«بیشتر این قصه ها در سفر نوشته شده اند، در آنها رخوت و شتاب مسافری است که بیرون از زمان ایستاده است. وقتی جهان تصویر بیضی ابرآلودی بیش نیست، یا منظری ناپایدار پشت پنجره ای شتابان. شاید در مسافر مضاعف رازی باشد که باید و یا نباید بر آن دست نهاد.»
شخصیتهای جواد جواهری ناگهان از نقب ناپیدایی در زمان عبور می کنند.
از گسلی که خاطره آدم در تواتر ساعتها گشوده است. چون کوچه ای که مردی دست در دست کودکی با عبور از آن پیر می شود. یا مرد و زنی که در زمانی محصور در خطوط عمود بر هم عکسی عشق سالیان از یاد رفته را همچنان زندگی می کنند. کوچه های موازی، دنیاهای موازی...