Tuesday, May 28, 2024

صفحه نخست » سبقت از مرگ، دفترهای سرخ سیامک پورزند، مریم رئیس‌دانا

Maryam-Raeisdana.jpg«سقوط آدم‌های خوشبخت» به قلم رکسانا حمیدی در دسته ادبیات سیاسی قرار می‌گیرد، با این امتیاز که در گرداب شعار نیفتاده است.

اثری که از همان شروع خواننده را با سقوط پیرمردی هفتاد ساله، آقای زندیان، از طبقه ششم آپارتمانش شوکه می‌کند. این سقوط چه با اراده خودش صورت گرفته باشد یا اراده دیگری رویدادی سیاسی تلقی می‌شود، چراکه خودکشی سویه قتل نیز دارد، یعنی اهرم‌های فشار بر روان انسان بسان ابزار قتل عمل می‌کنند و فرد لاجرم دست به انتحار می‌زند.
آقای زندیان روزنامه‌نگار است، زن و فرزندانش به خارج از کشور رفته‌اند. چندی پس از عزیمت آنان به دلایل واهی و اتهامات نامعلوم زندیان دستگیر و زندانی می‌شود. شغل پیرمرد یعنی روزنامه‌نگاری، فونتیک نامش و سرنوشتش، زندگی و خودکشی سیامک پورزند را به ذهن متبادر می‌کند.

راوی شش فصل‌ از بیست و سه فصل رمان آقای زندیان است. این فصل‌ها دفتر سرخ نام دارند، سرخ یادآور خون، یادآور قتل‌های زنجیره‌ای. زندیان به قدری شکنجه روحی و جسمی شده که وقتی پس از هفت سال آزاد و به خانه بازمی گردد حس دهشت چنان در جانش صلیبوار تحکیم شده، که حتا در خانه خود حس غربت و وحشت دارد: «زندیان در چند شب اول آزادی خود، از سکوت و سیاهی خانه وحشت داشت، مثل وحشت از مکانی که باید آشنا باشد اما نبود، وگرنه ترس از جان را دیگر از دست داده بود» ‌، (ص ۲۲۲). صلیب ترس چنان بر روحش تسلط دارد که او دیگران توان کشیدن چند سال باقیمانده عمر را ندارد پس تصمیم می‌گیرد از عزرائیل جلو بزند.
سراسر رمان نشان از دانش و اطلاعات نویسنده است بر موضوع روایت، بر شخصیت‌پردازی کاراکترهای اصلی کتاب مانند زندیان، سپیده، آذین، پیام. نویسنده دقیق ادبیات روسیه را می‌شناسد و از آن به سود اثرش بهره‌برداری می‌کند: آنا کارنینا، پوشکین،...

hamidi.jpgآناکارنینای زیبا که عشق و آزادی را تا پای مرگ به ملال زندگی کسالت‌آور زناشویی ترجیح داد. سرودهای آزادی پوشکین و پیوندش با رویدادهای آزادی‌خواهانه مردم ایران: «تموم فریاد اون سال‌ها موند توی گلوی همه ما. فریادی که با هیجان دنبال یه تغییر بود و فکر می‌کردیم سیستم می‌تونه خودش رو تغییر بده قبل از این که مردم تغییرش بدن»، (ص ۱۲۵).
البته این رمان فقط بر محور روایت حوادث سیاسی و قتل‌های زنجیره‌ای نمی‌چرخد، نبضش تپش دارد به شکستن تابوهای تنانه، خواهشهای بدن، روابط جنسی موازی: ‌ «احساس غریب همزمان دو آدم تو زندگی رو فقط کسایی که کاسبکارانه زندگی می‌کردن می‌تونستن تجربه کنند و نه کسی مثه من. اما من خالی بودم از احساس فریب و دروغ. مثه کسی بودم که هر چیزی را حق خودش می‌دونست»، (ص ۱۷۹).
راوی بیشتر فصلها سپیده است، دانشجوی ادبیات روسی که در ایران و روسیه تحصیل کرده و در یک همذات پنداری با آنا کارنینا تز دکترایش را نیز همین رمان قرار داده است. هر چند خودش اقرار می‌کند که آنا تفاوتهای بسیاری با او دارد. بهررو سپیده با سفر و به مرور جسارت شکستن باورها و تربیت سنتی را به دست می‌آورد، «سفر معجزه می‌کنه. توی سفر آدم بزرگ و شجاع میشه» (ص ۲۳۳). سپیده که در ایران به واسطه تحمیل سنت، عرف، حکومت رفتاری محافظه کارانه با مردان داشت، در روسیه تنش به رهایی می‌رسد. او از داشتن رابطه همزمان با دو مرد حس لذت و خوشی می‌کند، «خوشی این که احساس می‌کردم امر ناممکنی رو ممکن کرد. ناممکن برای من مسلما. فکر کردم این رفتار میان مردها ممکنه عادی باشه اما بین زنها متداول نیست»، (ص ۱۸۰). رابطه با مومو پسر فلسطینی در مسکو و هم‌خانه شدن با او و نیز پیام، پسر ایرانی که اولین بار او را در فرودگاه مسکو می‌بیند در یکی از سفرهایش به ایران. راوی می‌گوید درست مثل آنا که با ورونسکی در ایستگاه قطار آشنا شد. پیام هرگز در زندگی سپیده حضور مستمر و همیشگی ندارد. گاهی هست گاهی نیست. مثل یک سایه می‌آید و می‌رود ولی سپیده سخت دل در گرو او دارد، حتا وقتی از او خبری ندارد، حتا وقتی نمی‌داند کجاست؟ ‌ سپیده همیشه به او حس دارد حتا روزهای آخر داستان، «لعنتی باز مثل همون اوایل بهش حس داشتم»، (ص ۲۳). حتا وقتی کم‌کم در ذهن خود تحلیل می‌کند که «هر چیزی اون‌طور نبوده که تو فرض می‌کردی»، (ص ۲۵). سپیده در همان اولین برخورد با پیام در فرودگاه وقتی صحبت از رمان آنا کارنینا می‌شود، می‌گوید «ورونسکی خانمان فرسوده احساسات زنی رو به آتیش کشید که سال‌ّا از غیبت همون آتش در لهیب بود»، (ص ۲۶). پیام هم همین‌طور زندگی روانی سپیده را می‌سوزاند نه با بوالهوسی و خیانت پیشگی از جنس ورونسکی، با آتشی مهیب‌تر و سوزان‌تر، آتشی از جنس زمهریر. سیلاب واقعیت رویای عشق را از او می‌گیرد. «وقتی رد پای پیام رو در جریان اون واقعه هولناک دیدم به همه چیز شک کردم»، (ص ۲۷۹).
پیام درواقع کسی است مانند مردناشناس در فیلم «بن‌بست» اثر پرویز صیاد که سال ۵۷ ساخته شد. در آن فیلم مری آپیک سخت دل بسته مرد جوانی شده که مدام او را از پنجره اتاقش می‌بیند. تصور می‌کند که مرد به خیال او پنجره را دید می‌زند اما غافل از این که مرد یک ساواکی است که به دنبال جلب برادر مری آپیک است و در پایان برادر را دستگیر می‌کند و می‌برد. پیام رمان «سقوط آدم‌های خوشبخت» خویشاوند ادبی این مرد است. پیام هم مانند این مرد یک نیروی امنیتی-اطلاعاتی‌ست. سپیده وقتی واقعیت کثیف پیام را می‌بیند انگار مرگ به او زده باشد تا مدت‌ها فلج روانی‌ می‌شود ولی درنهایت رفتن از ایران، گربه‌اش مالکو و ادبیات او را نجات می‌دهد و به زندگی بازمی‌گرداند.
«هوس‌های جوانی همچون مه صبحگاهی
همچون خوابی کوتاه گریختند
در ما اما هنوز
آرزویی شعله‌ور است.
در زیر یوغ این حکومت خودکامه شوم
با دلی بی‌تاب
گوش به ندای وطن سپرده‌ایم.
بی‌صبرانه در انتظار تحقق آرزوهامان هستیم
همچون عاشقی در انتظار هنگامه حتمی دیدار
مادامی که در عشق به آزادی می‌سوزیم
و قلبهامان برای شرافتمان می‌تپد»، ‌ (ص ۲۸۴).


مریم رئيس‌دانا



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy