اشاره :
اگر امروزه همسان سازیAssimilation با شکست روبرو می شود، به دلیل عدم جذابیت ِ جامعه نیست، به دو دلیل عمده است : نخست، جمعیت های مهاجری که در فرانسه هستند، در میان خود و در محیطی زندگی میکنند که یک اکثریت را می سازند. چگونه یک کودک میتواند عادات و آداب و رسوم فرانسوی را بپذیرد اگر بقیه افراد کلاس او نیز مهاجر هستند؟ و مهمتر از آن، چون نمیتوانیم به درستی همسان سازی و جذب آنها را به عهده بگیریم، پیامهای متناقضی برای آنها می فرستیم : « به تنوع خود افتخار کنید» اما در عین حال، «کاملا فرانسوی شوید». در اینصورت است که سوء تفاهم بین آنها و جامعه، امری تضمین شده است. رافائل دوآن
پیش از خواندن گفتگوی هفته نامه ماریان (چاپ پاریس) با رافائل دوآن، نویسنده، تاریخ نگار ِ جوان فرانسوی و دانش آموخته دانشکده مدیریت ملی ENA، نگاه کوتاهی می کنیم به «چند فرهنگ گرایی» و رابطه آن با انتگراسیون در جوامع غربی با تکیه به آنچه را که یکی از نامدارترین جامعه شناس فرانسوی به آن پرداخته است :
دومینیک اِشناپر Dominique Schnapper جامعه شناس، عضو پیشین شورای قانون اساسی فرانسه ، مدیر مطالعات پیشرفته در علوم اجتماعی ( EHESS ) و از سردمداران ِ شورای سکولاریسم فرانسه، با نگاه به شورش های ماه ژوئیه ۲۰۲۴ در انگلستان به این نتیجه میرسد که «چند فرهنگ گرایی» Multiculturalisme سرانجام برای جوامع اروپایی مشکل زا شده و این در حالیست که بریتانیا هفتهها در گیر شورشی بوده که حاصل بحران ِ [ خود جایگیری در جامعه] Intégration و نابسامانی در پذیرش آنها است. این جامعه شناس فرانسوی دو مدل سیاسی در بریتانیا و فرانسه، و نقاط ضعف و قوت آنها را شناسایی و بررسی میکند و میگوید، در این دو کشور هر چقدر هم متفاوت باشند، با همان مشکل اصلی روبرو هستند که میتوان آن را رنجش از گذشته ی استعماری خواند.اومعتقد است که جهان شمولی ی فرانسویها برای چالش هایی از این دست، خود را مجهزتر می بیند.
حمله با چاقو در ساوتپورت (انگلیس) که در ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۴به بهای از دست رفتن جان سه کودک تمام شد، توسط یک بریتانیایی که پدر و مادرش اهل روآندا هستند صورت گرفت و اعتراضات ضد اسلامی و ضد مهاجرتی را در بریتانیا دامن زد. و انگلستان که برای بسیاری به عنوان یک کشور میزبان ِ ایدهآل شمرده میشد، با تنگناهای سیاست اجتماعیش دست به گریبان شده است.
حمله ی اسلام گرایان در لندن در سال ۲۰۰۵ نشان داده بود که سیاست چند فرهنگی برای حل مسأله انتگراسیون کافی نیست. فرد مسئول ،یک انگلیسی - پاکستانی، متولد انگلستان، با ملیت بریتانیایی بود.اما او روزانه فقط با سایر انگلیسی - پاکستانی مراوده داشت و هیچگاه با بقیه جمعیت بریتانیا رفت و آمد نمیکرد. با این حال، جوامع دموکراتیک بر پایه ی این واقعیت بنا شدهاند که میتوانند با دیگران به گفت وُ شنود بنشینند، حتی اگر این بیشتر یک ایدهآل باشد تا واقعیت.در کوتاه مدت، آمیزش «چند فرهنگی» مشکلی برای حفظ صلح اجتماعی ایجاد نمیکند : مهاجران جدید شیوه زندگی و سنتهای خود را حفظ میکنند و این امر باعث میشود که برای آنها سُکنا گزیدن در کشورهای اروپایی کمتر دشوار و دردناک باشد. اما در دراز مدت، این سیاست لزوماً پاسخگو نیست و موجب شکاف هایی می شود. زیرا از این پس، جامعه ی میزبان باید به روی هر شکلی از مبادله بین جمعیت های سکنا گزیده، خود را تطبیق دهد.
هر کشوری سنت و مدل سیاسی ی ویژه خود را دارد.آنچه در انگلستان معتبراست لزوما در فرانسه از همان اعتبار برخوردار نیست و همین وضع نیز نسبت به هر کشور دیگری میتواند صادق باشد.برای نمونه انگلیسیها و آمریکایی ها به وُکیسمWokisme [ بیان سیاسی و جدل آمیز به دیدگاهی رادیکال است که خود را در برابر جهان گرایی ی جمهوری خواهی و دفاع از گروههای اقلیت، بر حق میداند.]، حساسیت ویژه ای نشان می دهند. در حالیکه در فرانسه، جهانشمول بودن، منشاء قومی و فرهنگی را انکار نمی کند، اما در عین حال، آنها را به عنصر اصلی سیاست پیوند نمی زند.جهانشمولی جمهوری خواهانه، خواهان رهایی زنان است و دفاع از این پروژه را به قیمت حفظ صلح اجتماعی،رها نخواهد کرد. ع,ش
و اینک گفتگوی رافائل دوآن Raphael Doan نویسنده و تاریخ نگار جوان فرانسوی ؛ دانش آموخته ی نامدارترین مراکز علمی و تحقیقاتی فرانسه را با هفته نامه ماریان می خوانیم که در آن به همسان گرائی Assimilation در جامعهای چون فرانسه میپردازد و در سال ۲۰۲۱ با نشر کتابی با عنوان « رؤیای همسان گرایی، از یونان قدیم تا امروز»به تحقیق و بررسی این پدیده ی در جوامع آزاد همت گمارده است. این گفتگو در ژانویه ۲۰۲۱ منتشر شده و در آن، نکات قابل تاملی را مطرح میکند که در زیر میخوانیم* :
ماریان : امروزه « همسان گرایی» مفهومی ناپسند و بدهنجار شده است، چگونه شما آن را توضیح می دهید؟
- برداشتی دگرگونه و حیرت انگیز برای مفهومی است که در قرن نوزدهم توسط چپ های جمهوری خواه رواج یافت و تا دهه ۱۹۶۰ روی آن اتفاق نظر گسترده ای وجود داشت.و از این زمان است که میبینیم مفهوم «همسان سازی» و یا «همسان گرایی» در صحنه ی بحثهای عمومی رنگ باخته است و علت اصلی آن پایان امپراتوری است : در آغاز دهه ۱۹۷۰، این باور در جامعه فرانسه رشد کرد که فرانسه دیگر نه مستعمره و نه مهاجر جدید خواهد داشت. و بدین گونه بود که این واژه به مثابه ی پذیرش و گسترش مستعمرات میتوانست برداشت شود که در نتیجه در آن زمان تا می توانستند باید از آن اجتناب می کردند. و دلیل ثانوی را میتوان در نگاههای روشنفکران و فیلسوفان فرانسوی جستجو کرد.و دقیقاً از آن زمان بود که Deleuze دلوز ( ۱۹۲۵-۱۹۹۵)، Derrida دریدا (۱۹۳۰-۲۰۰۴)، Foucault فوکو ( ۱۹۲۶-۱۹۸۴)؛ از فیلسوفهای با نفوذ آن دوره از تاریخ فرانسه، به ارزشهای دیگری بها میدادند. و آن تکثر اقلیتهای گوناگون بی هیچ توجهی به یکدستی، یکنواختی، فرمانبرداری و همگنی آنهائی که میخواهند در جامعهای، با فرهنگ متفاوت از آنچه را که زیسته بودند،، زندگی کنند. این گرایش فکری گسترده شده، در تضاد با منطق همسان گرایی یا یکسان سازی است : اشاعه این طرز تفکرحاصلش تمایل به شباهت پیدا کردن و زیستن و آمیختن با اکثریت کشور است.
ماریان : در مناظره ها، همسان سازی با مفهوم ِ انتگراسیون در چشم انداز یکسانی قرار می گیرند. شما می نویسید : « ما بدون اینکه بدانیم، در حال همسان گرایی [ جذب ] در جامعه هستیم؛ برای مثال قانون ۲۰۰۴در فرانسه درباره ممنوع کردن هرگونه نشانه ای از پوشش مذهبی و یا قانون ۲۰۱۰ درباره منع حجاب در مدارس؛ شما فکر نمیکنید که این بیشتر به انتگراسیون [ خود جای گیری در جامعه ] مربوط می شود؟
- انتگراسیون، خود جای گیری در جامعه است : دسترسی به شغل و کاری، شرایط زندگی مناسب و احترام به قوانین حاکم در یک جامعه. ولی این به معنای پذیرش عادات و آداب و رسوم کشور میزبان نیست. از سوی دیگر، همسان سازی مستلزم آن است که خارجی ها از نظر آداب و رسوم، طرز غذا خوردن، لباس پوشیدن، در نظر گرفتن روابط بین زن و مرد شبیه اکثریت جمعیت شوند........ بنا براین قوانین سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۰ در فرانسه، به روشنی قوانین « همسان گرایی» در جامعه ی فرانسه هستند. به این معنا که ما میگوئیم که پوشیدن حجاب واقعاً با زندگی « فرانسوی» سازگاری ندارد و از مسلمانان خواستیم که با شیوه زندگی ما- یعنی با سر برهنه - خود را مطابقت دهند : ولی متأسفانه لزوم «همسان سازی» در جامعه ی فرانسه، در پس و پشت لائیسیته و آگاهی وجدان، پنهان مانده است.
ماریان: شما یاد آور میشوید که ایالات متحده آمریکا همیشه سرزمین « چند فرهنگی» نبوده است و حتی فاصله رسیدن به این مرحله را بسیار دور می دانید.....
- اگر چه آمریکایی ها مدت هاست که به « همسان گرایی» روی آوردهاند اما تنها در نیمه دوم قرن بیستم، به « چند فرهنگ گرایی» تمایل نشان داده اند.رئیس جمهوری های آمریکا، روزولت و ویلسون سخنرانی های قابل توجهی انجام داده اند. و در آنها به خوبی توضیح می دهند که از مهاجر چه انتظاری میتوان داشت : آنها البته میتوانند مَحبت خود را نسبت به کشور مبداء خود حفظ کنند، اما، آنها یک آمریکایی میشوند و نه ایتالیایی - آمریکایی یا آلمانی - آمریکایی. ولی مشکل اصلی ایالات متحده این است که «همسان سازی» در آن، نسبت به سیاه پوستان و بومیان آمریکایی، که دو اقلیت اصلی آن کشورند،بکلی کنار گذاشته شده است. من فکر میکنم که آمریکایی ها نتوانستند از شر ِ نژاد پرستی که از زمان بردهداری به ارث رسیده است، خلاص شوند. و پیش از این، توکویل Tocqueville [سیاستمدار، فیلسوف، تاریخ نگار فرانسوی ۱۸۰۵-۱۸۵۹] به آن اشاره کرده بود. حتی جدا از هرگونه تفاوت فرهنگی، رنگ پوست آنها نیز نقش مهمی را ایفاء کرد. و این همان چیزی است که منجر به شکست جذب آنها شد که نا عادلانه و مغرضانه تلقی می شود.
ماریان : با نگاه به تاریخ روم باستان، « همسان سازی» و جذب شدن در جامعه از آن زمان مطرح بوده است. شما چگونه کم و کاست ها و یا زیاد روی ها در آن دوره را می بینید؟
- بر اساس افسانه ها، روم از جمعیت ها با ریشههای گوناگون پایه گذاری شده بود. بنابراین رومی ها، با جذب و همسان سازی یک خارجی مشکلی نداشتند.هنگامی که یک خارجی، رومی می شد، به طور طبیعی یک نام رومی دریافت میکرد، لباس آنها « توکا» را میپوشید و مانند سایر شهروندان با او رفتار می شد. برای مثال ما امپراتورانی از اسپانیا یا سوریه را می شناسیم، اما منشاء آنها به سختی توسط معاصرانشان ذکر شده است. اروپای امروز وارث این همسان سازی گسترده است ! اما در قرنهای آخر امپراتوری، توان ِ ماشینی که میتوانست رومیها را بسازد از کار افتاد. و میبینیم که ظاهراً ژنرال های رومی قد علم میکنند که نام های ژرمنی دارند و رومیها آنها را ژرمن می دانند. این فروپاشی در یکسان سازی و مجموعه عوامل دیگر، به از هم گسیختگی و پاشیدگی جهان روم کمک کرد.
ماریان : مسأله هویت برای ایالات متحده آمریکا یک روز پس از تولدش، ارجحیت پیدا کرد و بر «همسان سازی» پیشی گرفت.در عین حال، شما بر اهمیت ارائه «یک الگوی فرهنگی جذاب» تأکید می کنید. آیا فرانسه این سؤالات را از خود پرسیده است؟
- بحثهای کنونی ما در مورد هویت ِ فرانسوی درواقع از شکل «همسان یا همگونسازی » Assimilation سرچشمه می گیرد. اگر این احساس را نداشتیم که بخشهایی از مهاجران به اندازه کافی جذب جامعه ی فرانسه نشده اند، از خود نمی پرسیدیم که فرانسوی بودن چیست. این پرسش در عین حال تله ای است که پیش پای هر کس قرار می گیرد، زیرا پاسخگویی به آن باارزش های انتزاعی فراوانی روبروست.در حالیکه فرانسوی بودن، پیش از هر چیز، به معنای به اشتراک گذاشتن مجموعه کاملی از روشهای مشخص زندگی است که فهرستی جامع از آن غیر ممکن است.من فکر میکنم که بطور کلی، تمدن و فرهنگ ما همچنان جذاب است و بهمین دلیل بسیاری می خواهند آن را بپذیرند.
اگر امروزه همسان سازی با شکست مواجه می شود، به دلیل عدم جذابیت نیست، به دو دلیل عمده است : نخست، جوامع مهاجری که در فرانسه هستند، در میان خود و در محیطی زندگی میکنند که یک اکثریت را می سازند. چگونه یک کودک میتواند عادات و آداب و رسوم فرانسوی را بپذیرد اگر بقیه افراد کلاس او نیز مهاجر هستند؟ و مهمتر از آن، چون نمیتوانیم به درستی همسان سازی و جذب آنها را به عهده بگیریم، پیامهای متناقضی برای آنها می فرستیم : « به تنوع خود افتخار کنید» اما در عین حال، «کاملا فرانسوی شوید». در اینصورت است که سوء تفاهم بین آنها و جامعه، امری تضمین شده است.
نوشتههای داخل ِ [ ] از مترجم است.
*https://www.marianne.net/agora/entretiens-et-debats/raphael-doan-nous-nassumons-pas-de-vouloir-assimiler-les-etrangers
هرچه سکولارتر دوستداشتنیتر، اکبر کرمی
شبنشینی بیشکوه، مهران رفیعی