دوشنبه 29 دي 1382

در سکوت بم، شعر علي رضا جباري از زندان رجايي شهر

تن لرزه ها ...

خروش قهر ابليس،
از ژرفاي خاک،
بر انسان،
سلاسه ي زمين؛
که او خود
از سجده اش به فرمان دادار
سر بر کشيده بود،
در ازل


بم،
شاخه گلي در حصار کانهاي ياقوت،
سر بر زده از خاک
در دل کوير
آماج تيغاتيغ زهراگين حادثه،
ناديده،
از هر سو در کمين


آدميزادگان رنجکش
به آرمشي شبانه
تن از روزگار رهانندگانند
در زير سايه بانهاي خشت و کاهگل


شهر ديرين سال،
با ارگ،
اين يادمان زنده ي ايستادگي،
سر بر خاک نهاده به نيايشي شبانگاهي،
در غربت کوير


تن لرزه هاي بي امان زمين،
در زير شلاق دردناک ابليس،
فرو ريختن خاک و خاشاک
بر تن آرميدگان بي گناه و بي پناه
و بر اين دستهاي کار و رنج
در زير آواري،
به وسعت يک شهر


رود رود مادران،
هجراواي مهرورزان،
زجه هاي زنان بي پناه
مويه ي معصومانه کودکان بي گناه
و نماياني دگرباره ي گورهاي جمعي
اما، به رسمي تازه

دو، چهار، هشت هزار
نه
بيست، بيست و هفت هزار و فزونتر...
آمار اين،
عصيان تازه ي شيطان را،
تنها خداست که مي داند.


هاي شيطان!
بر من،
اين پيرو سر به فرمان خويش،
بتاز!
و تازيانه ي آتشين ات را
بر پشت دردمند من فرود آر!
شايد که غرق گناهاني باشم
که گفته اند؛

تا با گدازه هايش
بار گناه را
از دوش ناتوانم
يکباره پاک بشويد.

اما مخواه
اشک درشت فرج يتيمان را
در ساحت فراخ کبر و غرورت


زندان رجايي شهر
9/10/1382
علي رضا جباري
(آذرنگ)

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3616

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در سکوت بم، شعر علي رضا جباري از زندان رجايي شهر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016