خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس فرهنگ و ادب - ادبيات
يك شعر كامل، از تعامل و گفتگو با هنرهاي ديگر حاصل ميشود.
منصور اوجي - شاعر - با بيان مطلب بالا در آستانه روز جهاني شعر ـ يكم فروردين ـ به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران، در ادامه اظهار كرد: هنرمندان فطرتا انسانهايي حسگر و افقهاي حساسيتشان نيز از افقهاي حساسيت مردمان عادي بالاتر و بالاتر و شاخكهاي حسي آنان نيز از گيرندگي سريعتري برخوردار است؛ تا مردم عادي. با همين ويژگيهاست كه آنان را هنرمند ميناميم.
وي با اعتقاد به اين كه كل هنرها از يك خاستگاه سرچشمه ميگيرند، در ادامه يادآور شد: كل هنرمندان از يك جنساند و از يك ريشه؛ البته با تفاوتهايي كه با يكديگر دارند، هر كدام به هنري روي ميآورند. حتا كساني هستند كه چند هنر را با هم دارند. ديگر جاي شگفتي نيست كه هنرها بهراحتي بتوانند با يكديگر به تعامل و گفتوگو بپردازند.
اوجي درباره تعامل و گفتوگوي شعر با ساير هنرها، گفت: اگر يك شعر موفق را در نظر بگيريم، از ويژگيهاي وزن، روايت، حكايت، ساختار، تشكل، حسآميزي و انديشه برخوردار است. وزن شعر به موسيقي، روايت و حكايت آن به قصه و رمان، ساختارش به معماري و تشكل نهايي آن به مجسمهسازي، حسآميزي آن به رنگ و نقاشي و انديشه آن به فلسفه بازميگردد.
وي با كنار گذاشتن انديشه و فلسفه از شعر، ساير ويژگيهاي شعر را تشكيلدهنده هنرها دانست و تاكيد كرد: يك شعر كامل، از تعامل و گفتوگو با هنرهاي ديگر حاصل ميشود و هرچه اين تعامل و گفتوگو بين شعر و هنرهاي نامبرده بيشتر باشد، شعر كاملتر و عاليتر خواهد شد. پارهاي از هنرمندان، صاحب چندين هنرند؛ ازجمله ”سهراب سپهري” كه هم نقاش بوده و هم شاعر و ”هوشنگ گلشيري” كه هم شاعر بود و هم قصهنويس و ”احمد شاملو” ميگفت اگر من شاعر نميشدم، بهدنبال موسيقي ميرفتم. از طرفي، خود شاملو، قصه، نمايشنامه و فيلمنامه نيز نوشته است و ديگران و ديگراني كه به چندين هنر آراستهاند؛ مانند ”عباس كيارستمي” كه هم فيلمساز، هم شاعر، هم نقاش و هم عكاس است.
به گزارش ايسنا، اين شاعر درباره رابطه شعر و فلسفه و تعامل ميان آنها نيز عنوان كرد: در هر شاعر، يك كودك و يك فيلسوف با هم زندگي ميكنند و همانگونه كه فيلسوفان اوليه جهان به حيرت كشانده ميشدند و حيرت، فلسفه را بهوجود آورده و به همانگونه هر كودكي را نيز جهان به حيرت ميكشاند، هر شاعر نيز چگونه به گفتن شعر وادار ميشود؟ چيزي بايد باشد تا به حيرتش بكشاند و همين حيرت است كه شعرش را ميسازد.
وي افزود: هرچه جان شاعرانه يك شاعر به انديشه نزديكتر باشد، شعر او فيلسوفانهتر و هرچه جان شاعرانه او از انديشه كمتري برخوردار باشد، شعر او نيز از اين موهبت كمتر برخوردار خواهد بود.
اوجي شعرهاي ”عمر خيام” را نمونه متعالي همخواني و تعامل بين شعر و فلسفه دانست و در پايان گفت: اين ويژگي همچنين در ”سهراب سپهري” يا ”بيژن جلالي” وجود دارد كه ما، هم كودك و هم فيلسوف را ميبينيم كه اين ويژگي، در شعرهاي خودم نيز وجود دارد.
منوچهر آتشي معتقد است: در مورد تعامل شعر و فلسفه ميتوان يك كتاب نوشت؛ زيرا از ديرباز تا امروز اين تعامل وجود داشته است.
اين شاعر كه در آستانه يكم فروردين، روز جهاني شعر سخن ميگفت، در ادامه به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران، عنوان كرد: اگر تاريخ نظريههاي فلسفي و شعر را مطالعه كنيم، ميبينيم از همان ابتدا ارسطو و افلاطون كه فيلسوفاني بزرگ بودند، نظريات گستردهاي در زمينه شعر داشتهاند. البته شعري كه آنها از آن صحبت ميكنند، منظور تراژديها، كمديها و درامهاي اساطيري است. ارسطو فن شعر يا بوطيقا را مينويسد و عنوان ميكند چيزي كه يك فيلسوف ميگويد شعر يا نمايهاش چطور بايد باشد.
وي افزود: درام و تراژدي در وهله اول بايد داراي توان بلاغت بوده و آنچه را بيان ميكند، چنان بيان ميكند كه مؤثر افتد. يكي از اولين نظريههاي التقاطي در مورد هنر از ديدگاه فلسفه همين جنبه اقناعكنندگي يا تهييج كنندگي بوده كه امروز ايراد ميگيرند كه اين نظريه صحيح نيست. ولي در تمام طول تاريخ اين نظريه بوده و به تدريج فراز و نشيب يافته و ديگران چيزهايي به آن اضافه كردهاند.
اين شاعر گوشهاي از فن بلاغت را به سوفسطاييان مربوط دانست و افزود: اين روش بعدها از طريق فلاسفه اسكندراني وارد شده كه در اسلام به نام متكلمين ميشود كه معتقدند ميتوان از طريق تكلم انديشهها را حركت داده و با انديشههاي ديگر همراه كرد. بعد از اين گروه نو افلاطونيان ظهور مييابند كه معتقدند بايد از طريق اعتقاد ماوراء و جنبه بالايي ماده هنر را بهوجود آورد.
وي تعامل فلسفه و شعر را مسالهاي بسيار عميق و وسيع دانست و عنوان كرد: تعامل بين شعر و فلسفه از قديم وجود داشته و تا امروز نيز وجود خواهد داشت. امروز البته فلسفه از آن مقام بالاي خود، يعني سيستمسازي پايين آمده، درواقع نيچه و هايدگر آنرا شكستهاند و ميگويند با زبان ادبيات و كلمه سر و كار داريم و كلمه است كه مفهوم اصلي را تغير داده و ميدهد.
آتشي يادآور شد: اگر امروز به صورت عوامانه و ساده نگاه كنيم، متوجه ميشويم هر فيلمي كه ميبينيم بدون داستان نيست و داستان، يك هنر مكتوب است. شعرها دوران متفاوتي گذارندهاند؛ از رجزخوانيهاي اساطير تا زمان يونانيها و عربها صورتشان تغيير يافته و به صورت شعر غنايي و سادهتر درميآيد. با هم درگير بوده و داد و ستد داشتهاند، در طول تاريخ هنرها هرگز در پي حذف ديگري نبودهاند؛ بلكه در حال تعامل بودهاند و همچنان هستند؛ تا بتوانند در عين اينكه همزماني را رعايت ميكنند، در عين حال جلوههاي امروزيتر و آشناتري براي انسان امروز به وجود آورند.
كوچه پس كوچههاي فرهنگ و هنر ما غالباð از رشتههاي مختلف هنري ديوار به ديوار خود غافل است.
جواد مجابي - شاعر - با بيان اين مطلب به خبرگزاري دانشجويان ايران، در آستانه روز جهاني شعر ـ يكم فروردين ـ در مورد تعامل شعر و ساير هنرها عنوان كرد: ميداني را در نظر بگيريم به اسم “فرهنگ خاص” كه خيابانهايي از آن منشعب ميشود؛ با نامهاي گوناگون: شعر، قصه، فيلم، موسيقي، رقص، معماري و كوچههايي كه رگ و ريشه آنهاست. هنرها و ادبيات با هم يك مجموعه و يك شبكه مرتبط را تشكيل ميدهند كه با هم در پيونده و بده و بستان انداموار (ارگانيك) هستند.
وي با بيان اين مطلب كه هنرها و ادبيات زيرمجموعه چيزي به نام خلاقيت فرهنگي است، در ادامه يادآور شد: كسي كه اهل فرهنگ است و خلاق است، با توجه و پرداختن به يك هنر ميتواند و بايد هنرهاي هميشه را بشناسد و درك كند، موقعي كار آفرينش هنري او همه سويه و چند ساحتي است كه خود را محدود به يك شاخه از اين فرهنگ نكند؛ بلكه با يكه شدن در يك رشته هنري از بقيه اين زير مجموعه هنري و ادبي اطلاع نو به نو داشته باشد؛ وگرنه نميتوان او را فرد فرهنگي و اهل اين ميدان ناميد.
مجابي ميدان فرهنگ خاص را محصور شدن در مكاني بزرگتر با نام فرهنگ عام يا فرهنگ مردم و فرهنگ ملي دانست و گفت: فرهنگ ملي را اگر يك ناحيه شهري تصور كنيم، طبعاð با نواحي شهري ديگر ارتباط دارد كه مجموعاð زندگي كل شهر، فرهنگ جهاني ناميده ميشود. همان طور كه فرهنگ نواحي يك شهر بيارتباط با هم نيست. حتا كار شما در يك كوچه نيز به هر صورت با كل حيات شهري، با فرهنگ تمامي اين جهانشهر سر و كار دارد.
اين شاعر يادآور شد: حالا چطور ميشود كه من شاعر ندانم موسيقي كشورم و موسيقي جهان چيست و در كجا چه سيري دارد؛ يا از فلسفه و مسائل اجتماعي و اقتصادي جهان بيخبر باشم. چگونه ميتوانم در كوچه نقاشي كه هستم از ميدان فرهنگ فرزانگان و شعر انسان معاصر غافل بمانم كه بدبختانه اهل كوچه پس كوچههاي فرهنگ و هنر (ايران) غالباð نه تنها از رشتههاي مختلف هنري ديوار به ديوار خود غافل و بينصيب هستند، بلكه در و ديوار دور و بر رسانه خود اعم از ادب و هنر را نيز نميشناسند و در اين فضا بيسوادي بيداد ميكند، چرا؟
وي معتقد است كه خلاقيت فرهنگي كه در هنرها خود را نشان ميدهد، امري انتزاعي و مجرد نيست و به فضا نياز دارد به فضاي مناسب رشد و توسعه خود. فضاي پوياي فرهنگي و اجتماعي زمينه رشد فرهنگ خلاق يا آفرينشهاي هنري و فرهنگي را فراهم ميكند.
اين شاعر و نقاش ادامه داد: در صورتي كه فكر كردن در ارائه آن فكرها كاملاð و عموماð آزاد نباشد، اگر مردم از نظر اقتصادي دست به دهن و از نظر سياسي داراي هويت پادگاني و از نظر فلسفي فقير و خارج از رده باشند كوششهاي فردي در امر شناخت و توليد هنر در هيچ حاي اين كره خاكي به جايي نميرسد.
وي با طرح اين پرسش كه آيا اين فضا را خود هنرمندان يا مردم ميسازند، در ادامه در پاسخ به اين پرسش گفت: افراد تا حدي در ساختن سرنوشت خود و ايجاد ساز و كار پويايي ملي سهيمند؛ اما اين كافي نيست. اين كوششهاي ملي در بستري از نهادهاي فعال اجتماعي لازم، كارايي بيشتر و عملكرد مداوم و پويا خواهد داشت، براي ايجاد فضاي فرهنگي، نهادهايي چون آموزش عمومي مترقي از كودكستان تا دانشگاه شبكه مرتبط فعال موزهها، كتابخانههاي عمومي، بازار فعال كتاب، گالري، سينما، تئاتر و نقاشي تمهيدات زيباشناسي در سطح شهرها، معماري انساني و تسهيلات شهري، مهندسي اطلاعات و ارتباطات مردمي و بسياري تداركات عمومي ديگر ميتواند شهروند آزاد مستقل و مرفه را با هنرمند خلاق آزاد مرفه در فضاي آزاد بي دغدغه پيوند دهد.
مجابي هيچ رشته هنري را از رشتههاي همسايهاش بي نياز ندانست و يادآور شد: رشتههاي هنري با هم ارتباط چندسويه و كنشگر دارند. بنابراين يك هنرمند بينياز يا بياطلاع از ساير رشتهها و آگاهيهاي سودمند بشري موجودي كمسواد و بيتأثير در جامعه خواهد بود. هنرها و ادبيات زيرمجموعه فرهنگ است و آفرينشهاي هنري عالي در گرو آگاهيهاي متنوع از ساير رشتهها خاصه فلسفه و اقتصاد و علوم انساني است. مگر ميتواني تاريخ مملكتت را نداني يا نفهمي كه در كشورت و دنيا حالا و فردا چه ميگذرد، بعد بتواني براي اين جهانشهر براي مردم خودت نه، حتا براي دلت چيزي بيافريني كه ارزش شنيدن و ديدن داشته باشد؟
وي نابهساماني موجود در فرهنگ امروز ما را ناشي از فقدان فضاي فرهنگي فعال در معناي بسيط آن دانست و در پايان عنوان كرد: بي ارتباطي هنرمندان و اهل فرهنگ به مخاطبان آنها به علت نبود نهادهاي ارتباط دهنده اجتماعي و رسانههاي ميانجي است كه همه اينها به يك علت عمده يعني اهميت دادن به شأن آدمي بازميگردد. شأن آدمي در مراتب آزادي او، مستقل و آگاه بودن او خلاق و پويا بودنش است و اين امور فردي و مجرد نيست، تنها وابسته به خود فرد نيست، بلكه در مجموعهاي شرايط مناسب و عوامل اجتماعي لازم براي رشد و توسعهاش صورت تحقق مييابد.
يك شاعر معتقد است قرابت: و گفتوگو بين شعر و ساير هنرها، چيزي بهنام جوهره انساني است.
علي باباچاهي - شاعر و پژوهشگرجويان ايران گفت: ديالوگ بين شعر و ساير هنرها ميتواند يك حضور نامرئي داشته باشد؛ با اين ارتباط ارتباطي در لايههاي زيرين اين هنرها شكل ميگيرد. شايد اگر برقراري گفتوگو را به شباهت و قرابت شعر و ساير هنرها تعبير ميكرديم بهتر بود؛ بين هنرهايي چون داستان، سينما و نقاشي قرابتي وجود دارد؛ به عنوان مثال در قرابت بين شعر و داستان ميتوان گفت كه هر دو از كلمه استفاده ميكنند يا هر دو از وجه روايي و يا ديالوگ، فضاهاي مخفي و مرئي نمايشنامه يا درام استفاده ميكنند.
نويسنده كتاب ”گزارههاي منفرد” قرابت شعر و سينما را در تصوير دانست و يادآور شد: تعريفي كه از تصوير در شعر ميشود، در سينما هم صدق مييابد و سينما نيز اصولا بر مبناي تصوير شكل ميگيرد. در نقاشي نيز تصويرگرايي اهميت دارد. البته نه الزاما به معناي به تصوير كشيدن واقعيتها؛ بلكه حتا پاشيدن رنگ بر بوم نيز نوعي تصويرسازي است كه شعر نيز بهنوعي از اين قاعده مستثني نيست.
باباچاهي قرابت و گفتوگو بين شعر و ساير هنرها را چيزي بهنام جوهره انساني دانست و اظهار داشت: جوهره انساني درواقع نقطه عزيمت شعر به حساب ميآيد. شعر، معطوف به رويدادهاي ذهني و عيني است كه در سينما و نقاشي نيز بهنوعي همين است. شعر بر مبناي يك حافظه جمعي بهوجود ميآيد كه در ساير هنرها نيز اين امر صادق است. بنابراين اينجاست كه ديالوگ بين هنرها اتفاق ميافتد.
مؤلف ”سه دهه شاعران حرفهيي” در مورد ارتباط شعر و فلسفه و تعامل ميان آنها نيز در گفتوگو با خبرنگار ايسنا افزود: شعر خود ميتواند فلسفهاي يا تفكر فلسفي را به دنبال داشته باشد. درواقع برآيند شعر نوعي دستاورد فلسفي است. البته منظور فلسفهاي نيست كه فرضا با ديدگاه كانت، هگل و ... ارتباط داشته باشد؛ بلكه يك ديدگاه فردي است كه ميتواند بر ديدگاه فلاسفه متاخر يا متقدم انطباق يابد. بنابراين خود شعر ميتواند مولد نوعي فلسفه باشد.
اين شاعر سپس به ارتباط فلسفه و شعر اشاره كرد و با يادآوري اين نكته كه در سالهاي اخير فلسفه و شعر رابطه نزديكي يافتهاند، ادامه داد: درك مسائل فلسفي بهويژه فلاسفه متاخر كه ديدگاههايشان در پيوند با فلاسفه در شعر معاصر نوعي درنگ و آگاهي فلسفي بهوجود آورده كه هر فرد بنا به خصوصيت فردي مقاديري از اين ديدگاهها را ميتواند دروني خود سازد و در بسط و تعميق شعر خود استفاده كند.
باباچاهي در مورد رابطه شعر و رويدادهاي اجتماعي گفت: وقتي ما با شعر سر و كار داريم، با كلمه سر و كار داريم. در رويدادهاي اجتماعي نيز كلماتي مبين رويدادهاي اجتماعي هستند. رويدادهاي اجتماعي گاهي قهرا به شعر سفارش ميكنند كه ما را بنويس و به اطلاع جامعه برسان. مثلا شعر دوران مشروطه يا شعرهاي در آستانه انقلاب. گاه رويدادهاي اجتماعي به صورت حلقههاي مفقوده در شعر خود را نشان ميدهند.
سراينده ”قيافهام كه خيلي مشكوك است” در مورد نقش اجتماعي ارتباطات در شعر عنوان كرد: امروز ارتباطات بخش عظيمي از رويدادهاي اجتماعي را در بر گرفته و شعر نيز نميتواند بر كنار از دادهها و اطلاعات باشد. هرچند كه به نقش اجتماعي اين دادهها بيتوجه باشد.