Sunday, Jan 5, 2025

صفحه نخست » برای مردی که عاشقش بودم!

toosi.jpgدکتر رضا رئیس طوسی استاد دانشکده حقوق از جهان ما رفت

فرزانه روستایی - خبرنامه گویا

مدت ها شاهد رفت و آمد استادی بودم که مانند ژنرال ها در کریدور دانشکده حقوق راه می رفت. یک بار همراه دوستی به دیدار مسعود غفاری در روزنامه کیهان رفتیم. او از ما پرسید چرا سراغ دکتر رضا رییسی استاد جدید دانشکده را نمی گیرید. چند روز بعد متوجه شدم آن ژنرالی که هر روز در کریدور دانشکده سان‌ می بیند دکتر رضا رییسی طوسی است. سه سال بعد همسر او شدم و بعد از پنج سال زندگی مشترک را آغاز کردیم.

اولین باری که به دفترش در دانشکده رفتم ورقه انتخاب واحد من را امضا کرد. تاکنون کسی را ندیده بودم اینقدر جدی و همزمان اینقدر مهربان باشد. فارغ التحصیل یکی از معتبر ترین دانشگاههای انگلیس که تقریبا همه سیاسیون و فعالان اجتماعی در حضور او دست به سینه می ایستادند چنان گرم و صمیمی بود که شما فراموش می کردید با گذشته با شکوهی که داشته قهرمان و الگوی اخلاقی نسلی از فعالان سیاسی بوده است.

خیلی زود با او دوست شدیم و مدتی بعد به منزل او رفتیم. همسرش در رختخواب بیماری بود و آخرین روزهای خود را می گذراند. کمی بعد در جلسات دوهفته یک بار تعداد معدودی از دانشجویان علوم سیاسی دانشکده حقوق به صورت هفتگی او را می دیدم و دیگر استاد تاریخ روابط ایران و آمریکا نبود بلکه دوست نزدیک همه ما بود.

به همراه دوستان نزدیک از جمله احمد زیدآبادی غلامرضا کاشی احمد خالقی، علیرضا رجایی، احمد تابنده، ناصر هاشمی، و بقیه که اکثرا دانشجویان دانشکده حقوق ومذهبی بودند کوه می رفتیم و بیشتر أوقات رضا برنامه را هماهنگ می کرد. همین رفت و آمد همه ما را تقریبا به یک خانواده بزرگ و صمیمی مبدل کرد.

roostayee.jpg

دانشکده حقوق دانشگاه تهران هیچگاه با اساتیدی که خودی نبودند راه نیامد و او از خودی ها نبود. نجفقلی حبیبی رئیس دانشکده و نماینده نظام بود برای اینکه اساتیدی مانند دکتر رضا رئیس طوسی به هزار دلیل هیچگاه ارتقا نگیرند تثبیت نشوند و با دانشجویان نشست و برخاست نداشته باشند. آنها نتوانسته بودند مانع استخدام دکتر رضا رئیسی در دانشگاه شوند، اما او را در گوشه ای نگه داشتند تا خو بخود مستهلک شود.

یک بار دوستانی که با آنها قرار کوه گذاشته بودیم نیامدند و من و رضا که آن روزها دانشجوی او بودم به تنهایی راهی کلکچال شدیم. یک بار دیگر نیز کوه رفتیم اما در مسیری طولانی تر. این کوه رفتن ها سه سال ادامه یافت و کم کم بخش مهمی از زندگی خصوصی من و او شد. من کتاب یا مقاله هایی را می خواندم و خلاصه آن را برای رضا نقل می کردم. هر قدر بیشتر کوه می رفتیم من بیشتر می آموختم و او مهربانتر. شاید صد بار ساعت پنج صبح با تاکسی درب منزل من می آمد و راهی کلکچال یا گلابدره می شدیم. سه بار هم از مسیر ایستگاه هفت توچال راهی شهرستانک شدیم که مسیری طاقت فرسا بود.

روزهای اول گاهی رضا با سکوت به من نگاه می کرد و گاهی بی مقدمه لبخند عجیبی داشت. معلوم بود در أعماق ذهنش خاطرات غریبی را مرور می کند. می گقت رفتار تو من را به یاد یگانه می اندازد و تو مو به مو به نحو غریبی او را کپی می کنی. یگانه سعدوند خواهر دکتر عنایت الله سعدوند جراح و دوست نزدیک رضا بود. دختری باهوش بازیگوش و بسیار پرانرژی که رضا خیلی تلاش کرده بود او را از چنگال مجاهدین نجات دهد. یگانه در یک خانه تیمی دستگیر و زندانی و برای همیشه ناپدید شد. مادرش تا دم مرگ منتظر او بود برایش مویه می کرد. هیچ کس نمی داند یگانه چه زمانی چگونه و کجا اعدام یا کشته شد. رضا همیشه حسرت آن را می خورد که کاش برای نجات یگانه بیشتر تلاش کرده بودند و او به این سرنوشت دردناک دچار نمی شد.

چند اتفاق عملا زندگی من و رضا رئیس طوسی را در آن سالهای ابتدایی آشنایی به هم گره زد. در این میان یک دوره ادیتوری را در موسسه انتشاراتی انقلاب اسلامی یا فرانکلین سابق گذراندم که کمک بزرگی بود برای روان نویسی. با توصیه رضا و کمک محمد مهدی جعفری به محمود دعایی معرفی شدم و دعایی ۲۴ ساعته و تقریبا درجا من را در روزنامه اطلاعات استخدام کرد.

یکی از علل نزدیک شدن من و رضا ماجرای انتشار تز دکتری او از دانشگاه بیرمنگهام با عنوان نفت ایران بود. انتشارات صابرین مسئولیت انتشار این تز دکتری مهم را بر عهده گرفته بود اما هیچ ادیتوری از پس متن مغلق و پر دست انداز رضا بر نمی آمد. کتاب را به دو نفر برای ادیت داده بودند و بعد از دو سه سال هیچیک نتوانسته بودند حتی بخشی از این رفرانس دانشگاهی را ادیت یا تنظبم کنند.

به رضا پیشنهاد دادم که من کتاب نفت ایران را ادیت کنم. ابتدا آن را جدی نگرفت. اما من دو بخش از کتاب را آماده کردم و شجاعانه به جنگ دست نوشته های رضا رفتم و آن را با متن های ساده تر جایگزین کردم. در اصل ادیتورهای قبلی جرات تغییر متن و خط زدن دست نوشته های رضا را نداشتند. به رغم وسواس عجیبی که نسبت به متن داشت ساختار جملات را هر جا لازم بود به هم ریخته همه را دوباره نوشتم و آمار و اطلاعات را تنظیم کردم و کتاب نجات یافت. بعد از حدود شش ماه کار تقریبا شبانه روزی کتاب نفت ایران آماده انتشار شد. فقط قدرت عشقی که در سینه من ریشه دوانده بود می توانست ۳۰۰-۴۰۰ صفحه دست نوشته بسیار مغلق و پر از آمار و ارقام را روان نویسی کند.

یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامه معرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیز به غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.

روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکه زندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانه ای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.

منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآورده بودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترین وزارت اطلاعات زندگی می کنیم.

یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیه همسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشت شده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشتر مطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .

این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیز عوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه در عشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداری زندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارت اطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموخته بودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردند تا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.

در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسران بازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیم شعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.

پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجید پورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهند همین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.

رضا از سالهای منتهی به انقلاب اسناد و مدارک مهمی داشت که هیچوقت به ایران آورده نشد. بازجوها با فشار زیاد در تلاش بودند تا به این اسناد برسند. نزدیکترین دوست رضا اعتقاد داشت که ما و بازجوها هر دو در حال مبارزه با امپریالسم آمریکا هستیم و به همین دلیل هیچ تضاد بنیادینی بین ما و بازجوها وجود ندارد. همین باعث شده بود تا بازجوها و شکنجه گرها در جریان ریزترین اطلاعات زندگی سیاسی رضا رئیسی قرار بگیرند.

اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلی شفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجویی های طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگی من نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.

یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقات مطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود. در زندان به رضا گفته بودند همسر تو برای آمریکا کار می کند و اگر با رادیوها در ارتباط با آزاد شدن تو صحبت می کند دارد ماموریت خود را انجام می دهد. بازی های کثیف وزارت اطلاعات برای از هم پاچیدن زندگی خصوصی زندانیان ترفند کم تاثیری نبود و لایه به لایه حتی بعد از آزادی زندانیان ادامه داشت. بودند آشنایانی که به جای کمک برای بازگشتن آرامش به کانون خانواده ما، به صورت سازماندهی شده افشاگری علیه من را راه انداختند و عملا بخشی از پروژه اطلاعات سپاه شدند برای فروپاشی زندگی ما و درآخر، آن شد که نباید!

امروز که نوحه خوان های عربده کش بیت رهبری استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران هستند و قرار است ۱۸ هزار نفر از حشدالشعبی در دانشگاه تهران پذیرفته شوند فردای همان روزی است که دکتر رضا رئیس طوسی استاد خوش نام دانشکده حقوق را آنقدر در انفرادی شکنجه دادند که یک روز نمی دانست زنده است یا مرده. او بعد ها نقل کرد که یک روز چندین فرشته با لباس های فاخر و مروارید را در سلول خود دیده است که با رضا صحبت می کردند و او نمی دانست چه زمانی مرده است! حداد قاضی بدنام قوه قضاییه دستور داد او را به بیمارستان منتقل کنند. همان روز سعید مدنی را در دادگاه انقلاب دیدم و در گوش من گفت که رضا رئیسی را به بیمارستان برده اند.

وقتی دکتر رضا رئیس طوسی از زندان آزاد شد دیگر رضا رئیسی سابق نبود. فشار یک سال زندان و شش ماه انفرادی و شکنجه سفید، یعنی کریدورهای سکوت مطلق همگی برای اسیب رساندن به روان کسانی طراحی شده بود که نظام های دیکتاتوری آنها را برنمی تابند.

رضا رئیس طوسی هیچگاه کلامی در تایید این نظام فاسد بر زبان نراند.

برای تثبیت خود در دانشگاه و دانشکده حقوق مجیز هیچکس را نگفت،

برای مدیریت تز دانشجویان دکتری یا فوق لیسانس هفته ای حداقل ۲۰ کتاب را مطالعه می کرد. وقتی به خانه می آمد یک کیف پر از کتاب همراه داشت. عاشق تدریس در دانشگاهی بود که او را از تدریس در آن محروم کردند. به همین دلیل، سال های آخر به این نتیجه رسیده بود که بازگشت او به ایران یک اشتباه بزرگ و پر خسارت بود.

هزاران سند وزارت خارجه انگلیس سالانه از بخش فوق محرمانه خارج می شود و رضا استاد تحلیل آنها بود. این اسناد شیرازه جریان های استعماری را در ساختار اجتماعی سیاسی کشور افشا می کند. اما جمهوری اسلامی می دانست چگونه شریف ترین و خوش سابقه ترین و پاک دست ترین فرزندان این سرزمین را چنان مستهلک کند که تجربه و دانش آنها هیچگاه به کار نیاید.

یادش گرامی که مانند هیچکس نبود.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy