بم هميشه مبارزانى بزرگ براى عدالت و آزادى داشته است. از رفعت نظام تا عباس دانش بهزادى و ديگران ...
اين شعر براى عباس دانش بهزادى است، از مبارزان برجسته رژيم گذشته( عضو گروه سياهكل ) كه اهل بم بود و دژخيمان در 33 سال پيش اسيرش كردند و پاهاى او را بريدند.
شعر از على علومى
ادوار عباس
[دور آفتاب]
با سى اسب عاصى خورشيد مى آمد
ربوده از نيمروز دامان دختران ايل
سپرده به گيسوان يلدائى
در جوشش شرمگين مهر
كوتاه چون باران آه
در نشيب تپه ها
سروها
دره ها ...
ترديد گياه
در عبور بوسه آسمان
و غبار غم ناك خواب خاك
كه تا بيايد و
بگويد اى بهار ...
اينك فرود صخره آفتاب
اما قاتل اسب هاى خورشيد است او
پاهاى بريده خود را
سى بار بوسيد
وبا خنده اى
چون شيههُ اسب هاى عاصى
در بيابانِ آسمان
تاخت و
دور و دود شد ...
شن زار شب دروازه نام اوست
[دور ماه]
در نخل هاى تاريك ماه
بادهاى بهار را
به بند كشيد
به خنده اى ...
خنده اش دشنه ايست
كه گيسوى نو عروسان را مى بُرد
و لبخند عشق را
مى راند
به ژرفاى مغاك ...
نگاهش كنام گرسنگى پلنگى است
كه هر شب
گِرد خانه ها
مى چرخد
غران ...
صدايش نسيم آبهاست
لانه بلبلان غزل خوان
و بى قرارى مردگان
تا از دخمه ها بگريزند
و در گذرگاههاىِ تاريك
بر درها بكوبند
نامش را گدائى كنند
نام او
با دهان گندم ها
در آفتاب ظهر تابستان
تكرار مى شود
نام او پژواك جادوى ماه
عصيان نخل ها
و آواز آبهاست
[دور آب]
هيرمند را سيراب نكرد
نه رودها
و درياچه هاى جهان را
چشمهُ آتش گون آسمان را مى خواست
گردن بند دختركانى
كه در روز
كابوس اجساد مه آلود
از برابرشان مى گذرد
و در رويايشان
دشنه ها
و عروسك هاى بى پا
خنده آور مى چرخند
گِرد هم ديگر
و از تشنگى مى گريند ...
هامون هم سيرابش نكرد
آب از چشمهُ پاهاى بريده خود خورد
و خفت ...
با لبخند اندوه
در رودها و درياچه هاى جهان
از ترس دشنه مى گريخت
و از خون
لبالبشان مى كرد
[دور باد]
به چهره ماه
در آب
نمى ماند
تا سايه روشناى آوازى
پاورچين
پاورچين
بگذرد
از ميان بلور جارى شبى بيابانى ...
توفان شن است او
عذاب همگان
عذاب خود و
كسانى كه دوستش داشتند
( درخت غزل هاى آفتاب بود)
و دوست شان داشت
( نواى چنگ در رودهاى ماه )
سياه باد،
موسيقىِِِِ نامش را
از رود،
ربود و رفت
تا باز بيايد
غران
و
چرخان
در هراس شبى بى ماه ...