احسان نگارچی
ساحت حکمرانی، اگر از خِرَد تهی شود، به طاعون بدل میگردد. حاکم، اگر نه بهقدرِ یک شبان، که لااقل به اندازهی یک ملکهی مورچگان، غمِ معاش و فردای رعیت را نخورد، نه بقا خواهد یافت، نه عزت.
اما حکمرانی در این دیار، از جنس دیگری است؛ نه در آن اثری از درایت است، نه نشانی از دغدغهی فردا. اگر مردمانش را هیچ انگاشتید، عجیب نیست. اما اگر برای بقای خویش نیز ندانستید که بینان و بیآب و بیبرق، سلطنت نمیپاید، پس عقلتان نهتنها به پای مورچگان نمیرسد، که از آن نیز فروتر است.
اکنون که کشور در تب تشنگی میسوزد و از فرط تاریکی، برقِ خانه و باور هر دو رفته است، چند پرسش بر شما عرضه میکنم. نه از باب فتنهگری، که از سرِ حقیقتجویی و فهم شما .
۱. آب را نمیدیدید؟
سالها بود که بانگِ عاقلان برخاسته بود؛ گفتند و نوشتند که این راه به ترکستانِ خشکسالی میرود. سد بر رود بستید، دشت خشک کردید، تالاب کُشتید، کویر ساختید، و هشدار هیچ حکیمی را وقعی ننهادید.
اکنون که تهران در آستانهی "روز صفر" ایستاده، آیا هنوز هم میگویید که خبر نداشتید؟ یا میدانستید و خاموش ماندید؟
شما که از نهانخانهی آمار و ارقام باخبرید، چرا زبان در کام کشیدید و دست در جیب؟
۲. برق و گاز را چه کردید؟
این سرزمین، بر دریای نفت و گاز خفته بود. چه کردید که امروز مردمانش در گرمای ۵۰ درجه بیبرقاند، و در سرمای دی، بیگاز؟
نیروگاهها پیر شدند، خطوط برق پوسیدند، سرمایهگریختگان بازنگشتند، و شما همچنان سرگرم ستیز با دنیا ،رسیدن به قله و محو اسرائیل و سرکوب درون ماندید.
آیا حفظ نظام، مستلزم خاموشیِ شبانهی خانهها و خاموشیِ روزانهی اندیشههاست؟
۳. اگر سودای ماندن داشتید، چرا بنیاد نساختید؟
ادعا کردید که آمدهاید تا بمانید. ماندن، اما، شرط دارد: باید سقفی باشد، سقفی که نچکد؛ زمینی که فرو ننشیند؛ هوایی که بوی مرگ ندهد.
شما به جای ساختن زیرساخت، بر ویرانهها نشستید و به نعره گفتید: "میمانیم!"
بمانید، اگر بماند آنچه باید بماند.
۴. اول نان، بعد نعرهی جنگ
میگویید که اسرائیل را محو میکنید. محو کنید، اگر پیشتر فقر را محو کرده باشید، اگر عطش را، خاموشی را، بیکاری را، بیامیدی را محو کرده باشید.
طرفدار گرسنه هم دیگر حوصلهی شعار ندارد.شما که با این وضع دارید آن اندک طرفدار را هم از دست می دهید !
و حالا بفرمایید: با اینهمه مشکلات بزرگ و لاینحل، از نفت درشکسته تا تورم بیلگام، و اینهمه تحریم، چرا انعطاف به خرج نمیدهید؟
مگر آن پدافندتان را ندیدید؟ مگر آن همه فرمانده را از دست ندادید ،مگر نمیگویید دهها کشور به اسرائیل کمک کردند؟ مگر نه اینکه "مکانیزم ماشه" دارد فعال میشود؟
برای ماندنِ خودتان هم که شده، میبایست شرایط غرب را میپذیرفتید، نه اینکه شورای عالی دفاع تشکیل دهید و آماده شوید برای جنگ.
البته بدون جنگ هم دارید غرق میشوید؛ دشمن، بهانه است و فقط به آن سرعت می بخشد .
۵. چرا از مورچگان نیاموختید؟
مورچهها، بیآنکه فقه بخوانند ،قدرت بطلبند و برای خودشان عنوان سردار و دکتر درست کنند ،وضع شان از شما خیلی بهتر است .آنها در بهار، دانه میبرند تا زمستان، آسوده زیند.
من خودم از ملکهشان پرسیدم، گفت: «سیاستِ ما این است که اول شکم را سیر کنیم، بعد اگر مجالی شد، با شکمی سیر می جنگیم.»
از پیامبران که هیچ ،از مورچهها هم نیاموختید.
۶. چرا منتقدان آب و محیط زیست را به مسلخ بردید؟
هرکه گفت "آب نیست"، "زمین مینشیند"، "هوای اهواز سمی است"، "زاگرس میسوزد"، "کشور تهی شده است" او را دروغگو ، جاسوس، مزدور یا فتنهگر خواندید و پرونده سازی کردید ، به زندان افکندید و بعضی را هم کشتید ،درصورتیکه واقعا فتنه ای علیه تخت و بقای شما نبود .اگر بود ،چگونه ؟!
فرجام سخن آنکه:
در این کشور، صدها فریاد خفه شد تا یک حاکم هر روز شعار دهد، اما آنکه با نعره هایش سوزاند، روزی پایین کشیده خواهد شد.
و آری، مغزتان نه به اندازهی مورچه، که بی شک کوچکتر است؛ چرا که آن جانور کوچک، دستکم بلد است برای بقا، دانه ذخیره کند.
:::