نمیدانم شما چگونه به تصاویر مینگرید؟ هر تصویری چگونه در ذهن شما نقش میبندد. امامسلما دیدن هر تصویری شما را بیاد تصویر مشابهی میاندازد که در ذهن شما وجود دارد.
شب گذشته با دیدن شعر وتصویری که طنز پرداز درد آشنا آقای " هادی خرسندی" در ارتباط با جوان ترین کارگر کشته شده معدن در سایت گویا نهاد. بی اختیار تصویر "یامین یامال "این سوپر استار امروز فوتبال در ذهنم شکل گرفت.
چه شباهت غریبی بین این دو تصویر وجود دارد.
دو جوان هم سن، دو تصویر با دو سرنوشت. هردوبا چشمانی سیاه با معصومیت شرقی. یکی خیره شده بر ابدیتی که خیلی زود اورا در خود کشید. جوانی که حتی نتوانستم نام اورا بعنوان جوانترین کشته شده فاجعه معدن طبس پیدا کنم. در یاد کسی هم نماند. مانند گم شدن یک مداد که چند خطی بر دفتر روزگار نوشت ورفت.
بی آن که سرنوشت فاجعه بار زندگی ومرگش انعکاسی در سرزمینی که مردمانش دیرگاهیست به اندازهای فاجعه دیده و خبر اعدام، کشته شدن و مرگ شنیدهاند، که دیگر کشته شدن کارگران معدن و جوانی که تنها هفده سال از بهار زندگیش میگذشت، تکانشان نمیدهد. عکس العملی بر نمیانگیزد.
نگاه میکنم به جفتی چشم غمگین ومحجوب که زمان ساکنشان ساخته است با لبخدی محزون که مجموعهای از یک صورت را میسازند. به جوانی که در سرزمینی پای در هستی نهاد که از قبل سرنوشت او معین گردیده بود. نخست کودک کار، سپس نوجوانی که باید در عمق زمین در معدنی که هر روز مرگ سایه به سایهاش حرکت میکرد نان خشگ خود بر خون میزد و ادامه حیات میداد. جامعهای خشن گرفتار در چنگ حکومتی جنایت کار وبی مسئولیت که هرگز در آن دیده نشد. کسی دل بر او نسوزاند و کسی پی به استعدادهای درونی او نبرد.
حال مرگ دردناکش نیز در خاطرکسی نماند.
دیگری تصویر جوانیست که امروز کمتر کسی در دنیا هست که اورا نشناسد. پسری محجوب با استعداد که او نیز در محلهای فقیر نشین در خانوادهای مهاجر و کم بضاعت پای بر هستی نهاد. اما سرنوشت دیگر گونه حیاتی برای او رقم زد. جستجو کنندگان تیز بین اورا از درون زمینهای خاکی یکی از فقیر نشین ترین محلات کاتالونیا بیرون کشیدند. حمایتش کردند تا امروز که خبر اول جهان ورزش است. با میلیونهای چشم مشتاق از جمله خودم برای دیدن بازی زیبا ودلچسب او. با آینده زیبائی که پیش بینی میشود.
راستی کسی از سرنوشت پسرک کوچک اعجوبه و با استعدادی بنام "آراد حسینی" که روزی بعنوان مسی ایرانی از او یاد میشد خبر دارد؟
"ببری که در قفس بود از سرنوشت خود بدرگاه خدا نالید. فرشتهای بر وی نازل شد. گفت این سرنوشت تو بود که در جنگلی در سوماترا بدنیا بیائی. روزی یک شکارچی ترا بگیرد. دراین قفس گرفتار شوی تا دیگرانت ببیند. نهایت روزی عکاسی از تو عکسی بگیرد. " خورخه بورخس.
آری عکاسان سخت در کار گرفتن عکسند. جوانی در گوشهای از جهان با خندهای به فراخنای جهان ودیگری جوانی با لبخندی پژمرده، که زندگی کوتاهش جز بازیچهای برای دزدان وغارتگران نبود.
از کودک استثنائی دیگر"آراد حسینی " نیز دیگر خبری نیست.
ابوالفضل محققی
*
*
ایران در آشوب منطقه و جهان، ندا زمانی