اصرار بر سیاست هستهای؛ روایتِ یک قمارِ پیشباخته
نیما آویدنیا
روزنامه نگار مستقل، ویژه خبرنامه گویا
سالهاست پرسشی مهم اما بیپاسخ بر ذهن ایرانیان و تحلیلگران جهانی سایه انداخته است: چرا جمهوری اسلامی، با وجود همهٔ هزینههای کمرشکن اقتصادی، اجتماعی و حتی خطر جنگ و نابودی منافع ملی، همچنان بر ادامهٔ برنامهٔ هستهای و سیاست غنیسازی پافشاری میکند؟ این پرسش کلیدی هرچه بیشتر مطرح شده، کمتر پاسخی یافته است. این مقاله در پی یافتن دلایلی است برای چراییِ این قمارِ ازپیشباختهٔ هستهای
مقدمهٔ تاریخی
برنامهٔ هستهای ایران نخستینبار در دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی و دوران محمدرضا شاه پهلوی آغاز شد. شاه در سال ۱۳۵۳ اعلام کرد ایران تا پایان قرن بیستم به دستکم بیست نیروگاه هستهای نیاز دارد تا بتواند انرژی فسیلی خود را صادر کند و در عوض از انرژی نوین بهره ببرد.
ایران همان سال به پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای پیوست و با آمریکا، فرانسه و آلمان غربی قراردادهای چندمیلیارد دلاری امضا کرد. پروژهٔ نیروگاه بوشهر کلید خورد و جامعهٔ جهانی نهتنها با برنامهٔ هستهای مخالفتی نداشت، بلکه ایران را به چشم شریک راهبردی خود در منطقه میدید.
با وقوع انقلاب ۱۳۵۷، این مسیر متوقف شد. پروژهها نیمهکاره رها شدند و جنگ هشتساله همهٔ منابع کشور را بلعید. پس از پایان جنگ، جمهوری اسلامی پروژهٔ بوشهر را با کمک روسیه دوباره آغاز کرد. اما آنچه در زمان شاه شفاف و از نگاه جامعهٔ جهانی پذیرفتهشده بود، رنگ و بوی پنهانکاری گرفت. افشای تأسیسات مخفی نطنز و اراک توسط سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۸۱ نقطهٔ عطفی بود؛ از آن پس، جهان با عینک شک و تردید به صلحآمیز بودن برنامهٔ هستهای ایران نگریست و موجی از تحریمها و تنشها آغاز شد.
صورتحساب هستهای
برنامهٔ هستهای ایران در دو دههٔ گذشته به یکی از پرهزینهترین پروژههای تاریخ معاصر بدل شده است. گزارش کارنگی میگوید هزینهٔ کل این پروژه، از جمله سرمایهگذاریها، درآمد نفتی ازدسترفته و سرمایهگذاری خارجی مسدودشده، بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار بوده است. همچنین تکمیل نیروگاه بوشهر حدود ۱۱ میلیارد دلار هزینه داشت، در حالی که سهمش در تولید برق کشور کمتر از دو درصد است؛ نمونهای روشن از بازدهی ناچیز در برابر هزینهٔ کلان.
بخش بزرگتر هزینهها در قالب «فرصتهای ازدسترفته» پدیدار شد. بروکینگز یادآور شده است که علیرغم صرف منابع عظیم، تهران هنوز به توانمندی تسلیحاتی نرسیده است و این یعنی سرمایهگذاریهای کلان، بازده راهبردی مورد انتظار را نداشتهاند. تحریمها نیز سرمایهگذاری خارجی در انرژی و زیرساخت را عملاً متوقف کردند؛ فرصتهایی که در مجموع صدها میلیارد دلار برآورد میشود.
پیامدها فقط اقتصادی نبود. تورم مزمن، سقوط ارزش ریال، رکود در بازار کار و مهاجرت گستردهٔ نیروی متخصص، جامعهٔ ایران را درگیر بحرانی دائمی کرد. پروژهای که قرار بود «نماد توسعه و استقلال» باشد، در عمل به گودالی برای بلعیدن منابع ملی و نابودی آیندهٔ میلیونها ایرانی بدل شد.
تحریمهای مرتبط با پروندهٔ هستهای صادرات نفت ایران را هم نشانه رفتند. تخمینها نشان میدهد ایران در سالهای اوج تحریم، دهها میلیارد دلار در سال از درآمد نفتی خود را از دست داده است. همزمان بیش از صد میلیارد دلار از داراییهای خارجیاش مسدود شد. فرصتهایی که رقبای منطقهای چون قطر و امارات در همین دوره با جذب سرمایهگذاری خارجی و توسعهٔ صنعت انرژی و گردشگری به ثروت تبدیل کردند.
ضربات غیرمستقیم اما عمیقتر هم بود: بانکهای ایرانی از سوئیفت حذف شدند، تجارت خارجی فلج شد و شرکتهای بزرگی مثل توتال و زیمنس پروژههای خود را لغو کردند. در نتیجه، سقوط ریال، تورم بالای ۴۰ درصد و کاهش روزافزون قدرت خرید مردم به واقعیت روزمره تبدیل شد. اعتراضات گستردهٔ ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ بیارتباط با این فشارها نبود.
ابعاد چراییِ یک قمارِ پیشباخته
بُعد امنیتی: بیمهنامهٔ بقا یا سراب بازدارندگی؟
از نگاه رهبران جمهوری اسلامی، برنامهٔ هستهای ستون اصلی بازدارندگی است. سقوط صدام حسین و معمر قذافی برای آنان پیامی روشن داشت: رژیمهای استبدادی بدون ابزار بازدارندگی دیر یا زود سقوط میکنند. همین تجربه، راهبردی را شکل داد که «آستانهٔ هستهای» نام گرفت؛ یعنی دستیابی به توانایی ساخت بمب، بیآنکه رسماً آن را تولید کنند.
مایکل آیزنشتات، پژوهشگر مؤسسهٔ واشنگتن، توضیح داده است که ایران با حفظ «ابهام راهبردی» تلاش میکند دشمنان را در بلاتکلیفی نگه دارد و هزینهٔ حمله به کشور را افزایش دهد. اما رخدادهایی چون حملهٔ مستقیم اسرائیل وآمریکا و جنگ دوازدهروزه نشان دادند که این بازدارندگی تا چه اندازه شکننده است. دکترین هستهای جمهوری اسلامی نهتنها امنیت وعدهدادهشده را همراه نیاورد، بلکه بهانهای تازه برای تهدید نظامی شد.
بُعد ایدئولوژیک و حیثیتی: «حق مسلم» یا اسطورهٔ مقاومت؟
انرژی هستهای در جمهوری اسلامی نه فقط یک فناوری، بلکه بخشی از هویت ایدئولوژیک نظام است. خامنهای در فروردین ۱۳۸۵ گفت: «انرژی هستهای حق مسلم ملت ایران است». این جمله به سرعت به شعار رسمی حکومت بدل شد و در همهٔ رسانههای رسمی تکرار میشد.
تحلیلگرانی مانند ریچارد هاس تأکید کردهاند که پروندهٔ هستهای ایران بیش از آنکه فنی باشد، به اسطورهای سیاسی بدل شد؛ نمادی از مقاومت در برابر غرب. این نگاه وقتی با روانشناسی شخص خامنهای در هم میآمیزد، رنگ پررنگتری به خود میگیرد: بدبینی عمیق به آمریکا، ذهنیت محاصره و باور به دشمن دائمی. او بارها هشدار داده است: «ما از حقوق هستهای یک قدم عقب نمینشینیم؛ این خط قرمز نظام است.» چنین مواضعی نشان میدهد که هستهای برای رهبر جمهوری اسلامی و حلقهٔ نزدیکانش نه صرفاً برنامهای فنی و صنعتی، که خاکریز حیثیتی و نماد اقتدار است.
بُعد سیاست داخلی: ابزار مشروعیت و کنترل
پروندهٔ هستهای در جمهوری اسلامی صرفاً یک مسئلهٔ فنی یا دیپلماتیک نبوده است؛ بلکه از همان آغاز به صحنهای برای رقابت جناحهای سیاسی بدل شد. برجام در سال ۱۳۹۴ به دولت روحانی مجال داد تا با شعار«گشایش هستهای» به پیروزی چشمگیری در انتخابات برسد. اما خروج ترامپ از توافق در سال ۲۰۱۸ همهٔ امیدها را بر باد داد و اصولگرایان با پرچم «مقاومت هستهای» قدرت را در دست گرفتند.
اندیشکدهٔ کارنگی دراینباره نوشته است: «پروندهٔ هستهای در ایران صرفاً ابزار سیاست خارجی نیست؛ بلکه ستون اصلی سیاست داخلی و مشروعیتسازی است.» فراتر از رقابتهای جناحی، هستهای به نماد مقاومت در برابر «استکبار جهانی» بدل شد؛ ابزاری برای مشروع جلوه دادن سرکوب اعتراضات داخلی و متهم کردن مخالفان به خیانت و همراهی با دشمن.
جرج پرکوویچ، کارشناس مسائل هستهای، یادآور شده است که برای جمهوری اسلامی، هستهای بیش از یک فناوری است: ابزاری برای انسجام سیاسی درونی و سرکوب شکافها. در همین چارچوب، حتی شکستهای اقتصادی و بحرانهای سیاسی و اجتماعی همواره به «پیروزی سیاست مقاومتی» بازتعریف میشوند.
بُعد دیپلماتیک: چانهزنی با بمب سرد
تاکتیک «پیشروی و عقبنشینی» در این سالها بارها تکرار شده است: افزایش سطح غنیسازی برای فشار، عقبنشینی نسبی برای گرفتن امتیاز. مذاکرات هستهای منجر به برجام در سال ۲۰۱۵ نمونهٔ آشکار چنین رویکردی بود. اما خروج آمریکا نشان داد که این کارت بازی بسیار شکننده است.
بروکینگز این مسیر را «چانهزنی هستهای» توصیف کرده است: سیاستی که شاید در کوتاهمدت امتیاز بیاورد، اما در بلندمدت ایران را در چرخهٔ تحریم و بحران نگه میدارد. تحلیلگران چتمهاوس هم تأکید کردهاند که ایران به جای استراتژی بلندمدت توسعه، در تلهٔ تاکتیکهای کوتاهمدت گیر افتاده است. این وابستگی افراطی به کارت هستهای سبب شده است که هر بار با شکست مذاکرات، کل سیاست خارجی ایران دچار ناکارآمدی مطلق شود. جایی که همهچیز درهستهای خلاصه شده است.
بُعد جانشینی: نمایش تداوم و گروکشی هستهای
در بزنگاه بحث جانشینی، دستگاه قدرت نیاز دارد با نمایش اقتدار و نفی هر نوع عقبنشینی، انسجام داخلی میان حلقهٔ هواداران را حفظ کند و به بدنهٔ امنیتی و سیاسی خود نشان دهد که «مسیر تغییر نمیکند». در چنین شرایطی، عقبنشینی هستهای نه یک انتخاب فنی، بلکه تهدیدی برای مشروعیت سازوکار جانشینی رهبری و انتقال قدرت تلقی میشود.
سایهٔ جانشینی خامنهای بر سیاست هستهای سنگینی میکند. ادامهٔ مسیر هستهای پیام روشنی برای کارگزاران و بدنهٔ وفادار به حکومت دارد: قدرت در حال افول نیست، بلکه همچنان بر مدار مقاومت میچرخد. این نمایش اقتدار قرار است گذار سیاسی را کمچالش کند و انتقال قدرت را بدون ایجاد شکافهای جدی به جلو ببرد.
جمعبندی: خودکشی از ترس مرگ
برنامهٔ هستهای ایران در چهار دههٔ گذشته یکی از پرهزینهترین پروژههای تاریخ معاصر بوده است: میلیاردها دلار هزینهٔ مستقیم، صدها میلیارد دلار زیان نفتی و مالی، از دست رفتن فرصتهای سرمایهگذاری خارجی، عقبماندن در رقابت انرژی با همسایگان، اعتراضات و نارضایتی اجتماعی و حتی خطر جنگ فراگیر.
با این حال، جمهوری اسلامی همچنان بر ادامهٔ آن پافشاری میکند؛ چون آن را بیمهنامهٔ بقا میبیند، نمادِ حیثیتِ ایدئولوژیک میداند، در سیاستِ داخلی از آن مشروعیت میسازد، در دیپلماسی بهعنوان کارتِ بازی بهکار میگیرد و در بازیِ جانشینی نیز با نمایشِ اقتدار نقشی کلیدی ایفا میکند.
امروز اما انکار واقعیت دشوارتر از همیشه است. اجرای «مکانیسم ماشه» بازگشت تمامی تحریمهای سازمان ملل را رقم زده؛ بازگشتی که معنایی جز انزوای عمیقتر ایران در نظام بینالملل ندارد. پیامدها فراتر از اقتصاد است: قطع دسترسی بانکی و تجاری، انسداد مسیرهای دیپلماسی، تشدید فشار بر معیشت مردم و افزایش مهاجرت نخبگان. در کنار آن، خطر جنگی فراگیر بیش از هر زمان دیگری بر سر ایران سایه افکنده است؛ حتی اگر حکومت همچنان در پی انکار آن باشد. تنشهای نظامی اخیر و تهدیدهای مستقیم اسرائیل و آمریکا همه نشان میدهند که پروندهٔ هستهای نه بیمهنامهٔ بقا، بلکه موتور محرک بحرانهای پیدرپی است.
سیاستی که با وعدهٔ توسعه و امنیت آغاز شد، امروز به «خودکشی از ترس مرگ» بدل شده است؛ جمهوری اسلامی از بیم سقوط، به ریسمانی پوسیده چنگ زده که سرانجامی جز نابودی خویش و کلنگیسازی جامعهٔ ایران ندارد. این قمار پرهزینه، منابع ملی را بلعیده، فرصتهای توسعه را سوزانده، جامعه را به مرز انفجار رسانده و کشور را در آستانهٔ انزوای کامل و خطر جنگی فراگیر قرار داده است؛ آیندهای که گریز از آن ممکن نیست، مگر با شکستن این چرخهٔ مرگبار.