با این باور که: گذشته چراغ راه آینده است.
ویژه خبرنامه گویا
نگارنده بارها در نوشتههایِ گوناگون تاکید داشته است که"انقلاب نمیکنند"، "انقلاب میشود". فرق این دو در این است که در اولی تکیهاش بر این است که تا زمینههایِ انقلاب فراهم نباشد که در بزنگاهی انفجار و انقلاب رُخ دهد، انقلاب نمیشود و دومی چنان به کج راه میرود که تکیهاش بر بینش"داییجان ناپلئونی" میشود و برای نمونه انقلاب ۱۳۵۷ ایران را زیر سر غربیها و دستهای بیرونی و بیگانه میبیند.
۱. مجموعه گستردهای از چندسو زمینههای انقلاب ایران را فراهم آورد. یک سو اشتباههای خود حکومت شاه بود با وجود علاقه او به پیشرفت و توسعه ایران که یکی از مهمترین آنها بازگذاشتن دستِ روحانیان به بهانه مبارزه با کمونیسم بود غافل از اینکه این سیاست به پروپاگاندای گسترده و پنهان بر علیه حکومت خودِ او و پمپاژ اندیشههای واپسگرا، ضدِ تمدن و خرافی این گروه بیکاره و مفتخوار در جامعه منجر میشود که شد و جلوه روشن آنرا امروز در ایران اسلامی میبینیم. این همآن نسخه گمراه کنندهای بود که آمریکا در افغانستان در تقویت اسلامگراها برایِ پسراندن و شکست حکومت کمونیستی آن دوران افغانستان ریخت که نتیجهاش نیرومندشدن اسلامگرایان گوناگون در آن کشور و آن جنگهایی خونین و این هیولایی شد که اینک پنجه بر تاروپود زندگی مردم گرفتار افغانستان انداخته است. در این باره سخن بیشتر است ولی چون هدف من دیگر است به همین یکنکته بسنده میکنم.
۲. پروپاگاندا بر علیه حکوت شاه تنها به شیوه مزورانه ملایان در ایران انجام نمیشد که بخشی زیادی ازآن نیز با نگرشهای نادرست "ضدامپریالیستی" از سوی روشنفکران و اهل کتاب و قلم و هنرمندان نیز بود و این دردآورترین بخش ماجرا است زیرا از آخوند وامانده بیش از ریا و فتنه و پسماندگی چشمداشتی نمیتوان داشت ولی از روشنفکران با آن همه ادعاها، که کارهایشان تاثیر زیادی بر جوانان جامعه دارند، جوانانی که موتور پیشرفت آینده هر جامعهای هستند، میتوان ذهنیت و چشمداشت دیگری داشت. بیسبب نبود که شماری از روشنفکران و اهل قلم برایِ خمینی شعر سرودند و مقاله نوشتند اگر چه شماری ازآنان پسانتر از خود و رفتار آن روزگارشان انتقاد کردند. ما جوانان آن دوران بودیم، چشم ما به این چهرههای نامدار ادب و فرهنگِ آن روزگار ایران دوخته بود و گوش ما شنوای سخنانِ آنان. از پسزمینههای بسیاری از موضوعها خبر نداشتیم، نه درست تربیت شدهبودیم که هر سخنی را بدون سنجش و ارزیابی نپذیریم و نه چنان برنیروی خود متکی بودیم که اگر کجی و ناراستی میبینیم در برابر آن بایستیم. سخنان آن شاعر و آن نویسنده برای ما ملاک سنجش بود. اینک میپردازم به اصل موضوع.
۳. تنها برای اینکه نمونه روشنی از پروپاگاندهای نادرست روشنفکران و اهل اندیشه و قلم بهدست بدهم، نگاهی به نامه درازدامان و سرگشاده یکی از نامدارترین شاعران و پژوهشگران ایران به "نویسندگان و روشنفکران جهان" میاندازم تا موضوع شاید روشنتر شود. نامه شاعر گرامی زندهیاد احمد شاملو است. پیشازآن برای پیشگیری از سوء برداشت گفتهباشم که شاملو از بزرگان ادب و هنر همروزگار (به جای "معاصر"، وام گرفته از زندهیاد داریوش همایون) ما است. شاملو بسیار کوشا بود. شعرهایِ درخشانی از او به یادگار مانده است. او در جهان شناخته شده است و یکبار نیز کاندیدایِ نوبل ادبی شد. شاملو یک پژوهش گسترده و بیهمتا نیز بنام"کتاب کوچه" دارد که دریایی است. این مجموعه که به پایان نرسیده تا حرف"ح" ۱۴ جلد است که نگارنده ۱۲ جلد آن را تا حرفِ"ج" دارد و دو جلد دیگر را ندیده است و روشن نیست که آیا آنچه باقی مانده است نیز منتشر خواهد شد یا نه. بنابراین احترام به پایگاه ادبی و فرهنگی شاملو بر جای خود باقی است ولی این نباید مانع از نقدِ او شود. این نامه هم در جلد دوم و هم در جلد چهارم پژوهش گسترده آقای مسعود نقرهکار بنام: "بخشی از تاریخ جنبشِ روشنفکری ایران" (۱) آمده است. بنا بر نوشته اینکتاب:
"در تاریخ ۲۳ خرداد سال ۱۳۵۶ چهلتن از نویسندگان، شعرا، محققان و مترجمان ایرانی نامهای به هویدا نخست وزیر وقت فرستادند و از او خواستند که به کانون نویسندگان ایران اجازه فعالیت، تجمع و نشر مجله داده شود".
در آن هنگام شاملو در آمریکا است و به پشتیبانی از این نویسندگان این نامه سرگشاده را مینویسد. در این نامه شاملو برنبود آزادی در ایران انگشت نهاده و از "صدها تیرباران شده و دهها هزار زندانی" سخن میگوید بیدادن سند و یا تاریخی. همه میدانیم که پس از ۲۸ مردا شماری از زندانیان بیشتر از افسران حزب توده اعدام یا تیرباران شدند ولی آیا شمارِ آنان "صدها" تن بوده است؟ و یا این "دهها هزار زندانی" کجا بودهاند؟ شاید بتوان صدها تیرباران شده را در تاریخِ هشتادسالهای که در دنباله برآن انگشت میگذارد را در مجموع هشتاد سال از دوران قاجار تا دوران پهلوی را پذیرفت ولی بر من روشن نیست چگونه با "دههاهزار زندانی" باید کنار آمد؟ حتااگر منظور زندانیان عادی نیز بوده است ناشدنی است در زمانی هشتادساله نزدیک این عدد شد ولی همه میدانیم و آنگونه که در دنباله نامه نیز میآید هدف کنشگران سیاسی و روشنفکران بوده است. شماری از دادهها در نامه درست است برای نمونه رُخداد بسیار تأسفبار سربریدن سه نویسنده و روشنفکر در ۱۸۹۵، شیخ احمد روحی، میرزا آقاخانِ کرمانی و حسن خبیرالملک در تبریز و در باغچه خانه به دستور ولیعهد.
ـ ایشان ولی در دنباله از مرگ سید جمالالدین اسد آبادی در ۱۹۰۱ مینویسد که: "به خواهش دربار ایران در استانبول به دستور سلطان عبدالحمید مسموم شد و درگذشت. " هیج روشن نیست بر مبنای چه سندی شاملو چنین بیان داشته است. یک جستوجو در گوگل نشان خواهد داد که هیچ سندی در این باره جز گفتهها وجود ندارد و مرگ او آلوده به شایعههایِ فراوان است.
ـ در باره مرگ شاعر فرخی یزدی در زندان مینویسد که: "در زندان رضا شاه بر اثر تزریق هوا در رگِ او به قتل رسید" زندهیاد کسروی که کسی در شرافتمندی و درستکاری او نمیتواند تردیدکند، در محاکمه سرپاس مختاری و پزشک احمد احمدی وکیل این دو بوده است و در جایی در کتابِ دفاعیات از این دو که خود منتشر کرده است، در باره فرخی یزدی اشاره جالبی دارد و میگوید:
"تعجب میکنم که فرخی، به حکایت پرونده، چند مرض مهلکی از نفریت و مالاریای مزمن و مانند اینها داشته و چون مرده، طبیب قانونی مرگ او را عادی دانسته و جواز دفن صادر کرده، با این حال اصرار میکنند که او را کشتهشده با دست احمدی وانمایند و به تکلفات باورنکردنی میپردازند. "
به زبان ساده کسروی این فرضیه را رد میکند و مرگِ او را در اثر بیماری میداند.
ـ در باره مرگ ارانی نیز شاملو با همین اطمینان از قتل او نوشته است در حالی که شماری مرگِ او را در اثر بیماری تیفوس در زندان دانستهاند.
من به دادههای نادرست دیگر در این نامه نپزداخته و تنها به دونمونه که شاملو به عنوان قتل از آن نامبرده است و در دورانِ ما نسل انقلاب رُخ داده است، میپردازم که ببینیم این پروپاگاندها تا چه اندازه بیپایه و ناراست بوده است و چه اثر ویرانگری علیه حکومت در جامعه به ویژه برجوانان آن روزگار داشته است:
الف. زندهیاد صمد بهرنگی. شاملو نوشته است:
" ۱۹۶۸: صمد بهرنگی، معلم، نویسنده و پژوهشگر اجتماعی دارای شهرت جهانی، به وسیله ژاندارمهای شاه در روزدخانه ارس غرق شد. " برگ ۳۳۱ جلد دو.
زندهیاد حمزه فراهتی به اصطلاح آن ژاندارمها" بوده است. او ستوانیکم دامپزشک ارتش با صمد رفیق صمیمی است و در مأموریتی او نیز همراهش میشود. او هم در کتابِ خاطرههایش"ازآنسالها و سالهای دیگر" مفصل همه را شرحداده که چگونه صمد به سبب بلد نبودن شنا در رودخانه غرق میشود و چه بلایی بر سر او میآورند که او عامل حکومت است و صمد را کشته است و سالها مورد تهمت و اهانت شماری روشنفکران و کنشگران سیاسی است و رنج میبرد. بنیانگذار ایندروغ بنا بر اعتراف خودش در نامه به منصور اوجی نیز جلال آل احمد است:
"و اما در باب صمد. درین تردید نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواهد قصه بسازیم و ساختیم خوب ساختیم دیگر. همان مقاله را هم من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک این افسانه سازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سر ودستش شکسته ماند وشاید هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسنده میخواست بگوید. " تاکید از من است.
و رُخدادی شگفتتر: در سال ۱۳۵۶ زنده یاد سعید سلطانپور و فراهتی و چندتن دیگر به اروپا سفری داشتند (من اینها را از حافطه و ازکتاب فراهتی بیان میکنم چون کتاب در اختیارم نیست.) شبی در ایتالیا سلطانپور با حمزه فراهتی و بانویی در کنار رودخانهای جاری در شهر پیادهروی میکردهاند که یکباره سلطانپور خود را بهدرون رودخانه میاندازد. فراهتی نیز بالباس در آب پریده و بهسختی و با جانکندن و آخرین توانی که در تن دارد میتواند سلطانپور را از آب بیرون بیاورد. بیرون که میآیند از شدت عصبانیت سیلیای به گوشِ او میخواباند. فراهتی شرح میدهد که چنان ترسیدم که اگر اینیکی نیز غرق شود، چه جهنمی برای من به وجود خواهدآمد که این را نیز من کشتهام و فردا چه کسی سخنان مرا باور خواهد کرد؟
خوانندگان گرامی شرخ ماجرای غرق شدن صمد بهرنگی را در کلیپ زیر در مصاحبه با برنامه صفحه آخر آقای فلاحتی در سال ۲۰۱۴ پیش از درگذشت حمزه فراهتی بشنوید.
بخش نخست:
www.youtube.com/watch?v=KggJoJ0-Tsw&ab_channel=khosrow222222
بخش دوم:
https://www.youtube.com/watch?v=cdlo4OwbMqk&ab_channel=khosrow222222:
ب. زندهیاد شاملو حتا مرگ جلال آلاحمد را هم بدون هیج سندی به حکومت نسبت میدهد:
"۱۹۶۹: جلال آلاحمد نویسنده و پژوهشگر اجتماعی معروف و محبوب ایران در نهایت سلامت به وضعی سخت مشکوک در خانه ییلاقی دورافتاده خود درگذشت... "
چون در نهایت سلامت در گذشته پس حتمن حکومت او را کشته است! همآن چیزی که سالها به دروغ در باره خودکشی تختی منتشر کردند که حکومت او را کشته است و در انتشار این خبر دروغ نیز بازهم پای جلال آلاحمد در میان است. او فوری در مقالهای خودکشی او را ناممکن دانست و آنرا سناریویی از سویِ حکومت دانست که موبه مو اجرا شده است. فرزند تختی بابک تختی به روشنی میگوید پدرم خودکشی کرد. فرزندان زندهیاد فردین نیز بیان کردهاند که تختی خودکشی کرده زیرا وضع روحی مناسبی نداشته و بارها شاهد بودهاند که پدرشان کوشش کرده به او روحیه بدهد چون دوستی بسیار نزدیکی داشتهاند. بابک تختی هم میگوید "دروغ سازی را جلال آلاحمد آغاز کرد. "بسیاری ازآنمیان محمد نصیری قهرمان وزنه برداری نیز که دوستی نزدیکی با تختی داشتهاست بر خودکشی تختی تاکید میکند. علاقهمندان میتوانند شرحی همه جانبه بر خودکشی تختی و دیدگاههایِ گوناگون از آن میان بابک تختی، محمد نصیری، برخورد آلاحمد و... را در مقاله پُربار" حل معمای ۵۰ ساله: تختی خودکشی کرد" را اینجا بخوانند.
اینک داوری با خوانندگان. در این نوشته من تنها خواستم گوشهای اندک از گرفتاریها و ریشههای پروپاگاندهای ناراست در دوران محمدرضاشاه را بنمایانم آنهم از سویِ بزرگی چون زندهیاد احمد شاملو.
پانویس:
۱. بخشی از تاریخ روشنفکری ایران، مسعود نقرهکار، چاپ نخست، سال۲۰۰۲ (۱۳۸۱)، نشز باران سوئد. "نامه سرگشاده احمد شاملو به نویسندگان و روشنفکران جهان"در بخش پیوستها، جلد دوم از برگ ۳۲۹ تا ۳۳۵، همچنین در جلد چهارم از برگ ۳۷۸ تا ۳۸۵.