حالا دیگر چند شبی از بیست و هشتم اوت میگذرد و دسته گل هایی را که در کنار قاب عکس مانو (۱) گذاشته بودند بتدریج پژمرده و خشکیدهاند. شمعهای نیمه سوخته هنوز روی میز هستند، همگی در مقابل یکی از چادرهایی که پناهجویان مضطرب برپا کردهاند. اگر نورافکن هایی که دفترهای دو نماینده مجلس را نورباران میکنند نبودند، شاید آن چادرها را نمیتوانستم پیدا کنم، در گوشهای از پارکینگ یک مرکز خرید بزرگ و پر رفت و آمد، در یکی ازمحلات جنوبی بریزبن. ظرف روزهای گذشته، بارها تصویر او را در اخبار تلویزیون دیده بودم، پناهجوی بیست و سه سالهای، از تامیلهای سریلانکا، که در ملبورن خود سوزی کرد، در میان پناهجویان متحصن و در اعتراض به این بلاتکلیفی کشدار و کشنده.
روی یکی از صندلیهای خالی در کنار کامالاتاس مینشینم تا از رنجهای خود و خانوادهاش برایم بگوید. سالها است که که مثل هزاران تامیل دیگر به امید زندگی بهتر کشورش را ترک کرده و حالا دوازده سال است که در انتظار دریافت اجازه اقامت استرالیا لحظه شماری میکند، همراه همسر و چهار فرزندش. زنی برایم مقداری غذای محلی میآورد و از اینکه به دیدنشان رفتهام تشکر میکند. میگوید که به اتفاق شوهر و سه فرزندش دو سال را در یک کمپ پناهجویان در هندوستان زندگی کرده و در سال ۲۰۰۶ از راه آبی وارد استرالیا شده است و همچنان در انتظار دریافت اجازه اقامت میباشد.
کمی قدم میزنم و از کنار بچه هایی که توپ بازی میکنند میگذرم و فرزاد را میبینم که شب و روزش را در محل تحصن میگذراند. آثار مخرب دوازده سال بلاتکلیفی و انتظار را در چهرهاش میخوانم. اگر میگذاشتند تعمیرگاه اتومبیلش را راه میانداخت و از خدمت کردن به جامعه لذت میبرد و تلخیهای گذشته را پشت سر میگذاشت.
نگاهی به چهرههای خندان آن دو نماینده میکنم که دیوار بزرگی را پوشاندهاند، یکی ازآنها عضو پارلمان ایالت کویینزلند است و دیگری عضو پارلمان فدرال و اتفاقا خزانه دار دولت مستقر هم هست، یعنی همان کسی که دو سه ماه قبل بودجه هفتصد میلیارد دلاری سال جاری را به مجلس ارائه کرد.
لادن با فلاسک چای و بشقاب خرما میآید و از ماجراهای چند روز اخیر و تماس با مقامات اداری و سازمانهای حقوق بشری صحبت میکند. احوال شوهرش را میپرسم و میدانم که به علت کمر درد شدید نمیتواند مدت زیادی را سرپا در محل تحصن باقی بماند. در سکوت چای را مزه مزه میکنم و به چادرهای نیمه تاریک نگاه میکنم و به بچه هایی که روی زمین خوابیدهاند. به سیاست مهاجرتی دولت میاندیشم و به تعداد مهاجرینی که هر سال وارد استرالیا میشوند، چه آنهایی که با ویزای اقامت دائم وارد میشوند و چه کسانی که با ویزاهای موقت کاری یا تحصیلی میآیند و بعدا اجازه اقامت دائم را دریافت میکنند. در سال ۲۰۲۳ بیش از ۵۰۰۰۰ نفر وارد استرالیا شدهاند و تعداد دانشجویان خارجی فعلی در حدود ۶۵۰۰۰۰ نفر میباشد. و به علت اصلی این دردها فکر میکنم، به حاکمان ظالم و فاسدی که هر ساله میلیونها نفر را آواره میکنند تا چند روز بیشتر خودخواهیشان را ارضاء کنند و عاقبت سرنگون شوند.
به یاد ماموریتهای کاری و مرخصیهای سی سال گذشته میافتم، سفرهایی که در آنها تجربههای شیرینی اندوختهام، همگی در قسمت بسیار کوچکی از این قاره وسیع. به یاد روزهایی که دهها کیلیومتر را رانندگی کردهام و اثری از آبادی ندیدهام، به یاد منابعی که هرگز مورد بهره برداری قرار نگرفتهاند. هنوز گفته آن همکار سوئدی را فرموش نکردهام که کشورش را با استرالیا مقایسه میکرد: مشکل در آنجا پیدا کردن ایده جدید است زیرا هر ایده قبلا بنظر کسی رسیده و اجرا شده است، مشکل در اینجا انتخاب از میان ایدههای بیشمار است زیرا فقط تعداد اندکی از ایدهها پیاده شدهاند. به یاد سهم چشمگیر مهاجران در پیشرفت استرالیا میافتم، در همه زمینهها، از هنر گرفته تا علم و صنعت و تجارت.
و سرانجام با خاطری آزرده و پرسش هایی بی جواب با دوستان تازه و قدیمی خداحافظی میکنم و قول میدهم که باز هم به دیدنشان بروم و در حد توانایی صدایشان باشم، از قبیل همین چند سطر.
مهران رفیعی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- Mano Yogalingam