Tuesday, Sep 3, 2024

صفحه نخست » جاودانگی، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpgاز گذر زمان نوشتم بر جسم که قامت کمانی می‌کند. از توان رفتن می‌کاهد. آرام آرام تو را به گوشه محدوده‌ای که حیات ترسیم کرده است می‌راند. تلاش می‌کند بر روحت جنگ اندازد و پایان یک راه را رقم زند.
چگونگی برخورد ما با این لشگر هجوم آورده زمان بر جسم و پایداری روح در برابر چنین لشگری ست که این بخش از زندگی را مفهوم می‌بخشد.
مبارزه‌ای سخت که زمان و زمان داران به همراه جسمت دست در دست هم بر روحت هجوم می‌آورند تا گنجینه درون تو را به یغما برند. گنجینه‌ای که چیزی جز مجموعه‌ای از چگونگی نگاه تو به زندگی، آزادگی، سال‌ها تلاش برای رهائی از بند استبداد، گشودن درهای شادی، دست یافتن به عمق و معنای حیات که عنصر جاودانگی را در درون ظلمات خود نهان کرده، نبوده است.

برخورد با لشگری خونخوار که می‌خواهد تمامی خاطرات و ارزش‌های انسانی تو را که سال‌ها برای آن جنگیده‌ای محو و نابود سازد! ناامید از رسیدن به آن شادی درون که چیزی جز آزادگی و بی نیازی و توان ایستادن در جانب حقیقت نیست بنماید. راه را تیره تر و تیره تر کند. به گونه‌ای که دیگر قادر به دیدن تمامی نورهای عبور کرده از منشور حیات و چشم اندازهای آینده که جز با روحی عاشق نمی‌توان آن‌ها را دید نگردی.
لشگری که می‌خواهد تو را به طرف دوزخی که بر سر در آن نوشته "در این جا هیچ امیدی نیست" بکشانند. تا بر دل امید از کف داده‌ای که دیگر عاشق نیست! "نمرده نماز بگذارد. "
دقیقا چنین جدال در چنین مرحله از زندگی ست که فرق انسان‌ها در برخورد با لشگر مهاجم زمان را معین می‌کند.
پیرانی که دست بالا می‌برند و قبول می‌کنند که خسته شده‌اند و امیدی نیست. تمامی آن چیزهائی که در جستجویش بودند سرابی بیش نبوده. تسلیم می‌شوند و تن به آرامش در آخرین روزهای حیات خود می‌دهند. "ما به اندازه کافی زحمت کشیده و رنج برده‌ایم بگذارید این آخر عمری لختی به خود برسیم. حال نوبت جوانان است! "
یا آن که به هر جان کندنی هست استوار در هدف خود به راه خود. به مدد عشق بار سنگین زرهی که از نوجوانی و جوانی برای نبرد بر تن کرده‌اند می‌کشند، زیر فشار خُردکننده آن طاقت می‌آورند تا از روح خود و جامعه خود نگهبانی کنند.
جسم هائی که روح‌های شکست ناپذیریشان در این راه پیمائی شگفت انگیز یاریشان می‌کند تا چونان "دانکو" قلب خود بر سر دست گیرند و از راه‌های صعب العبور بگذرند. از تاریکی جنگل نهراسند تا راهی به سوی نور به دشت‌های زیبای زندگی بگشایند.
چرا که زندگی چیزی نیست جز طی طریقی عاشقانه با تکیه بر تجربه سالیان برای عبور از پیچ‌ها و سخت راه‌های زندگی. تنها در چنین سفری سخت اما زیبا و شگفت انگیزی، که از "ازل تا به ابد باید عاشق بود". رمز و راز زندگی بر تو عرضه می‌شود. درهای سنگین قرون بر تو گشوده می‌گردد تا تو قادر به شنیدن نوای درونی حیات گردی.
قادر به شنیدن ملودی هایی که از دهلیزها و لابیرنت‌های پیچ در پیچ زندگی عبور می‌کنند به دیواره‌های سنگی کوه‌ها، به امواج اقیانوس‌ها برمی خورند می‌شکنند، در هم می‌پیچنند، اوج می‌گیرند در فضای لایتناهی منعکس می‌شوند تا پیام سروش را بر تو که محرم گردیده‌ای عرضه کنند. تا تو بشنوی! اوج گیری و موسیقی حیات را بنوازی.
حس کنی آن بو، عطر و لذت چشایی جادویی را! چونان زنبور عسل که بر گل می‌نشیند و بر می‌خیزد و حاصل رنج نشستن و برخاستن برهزاران گل را در عطر عسل و شیرینی شهد خود به ما ارزانی می‌دارد!
ما نیز باید که دریابیم عطر گل‌ها را، دریابیم عطر زندگی را، بچشیم شیرینی شهد حاصل از چنین تلاشی را. به وظیفه خود عمل کنیم برای ساختن شهد شیرین زندگی و ریختن آن در کام انسان و جامعه انسانی.
انسانی که تمامی این زیبایی‌ها را مفهوم می‌بخشد.
با چنین نگاه و تلاشی ست که پیری مفهوم خود از دست می‌دهد. امید بر جای ناامیدی می‌نشیند. تو قادر به افکندن تیر بر چشم دشمنان از قد کمانی خویش می‌کردی.
توان می‌یابی که دست ساقی گرفته بر لشکر غم هجوم آوری و بیناد غم انگیزان در هم نوردی تا چرخ زنان تا منزلگه خورشید رسی.
چه زیباست از فراز راه طی شده بر مسیر رفته خود بنگری بر رد پاهای خویش که چیزی جز گام زدن شرافتمندانه و مبارزه برای رسیدن به یک جامعه زیبای انسانی نبوده. چه باشکوه است منظر چنین انسانی پیگیر، حقیقت جو، بی نیاز! نامیرا و جاودانه شده.

ابوالفضل محققی

*

*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy