خلاصه مقاله شِین هریس برای آتلانتیک
ترجمه خبرنامه گویا
در سال ۲۰۱۱ سقوط یک پهپاد پیشرفته آمریکایی در ایران توجه جهانیان را به توان سایبری این کشور جلب کرد. سالها بعد، یک گروه هکری ایرانی به نام «پرستو» ادعا کرد که از پشت پرده ماجرا خبر دارد و روزنامهنگاران را به گفتوگو دعوت کرد. یکی از این روزنامهنگاران با فردی ارتباط برقرار کرد که خود را «پ» معرفی میکرد و مدعی بود میتواند تمام حقیقت را فاش کند.
ارتباط با «پ» از راه پیامهای رمزگذاریشده آغاز شد. او بهتدریج گفت که یک افسر ارشد در وزارت اطلاعات ایران است و در واحدی نخبه از جنگ سایبری فعالیت میکند؛ واحدی که به گفته او در عملیات گسترده علیه آمریکا، عربستان و زیرساختهای حیاتی کشورهای مختلف نقش داشته است.
«پ» که بعدها خود را «محمد حسین تاجیک» معرفی کرد، مدعی بود مسئولیت بسیاری از عملیاتهای سایبری ایران را بر عهده داشته است. او حتی گفت که ایران با کمک چین و روسیه توانسته است پهپاد آمریکایی را مختل کرده و بر زمین بنشاند. هرچند صحت این ادعا مشخص نبود، اما روایتش کمتر به اغراق شبیه بود.
محمد کمکم هدف اصلیاش را آشکار کرد: انتقام از حکومت ایران. او میخواست مجموعهای از اطلاعات محرمانه را در اختیار خبرنگار قرار دهد تا فساد، اقدامات پنهانی و عملیاتهای سایبری جمهوری اسلامی افشا شود. او از زندگی دوگانه خسته بود و خود را دشمن واقعی حکومت توصیف میکرد.
اما بخش دومِ برنامهاش عجیبتر بود. او میخواست دوباره با سیا ارتباط برقرار کند و از خبرنگار خواست واسطه شود. محمد ادعا میکرد سالها برای سیا جاسوسی کرده، اما رابطهشان تیره شده و تنها راه برگشتنش، نمایش ارزش اطلاعاتیاش بود. خبرنگار این پیشنهاد را رد کرد، اما انتشار اطلاعات را پذیرفت.
در طول گفتوگوهای طولانی و هفتگی، محمد چهرهای متفاوت از یک افسر اطلاعاتی ارائه میداد: تنها، مضطرب، شوخطبع و در عین حال مغرور. او عاشق فرهنگ غرب بود، زندگی اجتماعی نداشت و از کودکی در خانوادهای عمیقاً انقلابی رشد کرده بود.
محمد از ارتباطاتش با حزبالله لبنان، همکاریهای سایبری ایران با چین و روسیه، و جزئیات عملیاتهای حساس مانند حمله به آرامکو سخن گفت. برخی ادعاهای او قابل تأیید نبود، اما چند منبع امنیتی غربی بعدها اصل حضور او در ساختار سایبری ایران را تأیید کردند.
او اعتراف کرد که سالها برای سیا اطلاعات جمعآوری کرده است؛ از ساختار حزبالله گرفته تا پروژههای محرمانه ایران. اما این رابطه سرانجام برای او پرهزینه شد. پس از قطع همکاری، ایران شبکه ارتباطی سیا را شناسایی کرد و محمد بازداشت شد.
محمد در زندان اوین ماهها شکنجه شد. او به دوستانش گفته بود که در چالهای شبیه قبر نگه داشته میشد و حتی اعضای بدنش را سوزانده بودند. با دخالت پدرش--یک مقام امنیتی قدرتمند--بهطور غیرمعمولی به قید وثیقه آزاد شد، اما از نظر جسمی و روحی فروپاشیده بود.
پس از آزادی، او به تماس با مخالفان و خبرنگاران روی آورد. او با روحالله زم، روزنامهنگار تبعیدی، ارتباط برقرار کرد و شبهای زیادی برای او اطلاعات محرمانه فرستاد. محمد میخواست در آینده مانند «اسنودن ایرانی» شناخته شود.
در تابستان ۲۰۱۶، درست زمانی که قرار بود اطلاعات جدیدی را منتقل کرده و برای دیدار با زم به ترکیه پرواز کند، ناپدید شد. چند روز بعد خبر رسید که او مرده است. بر اساس پیامهای خانوادهاش، پدرش محمد را کشته بود؛ روایتی که هرگز رسماً تأیید نشد اما در میان فعالان سیاسی باور گستردهای پیدا کرد.
مرگ ناگهانی محمد باعث شد خبرنگاری که با او در تماس بود، نگران نقشش در این ماجرا شود. افبیآی بعداً هشدار داد که گروههایی در ایران درباره او گفتوگو میکردند، اما نشانهای از تهدید مستقیم وجود نداشت. ارتباطات محمد احتمالاً روی لپتاپش ثبت شده بود.
تحقیقات بعدی خبرنگار نشان داد که محمد واقعاً از ارزشمندترین منابع انسانی سیا در ایران بوده است. اما پس از بازداشت، شکنجه و آزادی، کسی نمیدانست او واقعاً برای چه کسی کار میکند. حتی ممکن بود ناخواسته تبدیل به بازیگر چندجانبهای شده باشد که هیچیک از طرفین به او اعتماد نداشتند.
در روزهای آخر زندگی، محمد تحت فشار بود. برای خروج آماده میشد، پول تبدیل کرده بود و اسناد دولتی را اسکن میکرد. اما قبل از آنکه بتواند ایران را ترک کند، کشته شد. هیچ گزارش پزشکی رسمی منتشر نشد و علت مرگش در گواهی دفن ذکر نشده بود.
سالها بعد، هنگامی که خبرنگار خواست ماجرا را تکمیل کند، دریافت که زم نیز قربانی عملیات اطلاعاتی ایران شده و در ۲۰۲۰ اعدام شده است. دو منبع اصلی این شبکهی ناگفته، هر دو از میان رفته بودند.
امروز نام محمد حسین تاجیک تنها در چند پرونده، چند وبلاگ و یک مدخل کوتاه در اینترنت باقی مانده است. او نه به «اسنودن ایران» تبدیل شد و نه توانست از حلقه خطرناکی که میان خیانت، انتقام و سیاست تنیده بود رهایی یابد.
در نهایت، تصویری که از محمد باقی ماند، چهره مردی بود که سالها در سایه زندگی کرد، زیر سنگینی رازهایش خرد شد، و میان وفاداری، نفرت و عطش دیده شدن گرفتار ماند. خودش روزی گفته بود: «۳۵ سالهام، اما هزار ساله احساس میکنم.» شاید حق داشت.















