Thursday, Sep 5, 2024

صفحه نخست » یک گفتگوی تلفنی، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_2.jpgهر بار که زنگ می‌زند و تصویرش بر صفحه تلفن ظاهر می‌شود حس می‌کنم سال‌ها پیرتر شده است. دوستی دیرین؛ ساکن در ایران؛ کشوری که هر روز مردمان آن غمگین تر و خطوط چهره‌شان شکسته تر و لب هائی که باید به خنده گشوده شود جمع ترو تلخ تر می‌شود. بی تفاوت تر از دفعه قبل.

بی تفاوتی گسترده‌ای که مجموعه جامعه را در بر گرفته است. بی تفاوتی نسبت به آنچه که در پیرامونشان می‌گذرد و آن‌ها قادر به ایفای هیچ نقش باز دارنده‌ای در این دگرگونی‌های ویران گر نیستند.

"می پرسی چرا چنین شکسته شده‌ام؟ چرانشوم در که کشور‌ی که تمام کشور درقرق قداره بندان حاکم بی شرمی است سخت متوهم، خود شیفته وجبار همراه با جماعتی ابن الوقت. ملقمه‌ای از دزدان، غارتگران و جانیانی که تمامی ابزار حکومتی از مجلس تا دستگاه قضا، تا ارگان‌های اجرائی را در اختیار خود گرفته‌اند. دزدان قانونی که جماعتی انبوه از عقب مانده ترین لایه‌های اجتماعی را چون سیاهی لشکری ویرانگر بمیدان کشیده است.

لشگری جیره خوار که گاه با هزینه میلیاردی حکومت یک ماه تمام محرم دسته‌های عزاداری راه می‌اندازند. با صرف میلیارد‌ها دلار جهت نشان دادن اقتدار خود راهپیمائی اربعین میکند.

تمام ظرفیت‌های یک کشور را در اختیار این راهپیمائی قرار می‌دهد. تادر بوق وکرنا به دمد. ازقدرت و اقتدار حکومت اسلامی بگوید. خاک در چشم اکثریت مردم وکشور‌های مسلمان بپاشد.

همزمان تخم یاس وعدم باور به تغیر این حکومت را در اذهان مردم بکارد. کشور‌ی که دچار طاعون عظیمی است.

"وقتی طاعون فرا می‌رسد باید به دور ترین نقطه گریخت. " یک مثل قدیمی که هنوز خبری از پزشکی پیشرفته امروزی نبود.

برای بسیارانی که دیگر طاقت وتحمل زندگی زجر آور زیر فشار دائم حکومت را ندارند. چاره‌ای جز گریز از این سرزمین طاعون زده نیست. اگر این گریز میسر همگان نیست. اما اکثریت خانواده‌های ایرانی پذیرفته‌اند! که اگر ما بهر دلیل قادر به گسستن رشته‌های خود با این سرزمین نگردیدیم. پسرمان، دخترمان از این خراب شده بروند. قبل از آنکه گلوله جانی نا نجیبی صرفا بخاطر یک اعتراض کوچک قلبشان را بدرد.

فرزندم برو! برو از سرزمینی که حکومتش جز ا ندوه، جز محدودیت، جز سرکوب چیزی بر تو نداد.

ما طاقت آوردگان، راهی جز ماندن وتن سپردن به این وضعیت موجود نداریم. وضعیتی با آینده نا معلوم.

اما به فرزندم می‌گویم دل بندم با تمام عاطفه‌ام بتو. دلم خوشبختی تو را می‌خواهد و رقم زدن آینده‌ای روشن که در این سرزمین لعنت شده چنین امکانی جز برای سرسپردگان حکومتی نیست. ولو این که نابغه هم باشی. برو زندگی وآینده خود را بساز. "

چنین است که سیل عظیم مهاجران تحصیل کرده ایرانی، جوانان نابغه از استادان شطرنج گرفته تا نخبگان المپیادی، ورزشکاران، فارغ التحصیلان داشگاه‌ها با قبول تمام سختی‌ها تن به مهاجرت اجباری می‌دهند. باشد که غرب ازجایگاهی در خور استعداد، شخصیت وسخت کوشی خودبدست بیاورند.

چنین نیز هست! اکثریت مهاجران جوان، خوش فکر ومتخصص پذیرفته شدگان در مراکز علمی و جامعه باز در ار. پا، امریکا وبسیار کشور دیگر جهان هستند. دردا ودریغا. بر این سرمایه‌ها به ناگزیر خارج شده از این کشور با کمک خانواده‌ها. که حتی شده با فروش خانه، ماشین وفرش زیر پا میخواهند فرزندانشان از منطقه خطر دور کنند.

میخواهی باز از حال روز خود بگویم! از حال وروز مرد وزنی تنها پیر شده که هر سه فرزندانشان درخارج از ایرانند. پدری که با فروش خانه پدری "همان خانه‌ای که بخشی از جوانی من وتو در آن گذشت. " هزینه خروج فرزندانش را تهیه کرد. درد آور است بگویم هر بار که زنگ می‌زنند، حال واحوال می‌کنند می‌گویم: "خوبیم. اما مبا دا فکر برگشتن حتی برای یک تعطیلات کوتاه مدت را بکنید. چرا که هیچ اعتباری بر این حکومت غاصب دزدان نیست. معلوم نیست که گرفتار یک بده بستان سیاسی حکومت نشوی و تمام زندگیتان فنا نشود. باشید همان جا که قدرتان می‌دانند وتمام امکانات برای پیشرفتتان مهیا. فقط همت کنید. پیشرفت شما تنها مایه دلگرمی وشادی ماست. "

آری رفیق، شفیق وهم فکر گذشته‌ام. با تمام عشقم به این سرزمین که میدانی بعد هزار بار بالا وپائین کردن. خودم مشوق خارج شدن فرزندانم از این سرزمین طاعون زده حکومت اسلامی شدم. لطفا موعظه نکن! که قادر نیستی یک از هزار درد وسختی، که از دست این جانیان می‌کشیم درک کنی! بگذار من از نظر تو کسی باشم که پشت پا به عقیده خودم، مردم وسرنوشت آینده این کشور زدم. روزی تمام دست نوشته‌ها وکش قوس‌ها واین که چگونه حاضر شدم دل از جگر گوشه گان خود بکشم را برایت خواهم فرستاد. تا عمیقا درک کنی که ما چه کشیدیم وچه می‌کشیم.
عجالتا

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy