Sunday, May 11, 2025

صفحه نخست » "نفوذ شیطان در حوزه علمیه"

taheri.jpgامیر طاهری - ایندیپندنت فارسی

آیا شیطان رجیم در حوزه علیمه قم نفوذ کرده است تا مانع از آن شود که حوزه در خدمت «برترین هدف انقلاب اسلامی یعنی استقرار تمدن اسلامی» قرار گیرد؟ این پرسشی است که پس از مطالعه سخنان آیت‌الله علی خامنه‌ای، «رهبر عالیقدر»، در مراسم چهارشنبه گذشته پیش می‌آید؛ مراسمی که به مناسبت صدمین سالروز تاسیس «حوزه علمیه قم» در تهران برگزار شد.

آقای خامنه‌ای و هواداران او نمی‌گویند که این رقم ۱۰۰ را کجا آورده‌اند. تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد، قم دست‌کم از زمان شاه‌‌عباس کبیر یک مرکز تعلیمات حوزوی شیعه بوده است، اما از آنجا که آقای خامنه‌ای و پیروان آیت‌الله روح‌الله خمینی در یک دنیای موازی به سر می‌برند، شگفتی‌آور نیست که یک تاریخ موازی نیز داشته باشند. بدین‌سان تاریخ ۱۰۰ ساله‌ای که «رهبر مسلمانان جهان» ذکر می‌کند، به گفته او، با ورود آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری به قم آغاز می‌شود.

در پیام طولانی آقای خامنه‌ای، نشانه‌هایی هست که خواست واقعی اما اعلام‌نکردنی او، قرار دادن آیت‌الله خمینی به‌عنوان بنیان‌گذار واقعی حوزه است. اما او آنقدر آگاهی دارد که بداند چنین ادعایی جز خنده‌های دسته‌جمعی، نتیجه‌ای نخواهد داشت. در نتیجه، او شیخ حائری را که معلم خمینی بود، در نقس بنیان‌گذار حوزه ترسیم می‌کند و یادآور می‌شود که با ورود حائری بود که دوران درخشان حوزه پس از سال‌ها تحمل اختناق و انحطاط، آغاز شد. بدین‌سان آقای خامنه‌ای فقهایی مانند میرزا محمد ارباب و شیخ ابوالقاسم کبیر را در نقش ستاره‌های دوم قرار می‌دهد.

اسارت در جهان موازی و تاریخ موازی آقای خامنه‌ای را به سوی تضاد بزرگ‌تری می‌کشاند. او فراموش می‌کند که شیخ حائری زمانی به ایران آمد که «رضاخان قلدر» به پادشاهی رسیده بود و قصد خود را برای ایجاد یک حوزه علمیه شیعه در برابر حوزه نجف که در آن زمان همراه با تمامی عراق، تحت حمایت بریتانیا بود، پنهان نمی‌کرد. «رهبر عالیقدر» همچنین فراموش می‌کند که «رضاخان قلدر» در دوران نخست‌وزیری‌اش به عراق سفر کرد و در دیدار با همتای عراقی‌اش، نوری سعید پاشا، خواستار آزادی روحانیونی بود که دولت بغداد به زندان فرستاده بود. بسیاری از آن روحانیون با رسیدن «رضاخان قلدر» به پادشاهی، به ایران آمدند و در تشکیل حوزه علمیه نقش داشتند.

اما در تاریخ موازی آقای خامنه‌ای، حوزه‌ای که با کمک «رضاخان قلدر» پا گرفت، تبدیل شد به کانونی برای مبارزه با «دودمان فاسق و فاسد پهلوی». «رهبر عالیقدر» از ده‌ها روحانی برجسته که در آن حوزه درخشیدند، یادی نمی‌کند و تنها اشاراتی خجولانه به آیت‌الله‌العظمی بروجردی دارد که برای بیش از ۲۰ سال، نزدیک‌ترین روابط را با شاهان «دودمان فاسق و فاسد» حفظ کرد. آن روابط نزدیک سبب شد که در تمامی دوران پهلوی، هیچ روحانی خلع لباس نشد و از آن مهم‌تر، هیچ روحانی اعدام نشد‌ــ نخستین خلع لباس‌ها و اعدام روحانیون در دوران تسلط آقایان خمینی و خامنه‌ای صورت گرفت‌ــ طلاب علوم دینی و روحانیون به طور کلی از خدمت اجباری در ارتش معاف شدند و از آن مهم‌تر، آنان از پرداخت مالیات بر درآمدــ حتی آنچه به عنوان سهم امام پرداخت می‌شدــ معاف بودند و مبلغان شیعه با هزینه دولت اما به توصیه حوزه، به چندین کشور از جمله لبنان، فرانسه و اندونزی اعزام شدند.

با وجود تاسیس دانشکده الهیات، دولت همچنین به حوزه اجازه داد که شیوه آموزشی و پژوهشی و درجه‌بندی علمی خود را داشته باشد. بدین‌سان بود که القابی مانند حجت‌الاسلام، آیت‌الله و آیت‌الله‌العظمی طی سال‌ها، به‌ویژه در دوران محمدرضا شاه، رواج پیدا کرد.

تحریف تاریخ حوزه علمیه از سوی آقای خامنه‌ای ممکن است ناشی از بی‌اطلاعی یا نزدیک‌بینی ایدئولوژیک باشد و در هر حال، از یک دید وسیع‌تر چندان اهمیتی ندارد، زیرا ایشان در مجموعه سازمانی غیررسمی تشیع مقامی ندارد و از دید حوزویان، یک شخصیت سیاسی در حال حاضر قدرتمدار به شمار می‌آید.

آنچه اهمیت دارد، تصویری است که او از حوزه آرمانی خود رسم می‌کند و تلویحا تهدید می‌کند که می‌خواهد حوزه را از مسیر ۱۰۰ ساله خود بیرون آورد و در مسیری تازه که منعکس‌کننده خیالات او است، قرار دهد.

آرزوی آقای خامنه‌ای، آنطور که از سخنان اخیر ایشان برمی‌آید، تبدیل حوزه علمیه قم به نسخه‌ای از حزب بلشویک است؛ البته با قرار دادن پرچم اسلام‌گرایی به جای پرچم سرخ لنین و استالین. او می‌گوید: «امام خمینی پس از قرن‌ها، اسلام را در جایگاه حاکمیت سیاسی یک کشور بزرگ و بافرهنگ و دارای همه‌گونه استعداد قرار داد. جمهوری اسلامی امروز الگوی اسلام‌خواهی یا حتی پیشرو دین‌گرایی در سراسر جهان است.»

به عبارت دیگر، جهان‌گرایی انقلابی به نام اسلام همان هدفی را دنبال می‌کند که حزب بلشویک با شعار «کارگران جهان متحد شوید!» دنبال می‌کرد. از دید آقای خامنه‌ای، حوزه در واقع یک حزب سیاسی است که وظیفه‌اش «ترسیم خطوط اصلی و فرعی تمدن نوین اسلامی» است. آقای خامنه‌ای تلویحا می‌پذیرد که اگر هم چیزی به نام تمدن اسلامی وجود داشت،‌ امروز دیگر کهنه شده است و وظیفه انقلابیون خمینی‌گرا است که تمدنی نو به اسم اسلام بسازند. او تاکید می‌کند که «ایجاد تمدن اسلامی برترین هدف دنیای انقلاب» است.

ممکن است بپرسید: این «تمدن نوین اسلامی» چگونه جانوری است؟ «رهبر عالیقدر» جواب مشخصی ندارد، اما با استفاده از برهان خُلف، این تمدن خیالی را در برابر «تمدن روبه‌انحطاط غربی» قرار می‌دهد. اما او نمی‌گوید منظورش از «غرب» چیست. البته اگر این سخنرانی پیش از آغاز مذاکرات تازه با «شیطان بزرگ» ایراد می‌شد، آقای خامنه‌ای بی‌تردید انگشت اتهام را به سوی «استکبار جهانی» نشانه می‌رفت و شعار «مرگ بر آمریکا» را از یاد نمی‌برد. اما این بار، برای اولین بار در چهار دهه گذشته، «رهبر عالیقدر» نه مستقیما و نه با نرمش کنایی، اشاره‌ای به «شیطان بزرگ» ندارد.

شیطان رجیم اما، یعنی همان شیطانی که در برابر آدم سر خم نکرد، فراموش‌ نشده است. آقای خامنه‌ای تلویحا شیطان را متهم می‌کند که حوزه را به سوی فعل مادی دنیاگرایانه گمراه کرده است.

«رهبر عالیقدر» می‌گوید: «برخی مهارت‌های علمی که مجموعا جنبه آلی و مقدماتی برای رسیدن به حکم شرع دارند، یا بعضی موضوعات فقهی یا اصولی خارج از اولویت‌ها، فقیه و محقق را با شیرینی وسوسه‌انگیز خود، چنان در خود غرق می‌کنند که ذهن او را به‌کلی از مسائل اصلی و اولویت‌ها منصرف می‌سازد و فرصت‌های بی‌جایگزین، سرمایه‌های انسانی و مالی را فدا می‌کند، بی‌آنکه در وانفسای هجوم کفر، کمکی به تبیین سبک زندگی اسلامی و هدایت جامعه برساند.»

مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی

از دید آقای خامنه‌ای، این «اظهار فضل و سمعه علمی و فعل مادی دنیاگرایانه» کار شیطان رجیم است که یکی از القاب او «الوسوس»، یعنی وسوسه‌انگیز، است.

حوزه قم، باز به گفته آقای خامنه‌ای، دو وظیفه دیگر خود را نیز انجام نمی‌دهد: تربیت مجاهدان فرهنگی و تربیت نیروی انسانی برای اداره کشور. البته ایشان شاید نمی‌دانند که در سرزمین کفار مثلا آمریکا یا فرانسه، این دو وظیفه به عهده سازمان‌های ویژه‌ای است که دولت ایجاد کرده و اداره می‌کند. در جمهوری اسلامی نیز ده‌ها سازمان دولتی یا نیمه‌دولتی با صرف بودجه‌های حیرت‌انگیز، مدعی انجام چنان وظایفی‌اند و کشاندن حوزه به مسیری ۱۰۰ درصد سیاسی نمی‌تواند به سود تشیع، به‌عنوان یک مذهب، باشد.

«رهبر عالیقدر» کوشش‌های حوزه را به سخره می‌گیرد و می‌گوید: حوزه در امر تبلیغ به‌ویژه در میان جوانان دچار مشکل است. صدها مقاله و مجله و گفتارهای مجلسی و تلویزیونی و امثال آن در برابر سیل القائات مغالطه‌آمیز، نمی‌تواند بلاغ مبینی باشد. در حالی که فرهنگ تحمیلی و القائی غرب با سرعتی روزافزون، جامعه را به سوی کجروی و انحطاط می‌کشاند.

تاریخ موازی آقای خامنه‌ای، آنطور که خودش می‌گوید، با سقوط خلافت اسلامی پس از جنگ جهانی اول آغاز می‌شود؛ روندی که به تکه‌تکه شدن امپراتوری عثمانی و تاسیس دولتک‌های گوناگون در خاورمیانه منجر شد. بدین‌سان آقای خامنه‌ای، دانسته یا ندانسته، خود را داغدار خلافت اسلامی می‌داند؛ خلافتی که برای چند قرن، میلیون‌ها مسلمان و غیرمسلمان را زیر سلطه داشت و در همان حال، دشمن شماره یک ایران شیعه نیز به شمار می‌رفت. شنونده سخنان آقای خامنه‌ای ممکن است تصور کند او استقلال کشورهایی مانند عراق، سوریه، لبنان، اردن و مصرــ و البته اسرائیل‌ــ را یک فاجعه می‌داند.

جالب اینجا است که «غرب» هرگز تعریف نمی‌شود. هم دشمن اسلامی به شمار می‌آید و هم الگویی برای ایجاد «تمدن نوین اسلامی». آقای خامنه‌ای پیشنهاد می‌کند که شیوه درسی حوزه با توجه به الگوی دانشگاهی بازسازی شود و استفاده از فناوری جزو اولویت‌ها قرار بگیرد. او حتی توصیه می‌کند که حوزه یک نظام عرضه دیپلم‌های دانشگاهی تا حد «دکترا» به وجود آورد تا بتوان از «دکتر فلان» به جای «آیت‌الله فلان» سخن گفت. ایشان فراموش می‌کند که هم‌اکنون بسیاری از عمامه‌داران کارمند دولت هر دو عنوان را دارند‌؛ از جمله آیت‌الله دکتر علیرضا اعرافی که خود را ریشی حوزه می‌نامد!

«رهبر عالیقدر» می‌گوید انقلاب اسلامی پیام‌آور نوسازی و تجدید و تجدد است. بدین‌سان او خود را وارث سنت تجدید می‌نماید؛ سنتی که به اشکال گوناگون از معتزله گرفته تا پیروان جمال‌الدین اسدآبادی و اخوان‌المسلمین و محمد رشید رضا پرچمدارش بوده‌اند.

اما او فراموش می‌کند که موفق‌ترین مبلغان تجدید یا تجدد در ترکیه‌ــ پس از سقوط خلافت اسلامی‌ــ ظاهر شدند. نهضتی که مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) زیر پرچم جدایی دین از دولت آغاز کرد، در واقع به جای رسیدن به آن جدایی، منجر شد به ضمیمه شدن دین در دولت. در جمهوری ترکیه، آرمان تجدید با تاسیس یک وزارت دیانت واقعیت یافت؛ وزارتی که همه مسائل مربوط به دین را در تسلط دارد.

آرزوی اعلام‌نشده آقای خامنه‌ای تحمیل آن الگو بر ایران است، اما او به‌ویژه اکنون که از نظر مشروعیت سیاسی، پشم‌و‌پیله‌اش ریخته است، جرات طرح این ادعا را ندارد. حوزه قم توانسته است علی‌رغم فشارهای سخت توام با ارتشای وسوسه‌انگیز دولتی، بخشی از استقلال و در نتیجه مشروعیت فقهی خود را حفظ کند. حوزه‌ای که آقای اعرافی نماینده آن است، همراه با چند آیت‌الله کهنسال که از یارانه دولتی استفاده می‌کنند، نتوانسته است در کنار حوزه سنتی، مشروعیتی به دست آورد. هزاران طلبه خارجی از آفریقا، آسیای و کشورهای عرب، با بهره‌گیری از بورس دولتی جمهوری اسلامی در قم حضور دارند، اما در واقع چیزی جز سیاهی‌لشکر نیستند؛ کروبیان اجاره‌ای که کارشان «ماشاالله» گفتن برای «رهبر عالیقدر امت اسلام» است.

آقای خامنه‌ای در کوشش محکوم به شکست خود برای نابودی کامل استقلال حوزه قم، با یک مشکل بزرگ دیگر نیز روبرو است: رشد بی‌سابقه حوزه علمیه نجف که پس از سقوط صدام حسین و بازگشت نیمه‌استقلال به عراق، توانسته است خود را بازسازی کند و با جذب طلاب و پژوهشگران، به‌ویژه از ایران، مقامی تازه به دست آورد. ظهور مجدد نجف به‌عنوان یک مرکز مهم فقهی شیعی، به هیچ روی در رقابت با بقایای حوزه سنتی قم نیست. در واقع می‌توان گفت هر دو حوزه، لااقل برای جلوگیری از «هضم شدن در شکم سیری‌ناپذیر دولت‌ها»، متحدان بالقوه به شمار می‌روند.

سخنرانی آقای خامنه‌ای بی‌تردید موردتوجه دقیق روحانیت شیعه قرار خواهد گرفت. رهبر انقلاب می‌خواهد حوزه را تبدیل کند به یک بنگاه تبلیغاتی برای افکار خودش و شاخه‌ای از شبکه جهانی حزب‌الله‌‌ــ‌اخوان‌المسلمین که هرگز چیزی جز گروه‌های سیاسی نبوده‌اند و نمی‌توانند باشند. آقای خامنه‌ای همچنین حوزه را به کار فلسفی تشویق می‌کند، اما نمی‌داند که دین و فلسفه دو مقوله مختلف‌اند (کافی است که با آثار امام محمد غزالی آشنا شود). دین حوزه ایقان است و فلسفه حوزه شک. در دین، فتوای فقیه بحث را می‌بندد، در حالی که در فلسفه، گفته فیلسوف آغازگر بحث است. البته فتوا و حتی حکم شرعی فقیه به‌هیچ‌وجه وحی مُنزَل به شمار نمی‌آیند، اما هدف دین یافتن پاسخ‌ها است، در حالی که فلسفه دنبال پرسش می‌گردد.

در دنیای واقعیات، هم دین و هم فلسفه یک رقیب دیگر نیز دارند: علم که در جستجوی ایقان موقت است و به محض اینکه به آن رسید، جستجو برای نادرست بودن آن را آغاز می‌کند.

آنچه آقای خامنه‌ای به حوزه پیشنهاد می‌کند، ملغمه‌ای است بدفهمیده‌شده از دین، فلسفه و علم، آن هم در خدمت سلطه دنیوی که هر سه را به سطح یک ایدئولوژی مبتذل سیاسی تنزل می‌دهد.

در ۱۹۷۰ میلادی به‌عنوان یک خبرنگار جوان، مامور شدم که گزارش‌هایی درباره جانشینی مرجع تقلید آن زمان، آیت‌الله حکیم شیرازی، تهیه کنم و بدین‌سان با آیات نامدار آن زمان در قم، تهران و مشهد دیدار و مصاحبه کردم. در آن زمان، جوانانی بودند که با الهام از علی شریعتی، از «اسلام علوی» در برابر «اسلام صفوی» سخن می‌گفتند. آیت‌الله میلانی در مشهد و آیت‌الله مرعشی نجفی در قم آنان را «خطری برای دین و دولت» می‌دانستند. چسباندن هر صفتی به یک اسم آن را بازتعریف می‌کند. وقتی آقای خامنه‌ای از «اسلام ناب محمدی» سخن می‌گوید، تلویحا ادعا می‌کند که یک اسلام غیرناب و غیرمحمدی نیز وجود دارد. این نوع اسلام را چه کسی تعریف می‌کند؟ پاسخ: خود آیت‌الله! به عبارت دیگر، اسلام چیزی است که من می‌گویم! حوزه هرگز این ادعا را از سوی هیچ مقام مذهبی، چه رسد به یک مقام سیاسی مانند آقای خامنه‌ای، نپذیرفته است.

بدین دلیل است که در همه حوزه‌ها همواره تعدد مراجع تقلید وجود داشته است؛‌ حتی در زمانی که یک مقام مذهبی به عنوان اعلم‌العلما شناخته می‌شد، او هرگز جرات نمی‌کرد با قاطعیت امروز آقای خامنه‌ای، هرچه را دلش می‌خواهد به‌عنوان اسلام یا تشیع جا بزند. حتی اعلم‌العلما اهمیت واژه کلیدی «احتیاط» را در فقه شیعه درک می‌کرد. «احتیاط» شما را از «شر الوسواس الخناس» حفظ می‌کند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy