• جامعه مدنی در نظام توتالیتر و فاشیستی، از هر نوع، چه جایگاهی دارد؟
از کتاب در حال تالیف: راه دمکراسی از یونان تا ایران
جامعه مدنی در کاربرد امروزی بخشی مهم از دمکراسی و نظام مردم سالار است. به این جمله ساده جدا توجه کنید چرا که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. آن را چند بار بخوانید و زیر و رو کنید! و در ادامه بدان باز خواهیم گشت:
جامعه مدنی در کاربرد امروزی بخشی مهم از دمکراسی و نظام مردم سالار است.
پس در نظام توتالیتر و فاشیسم مذهبی، جامعه مدنی چه جایگاهی دارد؟
این پرسشی است که در این مقاله بدان میپردازیم.
اصولا جامعه مدنی به مجموع سازمانهای غیردولتی گفته میشود که از حقوق شهروندان دفاع میکنند.
"جامعه مدنی" (civil society) در تقابل با "جامعه سیاسی" (political society) بوجود آمده و عمل میکند. و این از ارسطو تا به امروز بیان شده و شکل گرفته.
سازمانهای جامعه مدنی در جامعه، مستقل از دولت هستند. و در تعریف و تضمین مفاهیم اساسی دمکراسی همچون آزادی، آزادی بیان، عدالت یا قوه قضائیه مستقل و برابری شهروندان ... نقشی بنیانی دارد.
و جامعه دموکراتیک (مردم سالار) را تشکیل میدهند. در این کانتکست، "داوطلب" جزئی اساسی از جامعه مدنی است.
چرا که اصولا "انسان یک حیوان سیاسی است" (ارسطو). چنانچه پولیتیکوس (ریشه کلمه سیاست، پولیتیک) یعنی شهروند!
در اینجا، خالی از لطف نیست که اشارهای بکنیم که "شهروند" و "سیاست" از "دولت ـ شهر"های اجداد ما، در آسیای خاورمیانه در تاریخ باستان شکل گرفتند.
و اما برگردیم به "داوطلبی" که پایه سازمانهای غیر دولتی و جامعه مدنی را تشکیل میدهد: انسان که بدون سیاست حیوانی بیش نیست (ارسطو)، اگر بتواند نقش خود را در جامعه بازی کند، خوشبخت است وگرنه از طبیعت و انسانیت خود محروم است.
چرا که انسان که آزاد و عاقل آفریده شد و آزاد به جهان پا نهاد، اگر بر خود و بر آینده و سرنوشت خود حاکم نباشد، پس چگونه انسانی است؟
و انسانی که از انسانیت خود باز داشته شود و از حقوق انسانی خود محروم باشد، بیشتر به سمت بردگی "هدایت" میشود.
چنانچه حتی در "دمکراسی" یونان باستان، اکثریت مطلق "برده" بودند. و کوچکترین حق و حقوقی نداشتند!
در واقع، جامعه مدنی، در یونان سپس در "رپوبلیک" روم فقط در حد تئوری و فلسفی مطرح شد. اما به واقعیات دمکراسی یونان و رپوبلیک روم در مقالات پیشینم پرداختم.
جالب است هموطنان آگاه بدانند که در طول قرون وسطی، "جامعه مدنی" که فیلسوفان سیاسی قبلا به آن پرداخته بودند، عملاً حتی در بحثها و تفکرات ناپدید و حذف شد. تا پایان رنسانس، بحثها صرفا فقط مربوط به نگرانی اصلی یعنی "جنگ عدالت خواهی" بودند. بنابراین در نظام هایی که مشابه و آنالوگ جمهوری اسلامی بودهاند، جامعه مدنی وجود نداشته!
چرا که در ساختارهای سیاسی خاص دیکتاتوری، فئودالیسم یا اولیگارشی، جامعه مدنی عملاً جایی ندارد.
با کنترل بیشتر پادشاهان بر اقتصاد، مطلق گرایی به وجود آمد. و تا اواسط قرن ۱۸، مطلق گرایی مشخصه اروپا بود.
مفهوم مطلقه دولت در دوران روشنگری به چالش کشیده شد: به عنوان یک پیامد طبیعی رنسانس، اومانیسم و انقلاب علمی، متفکران عصر روشنگری سؤالات اساسیای را مطرح کردند، مانند «وراثت حاکم چه مشروعیتی به همراه دارد؟ "
"چرا دولتها تاسیس میشوند؟ "
"چرا برخی از انسانها حقوق اساسی بیشتری نسبت به دیگران دارند؟ "
(اما آیا در نظام جمهوری اسلامی، این پرسش آخری را میتوان بدون زندان رفتن مطرح کرد؟)
این سؤالات آنها را بر آن داشت تا "فرضیههای خاصی" در مورد "ماهیت ذهن انسان"، "منابع اقتدار سیاسی و اخلاقی"، "دلایل مطلق گرایی" و "چگونگی غلبه بر مطلق گرایی" ارائه دهند. متفکران (روشنفکران) عصر روشنگری به "قدرت استدلال ذهن انسان" اعتقاد داشتند. آنها "اتحاد بین دولت و کلیسا" را دشمن پیشرفت و رفاه بشر میدانستند و مخالف آن بودند، زیرا دستگاه قهر و سرکوب دولت، آزادی فردی را محدود میکرد. و کلیسا با طرح نظریه منشأ الهی به پادشاهان مشروعیت میبخشید. از این رو هر دو را خلاف خواست مردم میدانستند.
فیلسوفان سیاسی آن زمان که به شدت تحت تأثیر جنایات "جنگ سی ساله" و جنگهای قرن شانزدهم بودند، استدلال کردند که روابط اجتماعی باید به گونهای متفاوت از شرایط "قانون طبیعی" سازماندهی شود. برخی از تلاشهای آنها منجر به ظهور "نظریه قرارداد اجتماعی" شد که روابط اجتماعی موجود مطابق با "طبیعت انسانی" را به چالش میکشید. بنابراین آنها استدلال کردند که ماهیت انسانها باید در چارچوب دولت قرار گیرد و قوانین مثبت وضع شوند.
توماس هابز بر لزوم وجود یک دولت قوی برای حفظ "تمدن" و "مدنیت" (سیویلیته) در جامعه تاکید کرد. از نظر هابز، انگیزه انسانها از طریق منافع شخصی شکل میگیرد. اما، این منافع شخصی اغلب ماهیتهای متناقضی دارند. بنابراین، در وضعیت "قانون طبیعت"، همه با هم در جنگ و شرایط جنگی هستند. در چنین شرایطی، زندگانی در «تنهایی و انزوا، فقر، ناخوشایندی و بدبختی، وحشیگری و کوتاهی» خلاصه میشود.
انسانها با درک خطرهای آنارشی و هرج و مرج، دریافتند که نیاز به سازوکاری برای محافظت از خود دارند. در نظریه هابز، عقلانیت و منافع شخصی، انسانها را متقاعد میکند تا متحد و همبسته شوند تا یک "قدرت مشترک مردمی" بنا کنند. هابز این قدرت مشترک مردمی را "دولت" نامید. پس نظریه هابز یک دولت مردمی، یعنی دولت مردم سالار، یا دولت دمکراتیک است.
اما میبینیم که اگر چنین دولتی در دمکراسیها شکل گرفت، در ایران هیچگاه شکل نگرفت چرا که ما هیچگاه به دمکراسی یا مردم سالاری نرسیدیم.
چرا که در دیکتاتوری، "دولت" مامور و خدمتکار "دیکتاتور" است.
حال بازگردیم به جمله اول
گفتیم: "جامعه مدنی" در کاربرد امروزی بخشی مهم از دمکراسی و نظام مردم سالار است.
پس جایگاه "جامعه مدنی" در تقابل با "جامعه سیاسی" فاشیستی و توتالیتاریستی دینی و مذهبی چیست؟
و "مبارز سیاسی" یا همان "اپوزیسیونِ" فاشیست چه نقشی و چه جایگاهی در چنین جامعهای دارند؟
و اصولا مردم چه نقش و چه جایگاهی در چنین جامعهای دارند؟
فاشیسم یک نظام سیاسی استبدادی است که از ترکیب پوپولیسم، ایدئولوژی و توتالیتاریسم به نام یک ایده آل جمعی "عالی" استفاده میکند.
در مقاله پیشین به مشخصات فاشیسم پرداختیم. فاشیسم مذهبی ج. ا. فعالیتهای عمومی و مدنی را بر عهده میگیرد و در همه امور مردم دخالت میکند.
بنا بر این دادهها، جامعه مدنی صرفا مربوط به دمکراسی و مردم سالاری است و در نظام فاشیستی بی معنی و و امید به آن بیهوده و برای فریب مردم (پوپولیسم) است.
چنانچه داوطلب و سازمانهای غیر دولتی در نظامهای فاشیستی و توتالیتاریست همچون جمهوری اسلامی غیر ممکن و صرفا یک دماگوژی و دروغ به مردم است. جامعه مدنی در ج. ا. سرگرم کردن مردم است تا منتظر اهداف اوتوپیک بنشینند.
چنانچه در ایران، اصطلاح "من سیاسی نیستم" دقیقا نتیجه همین سرکوب حداکثری حاکم فاشیست است که انسان، "حیوان سیاسی" (ارسطو)، را از انسانیت خود، محروم میکند.
در جامعهای که "همه"، بدون استثنا، اعم از شخصیت حقیقی و حقوقی، باید به اصل "ولایت" فقیه تعهد دهند. همه رده رعیت در قبال "ولی" را "باید" قبول کنند. همه سازمانها باید مجوز داشته باشند. در مجوز چه بند هایی را باید امضا کنند؟ و به چه تعهدهایی باید پایبند بمانند؟
و اما، انسان، بدون سیاست، حیوانی بیش نیست (ارسطو) و به همان "بردگی" پیش از دمکراسی و مردم سالاری حقیقی تقلیل میابد.
فشار و سرکوبهای نظام توتالیتر و فاشیستی ج ا، جامعه "حیوانات" یا جامعه "مرده ای"، در بُعد انسانیت و عقلانیت، بجای میگذارد. پس جامعه مدنی در نظام توتالیتر و فاشیستی، یک دروغ بزرگ بیش نیست. چرا که نطفههای جامعه مدنی در زندان سپس در قبرستانها نابود میگردند.
رهبری (فورر در آلمانی) که در تلویزیون به مردم میگوید شما نمیفهمید و "قدرت" و "درک" رای آزاد و شرکت در رفراندوم و تحلیل ندارید، دقیقا بیانگر همین موضوع میباشد.
"رئیس جمهور" یعنی "رئیس مردم" که در تلویزیون میگوید "من ذوب رهبری هستم"، "رئیس" کدام مردم است اگر خود او کوچکترین مقام و جایگاهی در جامعه ندارد؟ پس در چنین جامعهای، مردم تا همان درجه حیوان یا برده و "غلام" و "چاکر" و "بنده" و خدمتگزار" و "نوکر"، سرکوب و نیست شدهاند.
و مردمی که در برابر چنین سخنانی قیام نمیکنند، بر این امر صحه میگذارند.
چنانچه چنین سخنانی توسط سران، در پست ترین جوامع دمکراتیک جهان، غیر قابل تصور است.
بالاتر از کلمات "غلام" و "چاکر" و "بنده" و خدمتگزار" و "نوکر" و... استفاده کردم تا همینجا یادآور اشتباهات فرهنگ دیرینه مان شوم: فرهنگ و ادبیاتی که باید متحول کنیم. ما باید انقلابی فردی در خود ایجاد کنیم تا استبداد پرور و رهبر پرور نباشیم. و هیچ ظلم و ستمی را هیچگاه نپذیریم.
چرا که این پدیدهها و فرهنگ جامعه مدنی، به فرهنگ و اراده مردم باز میگردد نه به اراده و عنایت و "نرمش قهرمانانه" حاکم!
در نتیجه، جامعه مدنیای در ج. ا. با این قانون اساسی، نمیتواند وجود داشته باشد چرا که "جامعه سیاسی فاشیستی" طی ۴۶ سال به تمام فضای موجود در "جامعه" تجاوز کرده. و کوچکترین فضایی برای سازمانها و سازمان دهی "کاملا مستقل" از دولت و نظام نگذاشته.
در چنین شرایطی، ظاهر سازی و شعار و مقاله و سخن و بحث روشنفکر نماها و پروپاگاندا، درجه نیستی انسان و جامعه مدنی را احیا نمیکند. همه تکاپوهای افراد و سازمانهای کم و بیش متصل به دولت و نظام، یا حتی اپوزیسیون نما، که بخواهند خلاف این واقیعات را ثابت کنند، فقط پوپولیسم و فریب کاری میکنند. و حقوق، حقایق و واقعیات جامعه را پنهان و انکار میکنند. و در نتیجه، خودشان همچون حاکمیت، درجه خشونت در همه ابعاد جامعه را بالا میبرند.
مهرزاد نکوروح جم
کارشناس ارشد اروپا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
Ref:
- https://t.me/populismir
- U. Eco, Reconnaitre le fascisme
- H. Arendt, The Origins of Totalitarianism, New York, 1961
- Raymond Aron, Démocratie et Totalitarisme, Folio Essais, Gallimard
- Le peuple introuvable. Histoire de la représentation démocratique en France, Paris, Gallimard, 1998
- M. Gallo, L'Italie de Mussolini, Perrin 1982
- Gauchet M., « Le mal démocratique », Esprit, octobre, 1993
- Samuel P. Huntington, Political order in changing societies, Harvard University. Center for International Affairs
- J. Monnerot, Sociologie de la révolution, Paris, 1969
- B. Mussolini, Le Fascisme. Doctrine et institutions (La Dottrina del fascismo, 1933),
- S. G. Payne, Phalange. Histoire du fascisme espagnol,
- Pierre-André Taguieff, Le nouveau national-populisme, CNRS Éditions, janvier 2012