خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس فرهنگ و ادب - ادبيات
كاظم سادات اشكوري معتقد است: عشق، هم در زندگي و هم در شعر، مقولهاي ديگر است؛ به قول مولوي: علت عاشق ز علتها جداست / عشق اسطرلاب اسرار خداست.
اين شاعر در گفت و گو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، عنوان كرد: كسي كه در جامعهاي زندگي ميكند، بيگمان از آنچه در آن جامعه اتفاق ميافتد تاثير ميپذيرد. از اين رو اگر در شعر يك شاعر از مسائل اجتماعي نشاني نباشد، حاكي از آن است كه او دور از مردم و در حاشيهي جامعه زندگي ميكند.
وي معتقد است: شعر عاشقانه هم شعري اجتماعي است، براي اينكه عشق عام است و به گروه يا طبقهاي اختصاص ندارد و كم و بيش با زندگي آدميان درآميخته است. شاعر در شعرش چه بسا از مسائل گوناگون سخن ميگويد و عشق هم يكي از آن مسائل است.
سراينده ”در سايه سكوت” سخن عشق را سخن امروز و فردا ندانست و گفت: از آغاز آفرينش تا امروز عشق وجود داشته و ميتوان گفت تا ابد وجود خواهد داشت. چه بسيار داستانها، شعرها و نمايشنامهها در ادبيات دنيا خلق شده كه سبب پيدايش آنها و همين طور درونمايه آنها عشق بوده است و اين خود نشانهاي از عام بودن عشق است.
وي اظهار داشت: هر وقت ميخواهم به ياد بياورم كه از پسران حضرت آدم كدام يك مرتكب قتل شده است، بيدرنگ نام قابيل به ذهنم ميآيد؛ براي اينكه جزء اول نام او جزء اول واژه قاتل مشترك است. همين طور عاشق مرا به ياد عاقل مياندازد كه نه تنها جزء اول آنها مشترك است، بلكه تصور ميكنم برخلاف آنچه در بين مردم شايع است، عشق و عقل دو همزادند. آدم عاقل به زيبايي و جمال عشق ميورزد. چگونه ميتوانيم كسي را كه عاشق جمال و زيبايي است، ديوانه يا مجنون بناميم؟ چون هنگامي به سراغ عاشق ميآيد كه او يا خود از عاشقي دست شسته و يا معبود او را ترك كرده باشد.
سادات اشكوري با اشاره به ”معروفي” شاعر نيمه اول قرن چهارم قمري، افزود: نمونههاي بهجامانده از اشعار اين شاعر در كتاب «اشعار پراكنده قديم ترين شعراي فارسزبان» به كوشش ژيلبر لازار آمده است كه ميگويد: عشق جدا شد ز من كه يار جدا شد. پس ميتوان گفت تا زماني كه يار در كنار اوست عقل برقرار است. هنگامي به عقل خلل وارد ميشود كه يار از آدمي جدا شود. با اينكه عشق به يك معنا بلاي جان آدمي است، اما حلاوت آن سوختن را دلنشين ميكند.
وي با اشاره به ادبيات گذشته و امروز يادآوري كرد: از عشق و دلدادگي در ادبيات گذشته و امروز به شكلهاي گوناگون سخن به ميان آمده است. با آنكه شاهنامه فردوسي؛ ديوان اشعار حماسي است، اما عشق در آن به صورت زيبايي جلوه ميكند.
اين شاعر متذكر شد: چنان كه گفتم، عشق واژهاي است عام، از اين رو عشق به طبيعت عشق به زادبوم، عشق به فرهنگ و مردم و نيز عشقهاي ديگر را هم نبايد از نظر دور داشت. براي مثال من كه در اين كشور زندگي ميكنم نه كار موظفي و نه املاك و مستغلاتي. آنچه مرا به اين خاك پاي بند كرده عشق به فرهنگ و مردم اين كشور است. من حتا به مثل «گرسنگي نكشيدهاي تا عاشقي از يادت برود» اعتقاد ندارم. براي اينكه عشق فقير و غني
نميشناسد. چه بسيار كساني كه با مشكلات گوناگون دست و پنجه نرم ميكنند؛ تا لقمه نان به كف آرند؛ اما با عشق و وابستگي روزگار ميگذرانند و جه بسيار كسان كه به ثروتهاي كلان دست يافتهاند و وابستگي عاطفي را از ياد برندهاند و هم اينان عشق و دلدادگي را در سربههوايي ميجويند و دل به كسي نميدهند. البته در هر دو مورد مسلما استثنا هم وجود دارد.
سراينده مجموعههاي «از بركهها به آينده» و «در كنار جاده پاييز» تصريح كرد: يكي از معاني غزل مغازله، يعني عشق بازي است. از روزگاران دور تا امروز شاعران بسيار غزل سروده اند كه اين خود نشانه بقاي عشق است. گذشته از غزل، در قالبهاي ديگر شعري نيز از عشق سخن گفتهاند، براي مثال منظومههاي زيباي عاشقانهاي چون ليلي و مجنون و خسرو و شيرين، ويس و رامين و...، انسان عاشق است؛ خواه در گذشته باشد و خواه در امروز.تنها جلوهي عشق است كه در آن زمان به گونهاي ديگر بوده و امروز به گونهاي ديگر است. يعني ظهور و بروز و نحوه برخورد با آن تغيير كرده است.
وي درباره تفاوت عشق در شعر كلاسيك و شعر امروز گفت: امروز ديگر عشق به آن صورت كه در ادبيات كلاسيك مطرح بود، مطرح نيست. ديگر عاشق در كوي يار سرگردان نيست تا ساعتها در انتظار بماند و به ديدار يار نايل آيد. براي اينكه نوع ارتباط و مراوده در مقايسه با گذشته فرق كرده است و ميبينيم همچنان شعر و داستان عاشقانه نوشته و فيلم عاشقانه ساخته ميشود؛ اما در برخي جوامع كه ايديولوژي در آنها حاكم است عشق را در انسانها ميكشند، براي اينكه در اين جوامع افراد به يك معنا اختياري ندارند و آنان را به حال خود نميگذارند تا عاشق شوند.
سادات اشكوري درباره عشق زميني و آسماني نيز اظهار داشت: عشق آسماني عشقي است كه شاعران عارف مثل سنايي، عطار، مولوي و... به آن دل بسته بودند؛ اما بي گمان، بايد گفت كه عشق زميني از عشق آسماني جدا نيست. اگر معتقد باشيم كه هر انساني مخلوق خداست، پس اگر كسي عاشق مخلوقي شود به يك معنا عاشق خالق شده است و اگر كسي مخلوق زيبايي را ستايش ميكند در واقع خالق را ستايش ميكند. از طرفي، بسياري از مفاهيم عشق زميني در شعر عرفاني كه به عشق آسماني اختصاص دارد، راه يافته است.
وي متذكر شد: امروز ديگر دوست داشتن به رنج بردن و زجر كشيدن نميانجامد. چله نشيني منسوخ شده است و ديگر نيازي نيست كه آدمي براي رسيدن به معبود از راههاي صعب عبور كند، براي اينكه شناخت انسانها از مسائل عرفاني و ماوراءالطبيعه بسيار بيشتر از گذشته شده است و بسياري از مفاهيم كه در گذشته براي انسانها ناشناخته بود، در طول زمان شناخته شده و هم اين موضوع به آدمي كمك كرده است تا به مفاهيمي كه علاقه دارد نزديكتر شود.