رخدادهای موسوم به بهارعربی که به قیام مردم عرب زبان خاورمیانه و شمال افریقا علیه نظامهای دیکتاتوری انجامید پژواک یکسانی در منطقه ما نداشت. برخی حکام عرب که درادامه به آنها اشاره خواهم کرد از بهار عربی درسهای لازم را گرفتند و به رغم سرکوب اولیه به تدریج تغیر مسیر دادند. اما برخی دیگر تصور کردند که سقوط همتایانشان به دلیل به کار نگرفتن موثر قوای قهریه است و بر شدت بر خورد افزودند. بشار اسد دیکتاتور سوریه مهمترین مورد است که با چنین تصوری از همه نظامها و سازمانهای شرور مانند روسیه، جمهوری اسلامی و حزب الله برای بقا کمک گرفت و حاصل آن تکه تکه شدن سوریه در جنگ داخلی، حکومت مرکزی بسیار ضعیف، ۵۰۰ هزار کشته و بیش از شش میلیون آواره شد. ظاهرماجرا این بود که اسد در قدرت باقی مانده و محور مقاومت آسیب ندیده است.
جمهوری اسلامی که پس از سرکوب خونین جنبش سبز احساس مسرت خاصی داشت با وجود اشراف از نزدیک بر ماجرا، با بی شرمی خاصی که مخصوص سران جمهوری اسلامی است بهار عربی را بیداری اسلامی و از جنس انقلاب ۵۷ معرفی میکرد در حالی که رهبران انقلابهای عربی به وضوح میگفتند جمهوری اسلامی نه الگو که مایه عبرت آنهاست. خاک پاشی بر حقیقت اما مانند ضرب المثل شیرین فارسی است که ماه پشت ابر نمیماند، خودش را نشان میدهد
در جریان بهار عربی همه کشورهای عربی حتی ثروتمند ترینها مانند کویت، قطر و امارات هم دستخوش اعتراضاتی شدند. هر چند کشورهایی که دچار تبعیض گسترده تر و شکاف بیشتر میان حکومت و مردم بودند، حضورمردم در صحنه اعتراضات بیشتر بود و خواستههای رادیکالتری داشتند که در نهایت به سقوط حاکمانی انجامید که بر شمردم. در عربستان، الجزایر، عمان، اردن، بحرین، قطر، کویت و.. به رغم آنکه حکام سر جای خود باقی ماندند اما دیگر حاکمان پیشین نبودند وتغییر مسیر دادند، گشایش سیاسی و اجتماعی ایجاد کردند و تلاش کردند تا حدودی گردش قدرت را به رسمیت بشناسند و مخالفان را به نوعی در حکومت شریک کنند یا به مطالبات آنها پاسخ دهند. آنچه امروز به عنوان نمونه در مدیریت بن سلمان در عربستان میبینید محصول همان درس هاست. به رغم آنکه اتفاقات تلخ غیر قابل قبولی مانند مرگ دلخراش جمال خاشقچی رخ داد اما روند تحولات در عربستان در مجموع مثبت و ادامه دار است.
در تحلیلهای اتفاقات این روزهای سوریه که به اشغال مناطق وسیعی از حلب انجامید در تحلیلها دیدم که با فروکاست وضعیت نامتعادل سوریه با مشخصاتی که شرحش رفت به حمایت اردوغان از مخالفان و ارجاعاتی به توافق روسیه و ترکیه در مذاکرات سوچی، تحولات لبنان، فشار اسرائیل براسد برای قطع کریدور مالی و تسلیحاتی تهران برای حزب ا... اشاره میشود. به رغم تاثیر همه این عوامل بر آنچه اکنون در سوریه در جریان است اما نقش اصلی مرتبط با کشورهای خارجی نیست. موضوع سوریه موضوع زخم عمیق و شکاف وسیعی است که به دلیل دیکتاتوری خاندان اسد رخ داده و مردم حاضر نیستند به شیوه سابق برآنها حکومت شود و شکاف میان مردم و حکومت هم بزرگتر از آن است که با اتکا به سلاح بشود آن را پر کرد و به محض فراهم شدن شرایط سر باز میکند.
بشار اسد دست کمک برای حفظ حکومتش را بار دیگر به سمت پوتین و آیت ا.. خامنهای دراز کرده است که هر دو با انواعی از بحرانهای داخلی و خارجی رو به رو هستند. هردو در میان اکثریت مردم خود منفورند والبته نسخهای که در جیب خود دارند چیزی جز شدت سرکوب بیشترمردم نیست و گزافه نیست اگر گفته شود وجه مشترک همه آنها نادیده انگاری منافع ملی برای بقای خود و همفکرانشان در حکومت است. اشتباه است تصور شود تمایل شدید آنها به حکومت برآمده از پایبندی آنها به ایدیولوژی خاصی جز «حفظ قدرت به هر قیمت» با شد. یاداشتم را با ذکر نکتهای خطاب به تحلیل گران و شهروندان به پایان میبرم: کسانی که تصور میکردند روند عادی سازی مناسبات اسد با اتحادیه عرب وترکیه به خوبی پیش میرود تحلیل درستی از تاریخ و علم سیاست ندارند. خبر اصلی در سوریه را صرفا لابه لای تحلیلهای کارشناسان دنبال نکنید، خبر اصلی این است: ستون اصلی حکومت مردم هستند وحاکمیتی که اکثریت مردم را از دست بدهد بقایی در انتظارش نیست حتی اگر آرامشی گورستانی در کوتاه مدت حاکم کند.
حامد آئینهوند
*