آنچه در اینجا مینویسم پاسخ به شما و دیگران نیست. بلکه نشان دادن حقیقت برای ثبت در تاریخ است. من خود بعنوان چپ در انقلاب مشروعه شرکت و فعال بودم. در عین حال تمام جریانهای چپ ایرانی و نوع نگاهشان به مقوله دموکراسی، آزادی، لیبرالیسم و کشورهای اروپایی و آمریکا را میدانم. بعد از به قدرت رسیدن آخوندها به دانمارک آمدم. امروز ۴۲ سال زندگی در غربت را تجربه میکنم. کنار آمدن با سختیهای نخست در یک کشور جدید چندان برایم مهم نبود. رنج و روح و روان زخمی از شوک انقلاب اسلامی بود که مدام آزارم میداد. دنبال پاسخی قانع کننده بودم. تقریباً دو سال طول کشید تا فهمیدم پاسخ این پرسش را باید درون خودم جستجو کنم. کار سختی بود. اما برای درک حقیقت میبایستی تن به این باستان شناسی دردناک بدهم. از خود پرسیدم: «درک و فهم تو از دموکراسی و آزادی، همین بود که در دانمارک میبینی؟ علت نفرت از مثلاً امپریالیسم آمریکا و غرب و صدها پرسش دیگر» حاصل این پرسش و پاسخ، نامه چند صفحهای شد که به دوست عزیزم ماشاالله آجودانی نویسنده مشروطه ایرانی نوشتم. با اجازه او بخش کوتاهی از پاسخ نامه را در اینجا نقل میکنم:
«نامه عزیز و معنویت، رمز و راز همه سالها را چون تاریخی به شعر برایم باز گفت و باز شناساند. ... فقط همین را میگویم که در نامهات خودم و نسلم را یک بار دیگر عریان و برهنه دیدم. ... ماشااله»
چنین شد که ایدئولوژی چپ را زیر سوال بردم و دست به کوششی عظیم برای رهایی از این تفکر زدم. نخستین کارم نوشتن مطلبی شد که در آن ضمن انتقاد از خودم از مردم ایران، بویژه جوانان بخاطر شرکتام در انقلاب عذرخواهی کردم. کاری که سازمانها و احزاب چپ و خیلی از طرفداران آنها هنوز یک انتقاد شرافتمندانه از خود نکردهاند.
من در این بازبینی دریافتم که چگونه عشق به وطن را فدای اندیشه انترناسیونال سوسیالیست کردم. حال آنکه عاشق وطنم، شهرم و هرآنچه که نامش ایران است هستم و بودهام. پیدا کردن چنین احساسی هر روز در من قویتر و قویتر شد. از آن روز تا کنون یک لحظه از مبارزه با جمهوری نکبت اسلامی و افشای پلیدیهای آن کوتاهی نکردهام.
امروز که در آستانه ۷۴ سالگی هستم. چون یک ملیگرا، شاهزاده رضا پهلوی را بعنوان شایستهترین فرد برای رهبری گذار از جمهوری نکبت اسلامی میدانم. و البته این مردم ایران هستند که در آینده در پای صندوق رای حکومت جانشین ایران را تعیین میکنند.
به امید آن روز
اسدالله علیمحمدی
*