چند سالی است که خیلیها میپرسند سرنوشت خامنهای مشابه کدام دیکتاتور خواهد بود؟ ناصرالدین شاه یا محمدعلی شاه قاجار؟ صدام حسین عراق یا معمر قذافی لیبی؟ حسنی مبارک مصر یا زین العابدین بن علی تونس؟ سلطان سعید بن تیمورعمان یا هایله سلاسی حبشه؟
علاوه بر مردم کوچه و بازار، احتمالا همین پرسش هر روز بارها در ذهن خامنهای هم میچرخد و او را بی تاب میکند. شکی نیست که او فریاد "مرگ بر دیکتاتور" را در سالهای اخیر صدها بار شنیده است، همین تشر زدن هایِ آتشین و احکامِ اعدامش که بی سبب نیست.
ناکار آمدی نظام، سقوط ارزش پول ملی، فشار تورم و افشای فسادهای عمیق اخلاقی و اختلاسهای میلیاردی کوچکترین اعتباری برای ولی فقیه و بیتش باقی نگذاشته است.
قهر کردن مردم با نظام وپشت کردنهای متوالی آنان به نمایشهای رژیم بر کسی پوشیده نیست. صفهای نماز عبادی سیاسی جمعه خالی است، مگر در مسجد مکی زاهدان. مراسم و رژه بیست و دوم بهمن و روز قدس بی رونق است و "سلام فرمانده" اسباب خنده و شوخی شده است. حنای امثال سید محمد خاتمی و سید حسن خمینی دیگر رنگی ندارد و تحریم انتخابات به کنش ملی تبدیل شده است.
به دار کشیدن نوید افکاری، مجید رضا رهنورد و محسن شکاری و دیگران آتش نفرت از رژیم را شعله ور تر کرده است، همانطور که به قتل رساندن ندا، پویا، کیان، آرمیتا و نیکا و...
زن ستیزیها و اسید پاشیها و مسموم سازیها حاصلی نداشتهاند بجز تقویت جنبش "زن، زندگی، آزادی". چرا؟ زیرا دستگاههای متعدد تبلیغاتی و سرکوب نظام هرگز نتوانستهاند دهان شیرزنانی چون گوهر عشقی، زینب مولایی راد، و ناهید شیرپیشه را ببندند و یا شخصیت آنها را تخریب کنند.
ترور دانشمندان هستهای، انفجار در مراکز اتمی، و سرقت کامیونی اسناد محرمانه نظامی دستگاههای امنیتی رژیم را بی اعتبار کردهاند و از اقتدار نظام فقط مترسکی بجا مانده است، بطوریکه این روزها کسی تهدیدهای توخالی رهبر و امیران سپاه و ارتش را جدی نمیگیرد، حتی پس از ترور فرمانده حماس در تهران. مگر کُمدی انتقام سخت فراموش شده است؟ و یا خون اسماعیل هنیه رنگین تر از خون قاسم سلیمانی و محسن فخری زاده است؟ در ضمن، تردیدها در مورد سقوط بالگرد ابراهیم رییسی روز به روز بیشتر میشود.
اما آنچه اینک خوابِ امیران و سرانِ ثروتمند نظام را آشفته تر میکند بحران عمیق مالی و کمبود شدید بودجه میباشد. حضرات بخوبی میدانند که شرایط کنونی بسیار خطرناک است و هرگونه خیال پردازی و ماجراجویی رهبر منجر به سرنگونی رژیم میشود. اما از آن طرف، رهبر نظام چارهای جز ادامه دادن سیاستهای پیشین خود ندارد، یعنی پافشاری بر همان توهماتی که مملکت را به لبه پرتگاه کنونی کشانده است.
با وخیم تر شدن سریعِ شرایط داخلی و تنگ تر شدن روزنهِ گریختن به غرب گزینههای زیادی در مقابل امیران و سران ارشد نظام قرار ندارد. آیا قربانی کردن خامنهای راهِ نجاتی برای گروهی از آنان خواهد بود؟ برای گرفتن جواب صحیح نیازی به صبر ایوب نیست.
مهران رفیعی
*
*