براي روزنامه نگاران، آنان که به لهيدن خوشه هاي انديشه متفاوت با داس کند دگم انديشي عادت نکرده اند و همواره قصه سيب و سرگرداني آدم را در اين سرزمين تجربه مي کنند
همين ديروز بود وقتی نيلوفر
در سردابه های بويناک
بر شاخه مصلوب نور پژمرد
کسی به قطره اشکی مرثيه نخواند
هيچکس از او ياد نکرد
به خط شعری از آفتاب
وسلام ما بوی شمعدانی نمی داد
من خوشه های انگور را فراموش کرده بودم
و رويای زايش را
***********
همين امروز صبح بود
تن ساقه گندمی
از زخم داسی کند لهيد
به ياد آوردم
بايد اذان بگويم بر بام خانه های از ياد رفته
وضو بگيرم با تکه های آفتاب فراموش شده
واقامه ببندم با شاخه های نور گمشده
بايد به نماز بايستم
رودر روی خدا
در کوچه های غبار گرفته
وخدا را سوگند دهم
به روزگاری که هردم خورشيد را از ياد ميبرد
و سيبی تازه را گاز بزنم !