برای احمد بالدی وُ خانواده وُ ایران وُ اهوازِ عزادار(1)

به دیدنم نیا پدر که مُرده روزگار
زِ قُلّۀ غُرورِ خود فتاده شد وقار
شعورِ با شکوهِ شعله های آتش ام
چو دانه های دانشم به سرخیِ انار
جنازه ام رها کن ای پدر به دشتِ خشم
که اعتراضِ سرکشم زِ جانِ پُر شرار
سیاوشم رفیقِ آتشم سِتُرگ وُ گُرد
من آرشم رفیقِ قله های اقتدار
میانِ آتشم چو قُقنُسانِ حادثه
تو قصه ام بگو برای کودکانِ کار
نه بی صدا نه خسته ام نه ماتمی مرا
جوانی ام حکایتِ فلاکت انتظار
شَرَف شجاعتِ بیان وُ روحِ آدمی
شرف ستیزه با ریا وُ رَزمِ آشِکار
شرف شکایتی زِ لحظه های ذلت است
نه کُنجِ عافیت خزیده در خفا شعار
نمی پذیرم این سکوت وُ کُرنشِ دروغ
برای کاغذین گُلی به قایقی قرار
هجومِ فقرِ ناگهان که می کُشد جهان
به دشنه های تشنگی به لَه لَهِ بهار
به فهم وُ معرفت گرفته خو وجودِ من
که عاصی ام زِ هستی وُ تحملِ حصار
نه قامتی خمیده ام که سروِ عاشقم
تلاش وُ عشق وُ درس وُ مشق وُ کار وُ افتخار
قیاسِ زندگی به قدرِ ارزنی نبود!؟
پریده رنگِ زندگی زِ رنجِ بی شمار
چه کرده ام؟ که جُرمِ من جوانیِ من است!
حریمِ حسرتم هوایِ حیرتِ دیار
ستاره ام به آسمانِ آرزو مَجو
که آسمان وُ آرزو همیشه خوار وُ زار
چه گویم از نهانِ هارِ ظلمتِ زمان
جهانتان جنایت وُ جفایِ نابکار
معاشِ من زِ کوشش وُ زِ کار وُ زحمت است
مغازه ام ز قهر وُ قحطی ات خراب وُ خوار
به دکه ای کنارِ رودِ کوچکی خُوشَم
نه دکه مانده وُ نه رودِ مُرده یادگار
ز شاهدانِ ماجرا توُ پُرس وُ جو بکن
حضورِ ذهنِ لحظه های آهوان هوار
چه بود وُ هست وُ می شود زمانه ات ببین!
که فوجِ فاجعه گرفته جانِ جویِبار
تو تلخیِ حکایتی شکستِ عاطفه
چو کاغذِ مُچاله ای فتاده در غبار
تو ضربه های ناشکیبِ ساعتِ سقوط
تو سایه ای زِ سایه ات گریز وُ در فرار
تو وُ خیانت وُ مصیبتِ سکوتِ پست
من وُ وطن وَ مردمانِ مهربان وُ یار
پنجشنبه 22 آبان ماه 1404///13 نوامبر 2025
ـــــــــــــــــــــ
1-«وقتی رسیدم دیر شده بود،احمد با تن سوخته و برهنه وسطِ خیابان بود...وقتی پسر جوان خودسوزی کرد مردم می خواستند برای خاموش کردن آتش و کمک بروند اما مأموران اجازه نمی دادند کسی نزدیک شود.به آنها گفتیم نباید به او دست بزنند تا وقتی اورژانس بیاید اما گوش نمی کردند و او را می کشیدند تا سوار وانت کنند.با مادرش هم برخورد فیزیکی کردند».(پایگاه خبری؛ برترین ها.

افسانه سرائی در باره رهبر غیبی، احمد علوی

نیما، راهگشای بزرگ شعر امروز، رضا فرمند















