کتابهای زیادی درباره دیکتاتورهای جهان نشر یافته که شاید تصویری از وقایع دوران حکمرانی آنها باشد. معمولا نوشتن کتاب و پژوهش درباره دیکتاتوری که هنوز زنده است و فرمانفرمایی می کند، کاری به مراتب مشکل تراست. یکی از آنها هراس از واکنش پیدا و پنهان دستگاه های اطلاعاتی وابسته به دیکتاتور است که معمولا سعی در ترور شخصیتی و یا ترور فیزیکی دارند
در خاورمیانه، پژوهش تاریخی در استبداد دینی، به خاطر « فتنه گری مذهبی و آشوبگری مافیای مذهبی» به شدت دردسر آفرین و جنجالی است. مثلا وقتی که احمد کسروی نوشت « امام زمان، امام دوازدهم شیعه، جعلی و ساخته ملای شیعه است» آدم کش های گروه تروریست اسلامی «فدائیان اسلام»- یا هواداران خمینی مرتبط به اخوان المسلمین- او را کشتند. و الان گروتسک ماجرا اینجاست که، دوستدار و پیرو همان آدم کش - نواب صفوی- ۳۷ سال است « دیکتاتور تهران» شده.
معمولا در خاورمیانه، به ندرت پژوهشگری به سراغ بررسی جنایت های خلافت های اسلامی در طی تاریخ می رود، زیرا برچسب « اسلامی» کار را چندین برابر مشکل سازتر می کند. در موقع بلوای خمینی در تهران و رفتن شاه فقید -محمدرضا پهلوی- هواداران مصدق، تلاش کردند که از یک ملای شرور شیعه مانند خمینی، چهره ای مقدس و بت مذهبی بسازند و حتی بی بی سی و نیویرک تایمز هم منتشر کردند حکومت خمینی، یادآور ۵ سال حکومت عدل علی است(مصاحبه با مهدی بازرگان و بنی صدر، ۱۹۷۹). اما واقعیت جای دیگر بود و همان بت سازی متقلبانه، امروز، بلای جان مردم ایران شده و اگر مورخی بگوید و بنویسد که «کدام علی ؟ بر اساس چه سند و مدرکی تاریخی؟ »، قطعا ده ها گروه تروریست در هلال شیعی در خاورمیانه، برای در حذف فیزیکی او بسیج خواهند شد
در بررسی حوادث در دوران استبداد، از دید تاریخی، باید زوایای زیادی را در نظر داشت. وقتی که حاکمیتی استبداد، برچسب دینی و مذهبی دارد و زیر پرچم آن، حاکمیت با ماشین سرکوب و ماشین تبلیغات شبانه روز ، در حال کنترل جامعه آشفته و زجرکشیده است ، کار مورخ، سخت تر می شود که چگونه در طی مراحل نوشتن کتاب، با ذهنیت انتقادی و تحلیلی گام بردارد
پس از ظهور اینترنت، و ماهواره، دو گروه ازجامعه ایرانی در کنار ماشین تبلیغات رژیم ولایت فقیه، سعی در کنترل ذهن جامعه داشتند؛ گروه اول چپ اسلامی (اصلاح طلبان) و گروه دوم چپ مارکسیستی (شکست خوردگان رقابت قدرت با خمینی). هر دو شاخه، سعی در شستشوی مغزی جامعه داشته و دارند و اکثر ، نوشته هایشان مشابه همان اعلامیه های کاغذی و حزبی روی دیوار است با همان شگردها در پرونده سازی، دروغ بافی، شایعه پراکنی علیه مخالفان خود
اما اینترنت و ماهواره و شبکه های اجتماعی، لاجرم تاثیر شگفت انگیزی بر رشد سطح آگاهی جامعه ایرانی و به خصوص نسل جدید گذاشت و به معنای واقعی کلمه، «انفجار اطلاعات» رخ داد
حساسیت نهادهای وزارت اطلاعات و بسیج و سپاه پاسداران به انجا کشید که هر عکس و مطلب مخالف با ماشین تبلیغات رژیم را تحمل نمی کردند و نمی کنند و تهدید کنان، هزاران پرونده قضایی درردادگاه های اسلامی تشکیل شد. واکنش پرخاشگرانه و سرکوبگرانه آنها برای هراس از رشد اگاهی بود و بیشتر به فیلترینگ و سانسور پرداختند. در چنین فضایی، طبعا، تلاش برای بقای رژیم دیکتاتوری ، حتی با توسعه خرافات و موهومات دینی و ارایه چهره مقدس جعلی از دیکتاتور حاکم ساختن، بسیار مشکل است و غیرممکن
در این راه، نیروهای سیاسی پیرامون حلقه قدرت در ایران، بخاطر کسب موقعیت مالی و سیاسی، نه تنها کمکی برای رشد اگاهی جامعه برنداشتند، بلکه در بقای مزاحم و مانع رشد و ترقی کشور - که همان دیکتاتور مذهبی است- کوشیدند. حتی دستگاه تبلیغات و ماشین سرکوب برای بقای «دیکتاتور تهران» - به امر خود او - به تشکیل لابی در خارج از کشور و نفوذ گسترده در رسانه های فارسی خارج از ایران پرداختند
و لاجرم، جامعه ایرانی در کشاکش و نزاع با «زندان اوهام» و زیستن در خفقان و یا «در حصار میله های دیکتاتور » قرار گرفت. تمام تلاش مافیای تو در توی رسانه ای و تبلیغی جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور، پراکنده کردن و آشفته ساختن ذهنیت جامعه ایرانی بوده و هست. که مبادا، تفکر جامعه ایرانی بر حذف «دیکتاتور تهران» و تلاش برای «تغییر رژیم» متمرکز شود. اغراق نیست اگر اعتراف شود، تا امروز، موقعیت به نفع رژیم بوده است
مورخ در چنین فضایی، علاوه بر بایکوت و سانسور در رسانه های داخلی و خارجی، هدف ترور فیزیکی و شخصیتی نهادهای وابسته به «دیکتاتور تهران» قرار می گیرد. زیرا دستگاه استبدادی خلافت اسلامی از مدل شیعه - یا همان ولایت فقیه- یک ذهنیت تنگ نظرانه و انحصارطلبانه دارد، خود را حق مسلم می داند و تلاش دارد تا تنها و تنها صدای او شنیده بشود، و جامعه مخاطب، فاقد ارزش است و حق آگاهی از آن سلب است
مانند یک ارکستر موسیقی، لابی های وابسته به رژیم جمهوری اسلامی در خارج از کشور، فعالان رسانه ای و یا هنرپیشه های سیاسی مارکسیست اسلامی در جلوی دوربین های رسانه، برای اجرای امر خلیفه یا « دیکتاتور تهران» جان فشانی می کنند
رشد تفکر انتقادی در چنین مرداب و محیط زیست مسمومی، چندان میسر نیست. چون ذهنیت سردرگم و همکار دیکتاتور مانند زنگوله ای در گردن، صدا می کند. کمترین انتقادی در داخل جامعه ، با حکم دادگاه اوباش انقلاب اسلامی، مساوی با مرگ است و یا بخاطر حمله گروهی اشرار ماشین تبلیغات رژیم مساوی با ترور شخصیتی است
طبعا مورخ کتابی علیه «دیکتاتور تهران»، نمی تواند از گزند ابزارهای حاکم در امان باشد. دولت او، دولت خون و چکمه پوش های نظامی است با تفکر سرکوبگری و مطلق گرایی و ذهنیت فریبکار و مذهبی خرافی. چنین دولتی، با تمام توان، از سرکوب و تعطیلی رسانه ای و یا قتل روشنفکران و نویسندگان و سانسور و ایجادبحران و تنش، روی گردان نیست و تنها هدف شان، حفظ همان چهره مذهبی جعلی و تقلبی برای حاکم مستبد دینی است
پرداختن و نوشتن و پژوهش به دیکتاتوری مشابه علی خامنه ای، در یک کلاف سردرگم و تو در توی سانسور و مافیای شکل، بسیار سخت است انهم در جامعه ای که جامعه مدنی اش، ضعیف است و تفکر حاکم بر روشنفکرانش ، مارکسیستی - اسلامی است و تعداد روشنفکران مستقل وطن پرست به انگشت های دست هم نمی رسند. در جهان سوم، لاجرم فضای حاکم بر رسانه و روشنفکری هم جهان سومی است و به ندرت، آثار مدرنیته پیداست
پژوهش تاریخی درباره حاکمی بی اعتبار، نامحبوب، آشوبگر، متوهم و سرکوبگر و قایم شده در تاریکی، مانند علی خامنه ای و کارنامه ای - تا این لحظه- ۳۷ سال جنایت، و گذاشتن آن کتاب در مقابل جامعه، سعنی بازی مرگ و زندگی برای نویسنده کتاب
اما امروز، با انتشار کتاب « دیکتاتور تهران» به سه زبان انگلیسی و عربی و فارسی، و پرداختن به تنها چند حادثه از دوران او، تلاشم آن بود که خواننده کتاب ، به هر زبانی - به قول حافظ شیرازی- « در آئینه، صد گونه تماشا کنند».
آیا در هدفم موفق بوده ام یا نه، نمی دانم ولی از این که به دور از چشم مارکسیست- اسلامیست های شاغل در دستگاه های سانسور و تبلیغات حاکمیت خمینیستی، این کتاب را در آمریکا برای معرفی چهره یک جنایتکار دیکتاتور مانند علی خامنه ای منتشر کردم، شادم. ۳۷ سال ، خود را خدا در سمبل اسلام نامید و همه مخالفان را کشت، شکنجه کرد و زندانی ساخت، اما ۶ سال تلاش کردم تا در کتابی بگویم، او همان حاکم معتاد به تریاک و دایم در عالم هپروت و خواب است که ایران را ویران کرد.
قطعا پس از من نویسندگان دیگری ، کتابهایی به مراتب بهتر و جامع تر درباره علی خامنه ای خواهند نوشت

ما چپ ها! علی شکراللهی
















