شنبه 27 فروردين 1384

وسواس مهربان شعر، گفت وگوي شرق با مفتون اميني - شاعر

عليرضا گنجى - سعيد اسلام زاده

طبقه دهم يكى از آپارتمان هاى مشرف بر بزرگراه كردستان و برف هاى البرز، مهمان شاعرى هستيم از نسلى كه شاعران بزرگ اين عصر را در خود پروريد... مفتون امينى... وسواس مهربان شعر. شاعرى از قافله اى كه شعر معاصر را تاسيس كردند و پيش راندند و به گفته خود شاعر «پياده نظام شعر نو» بودند. قافله اى كه بسيارى از سالارانش اكنون كوچيده اند و ديگر نيستند، شاملو و اخوان و رحمانى و مشيرى و... ساعت ۹ صبح آخرين روزهاى بهمن، سرماى بيرون را در گرماى خانه و حضور مفتون از تن مى رانيم. آپارتمانى ساده و كوچك با وسايلى كه برخى هم سال زندگى مشترك او با همسرش هستند. شايد براى مصاحبه زود بود اما شاعر مى گفت كه تا اين ساعت كلى كار انجام داده است. گفت وگو از كودكى آغاز شد، اما خيلى سريع به دوران جوانى و شر و شور سياسى آن دوران رسيد تا از پس آن به ديدار شاعران برويم و از شعر و ادبيات حرف بزنيم.گفت وگوى حاضر حاصل گپى ۲ ساعته در منزل مفتون است. اما بسيارى حرف و سخن باقى ماند تا در ديدارى ديگر به حساب آنها برسيم. در اين گفت وگو پرسش ها به رسم معمول نيست و تنها محور بحث ها تيتروار درج شده است.
•••
• زندگينامه
وقتى كه از مفتون مى خواهى از زندگى اش بگويد يا زندگينامه اش را بنويسد بى درنگ ياد ابتداى مجموعه «عصرانه در باغ رصدخانه» مى افتى كه چند بيتى از بابا فغانى شيرازى را به عنوان زندگينامه آورده است:
ابرى به شكلى درآمد
و زهم بپاشيد و گذشت
يك لحظه بر خويش پيچيد
بادى سراسيمه در دشت
اين است افسانه عمر...
يدالله مفتون امينى به سال ۱۳۰۵ در شاهين دژ زاده شد. مى گويد پدرم شناسنامه ام را به سال ۱۳۰۲ گرفت. در آن روزگار شناسنامه پسرها را بزرگ تر مى گرفتند تا زودتر رييس اداره شوند. آن موقع مامور دولت ارج و قربى داشت بيش از دكتر و تاجر و مهندس. هر سطر از اشعار يك شاعر زندگى و حرف ها و عقايدش درباره هرچيزى است كه فكر مى كنيم و مى خواهيم بپرسيم از او. پاسخ پرسش ها از مفتون را هم مى توان در لابه لاى صفحات مجموعه اشعارش جست.
آثار او به ۲ دوره مشخص تقسيم شده است: دوران اول با درياچه در سال ۱۳۳۶ آغاز شد و به آثار زير رسيد: كولاك (۱۳۴۴)، انارستان (۱۳۴۶)، عاشقلى كروان (۱۳۵۸) و دوران دوم كه با فصل پنهان در سال ۱۳۷۰ آغاز مى شود و با يك تاكستان احتمال (۱۳۷۶) و سپيدخوانى روز (۱۳۷۸) ادامه مى يابد و به عصرانه در باغ رصدخانه (۱۳۸۳) مى رسد.
•روزگار كودكى و اولين تجربه هاى سرودن شعر
- گلستان سعدى را در شاهين دژ نزد ميرزا عبدالله انصارى آموختم. بعد كه به تبريز آمدم ۱۳۱۳ بود. براى رفتن به مدرسه از من امتحان گرفتند و به كلاس سوم رفتم. اين امتحان غير از رياضى بود. رياضى را از سال چهارم به بعد درس مى دادند.اولين شعرى كه گفتم در مجله راهنماى زندگى كه حسينقلى مستعان و همسرش ماه طلعت پسيان اداره مى كردند به سال ۱۳۱۹ چاپ شد. دو شعرى بود راجع به وطن پرستى و سعى و كوشش.شهريور ۱۳۲۰ بعد از اشغال ايران دنيا به يك باره عوض شد. به تعبير من دنياى زيبايى شد. شعر را فراموش كردم. كتاب هاى خودآموز زبان و موسيقى غربى و شطرنج و بحث هاى سياسى چيزهايى بود كه با آنها آشنا شدم. تغييرات و شكفتگى عجيبى رخ داد. در آن دوران (از سال هاى ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) چاپ روزنامه اوج گرفته بود. تقريباً همه روزنامه داشتند. در آن سال ها آزادى زيادى بود.سال ۱۳۲۴ دموكرات ها در آذربايجان حكومت داشتند. كلاس شش متوسطه بودم. به ما اجازه نمى دادند به تهران بياييم. جواز قبولى ما تركى بود. آقاى اتحاد مدير روزنامه شمس در تبريز با پيشه ورى دوست بود. ما را برد پيش او. گفتند از روستاهاى اطراف تلگراف مى زنند كه حيوانات ما از مرض مى ميرند، براى ما دكتر بفرستيد. ما گفتيم رشته اى كه ما خوانده ايم حقوق است و به درد طبابت نمى خورد. پيشه ورى كارتى نوشت خطاب به دكتر سنجابى در تهران و توصيه كرد چون محيط تهران فاسد است براى شما جايى اطراف تهران آماده مى كنند تا زياد داخل آنها نباشيد (بايد بگويم كه پيشه ورى اصلاح طلب بود، كمونيست نبود و با بازارى ها ميانه خوبى داشت).
به سمت تهران به راه افتاديم. تا نزديك قزوين با ما كارى نداشتند. تهران پيش وزير رفتيم كه كشاورز نامى بود و تفكرات چپى داشت. كتاب هايى را كه خوانده بوديم معرفى كرديم. اما قرار شد براى ما كنكور بگذارند. ۱۵ نفر بوديم. گفته بودند كه اينها خطرناكند، همين جورى نبايد به دانشگاه بروند. ۱۴ نفر در كنكور قبول شديم و به دانشكده حقوق رفتيم.در آن زمان فعاليت سياسى مى كرديم. يكى از شعرهايى كه گفتم و سياسى هم بود در سال ۲۳ بود. روس ها در تبريز به حزبى با عنوان اتحاديه زحمتكشان اجازه فعاليت داده بودند. موقعى كه همه يك حرف را مى زدند پاسبان ها كارى نداشتند. كسى از تهران آمده بود به اسم خليل آذر براى سخنرانى. آن روز اختلاف پيش آمد. عده اى موافق بودند و عده اى مخالف. پاسبان ها حمله كردند و ۲ نفر در آن ميان كشته شدند. با يكى از دوستان شعرى گفتيم كه در مجله فرياد تبريز چاپ شد:
كارگرا خون تو ريختند
خون تو با خاك آميختند
خون تو بر خاك چو ريزد چه باك
زود برآيد ثمر خون پاك
سال ۱۳۳۰ به رضائيه (اروميه) رفتم. داديار دادگسترى بودم. دوستى داشتم به نام عيسى اشتريه كه با هم استخدام شده بوديم. آن موقع بازرس مى فرستادند براى انتخابات شهرستان ها و او رفت به سيستان. روزى ۵۰ تومان فوق العاده مى دادند. عيسى گفت كه خوب است و رفت. آن زمان وضعيت سيستان به هم خورد. فرماندار آنجا آقاى كوثرى و عيسى اشتريه به طرز وحشتناكى كشته شدند. عيسى را در گونى انداخته بودند و چند نفر با چماق زده بودند كه حتى استخوان هايش هم خرد شده بود. وقتى خبرش آمد براى او شعرى گفتم اما اين شعر جايى چاپ نشد. يك روز كنار درياچه رضائيه در بندر حيدرآباد كه چشم انداز زيبايى دارد شعر درياچه را گفتم كه در كتابى به همين نام چاپ شد و فريدون مشيرى هم در منتخب اشعارش آن را آورد.
درياچه هر زمان كه تو را بينم
بر عمر و آرزوى خود انديشم
رئيس دادگسترى آنجا شعردوست بود. برادرش دكتر مجتهدى نقدى بر آن نوشت و گفت كه از شعر درياچه لامارتين هم بهتر است. از آن موقع به بعد غزل مى گفتم، البته شعر نيمايى هم داشتم.
•تاثيرپذيرى از شاعران
با فريدون مشيرى دوست بودم. از نظر ذهنى از او تاثير مى گرفتم اما نه از لحاظ فرم. به نادرپور علاقه مند شدم و با رهى معيرى هم دوستى داشتم. از سال ۴۲ و ۴۳ به آتشى هم علاقه پيدا كردم.
•ديدار با نيما
شخصى به نام فريدونكار كه متصدى چاپ شعر در سياه و سفيد بود، مرا برد پيش نيما. سال ۱۳۳۳ بود. حدود ۹ صبح پرسان پرسان خانه نيما را پيدا كرديم. نيما تنها بود، تعجب كردم وقتى ديدمش. شباهتى به عكسش نداشت. آدم هيكل دارى تصور مى كردم نيما را. فريدونكار گفت كه دوست شهريار از تبريز آمده است. خيلى صحبت كرديم. از نيما پرسيدم كه وزن افسانه را از كجا آورده اى؟ گفت در تكيه دولت تعزيه اجرا مى كردند. از زبان على اصغر يا على اكبر مى خواندند خطاب به حضرت عباس كه: اى عمو جان عمو جان كجايى... از آن عزادارى وزن افسانه را گرفتم.


•چاپ اولين كتاب
اولين كتابم به نام درياچه بهار سال ۱۳۳۶ در تهران چاپ شد. فريدون مشيرى مرا تشويق كرد. آن موقع تبريز بودم.
•آشنايى با شاعران ديگر
سال ۱۳۳۳ چند ماهى با فرخ تميمى، محمد زهرى، نصرت رحمانى، منوچهر شيبانى و شهاب ابراهيم زاده به كافه فردوسى و فيروز مى رفتيم. اغلب شاعران كه به كافه ها مى رفتند مردم هم مى آمدند. كافه دار هم خوشحال مى شد. تبادل آرا و انديشه هاى شاعران و نويسندگان پشت ميزهاى كافه صورت مى گرفت. شعرخوانى مى كردند. مكتب جالبى بود. البته به گونه اى برگرفته از فرانسه بود. حسنش اين بود كه بحث نمى كردند و شعر مى خواندند و هر كس سبك خودش را داشت.
•ديدار با شاعران
ديدار با شاعران به پيشرفت شعر من كمك مى كرد. موقعى كه درياچه را در چاپخانه بانك بازرگانى تهران چاپ مى كردم همزمان با چاپ كتاب حافظ شاملو بود. مشغول ديدن فرم هاى چاپى و تا كردن و بريدن آنها بودم. شاملو آمد و گفت: اين جورى پاره نمى كنند، كارت ويزيتى از جيبش درآورد و گفت با اين پاره كن. آشنايى من و شاملو از آنجا آغاز شد
البته قبل از آن با سايه (هوشنگ ابتهاج) آشنا شده بودم، سال هاى ۳۰ بود، از پيش شهريار كه مى آمدم براى سايه پيغام داشت. آن سال ها فريدون مشيرى را مرتب مى ديدم.
شهريار و رهى با هم اختلاف داشتند. رهى در خيابان نادرى در اداره اى تابع وزارت اقتصاد بود. آن موقع عبادى و دشتى و گلچين گيلانى و از همه بيشتر مهدى سهيلى پيش او مى رفتند. كسى از پاكستان آمده بود به اسم دكتر شكرالدين كه به ادبيات ايران علاقه مند بود. به رهى گفت مى خواهم شهريار را ببينم. رهى گفت شهريار ديوانه است. شكرالدين گفت يعنى او را برده اند آسايشگاه روانى. من از اين موضوع ناراحت شدم. موقعى كه بيرون آمد به او گفتم كه اينها با هم رقيب هستند و شاعرى بزرگ تر از شهريار نداريم. و او رفت تبريز به ديدن شهريار.
شايد ناخواسته يكى از علل شهرت و موفقيت من اختلاف بين شهريار و رهى بود. اطلاعات هفتگى ۲ سال غزل هاى مرا چاپ كرد. مى خواستند مرا در مقابل شهريار علم كنند و شهريار از اين موضوع ناراحت بود. رابطه من و شهريار از اشتياق به احترام رسيده بود. اصلاً معتقدم كه به يك شاعر بزرگ نبايد نزديك شد. گاهى اوقات كدورت ايجاد مى شود.
•تاثيرگذاران شعر معاصر
فريدون توللى در دهه ۳۰ و ۴۰ تاثيرگذار بود. نيما طيف خود را پراكنده بود. در واقع صدايى از نيما بلند شده بود و به جايى نرسيده بود. توللى اين صدا را بلندتر كرد. با كتاب رها و مقدمه آنكه در توجيه شعر نو نوشت تاثير بسيار زيادى داشت. به عبارتى توللى پيشاهنگ شعر نو بود. بعد از او نادرپور بود. مشيرى هم بود. اما گروهى خاص به او علاقه داشتند. البته اين را هم بگويم كه توللى طبال شعر نو بود با سر و صدا و دبدبه بسيار.
•آمدن به تهران
سال ۵۱ به طور دائم به تهران آمدم. سال هاى قبل زياد مى آمدم، به همين خاطر از رتبه و حقوق خيلى عقب افتادم. چندبار هم عذرم را خواستند. بعدها ايراد مى گرفتند كه چرا صمد بهرنگى و بهروز دهقان به خانه شما مى آيند. يك روز گفتند شما مايل نيستيد به تهران برويد؟ من هم از خدا خواسته قبول كردم.
• تقسيم بندى شعر معاصر
من معتقد به تقسيم بندى انتظامى نيستم. اين كه مى گويند دهه ۳۰ و ۴۰ يا دهه اول يا دوم، اين تقسيم بندى برشى از تاريخ است كه زير ذره بين مى گذارند. به نوعى تقسيم بندى مصلحتى است. من به تشخيص خودم شعر را به ۲ دوره تقسيم كرده ام: ۱- دوران تاسيسى ۲- دوران ترويجى.در دوره تاسيسى كارهاى تازه ايجاد مى شود و شاعران آثار جديدى ارائه مى دهند. اين دوره معمولاً ۱۰ تا ۱۵ سال طول مى كشد. دوره ترويجى دوره اى است كه كار و اتفاق جديدى رخ نمى دهد. البته به اين معنا نيست كه اين دوره ها فقط يك بار اتفاق بيفتد. بلكه ممكن است بعد از دوره ترويجى شاهد دوره تاسيسى ديگرى باشيم. اين دوران ها به صورت تز و آنتى تز هستند كه برآيند آنها دوره تثبيت يا سنتز آن است.دوره تاسيسى عمده در شعر امروز از سال ۳۳ تا ۴۵ به طول انجاميد. در اين دوران زهرى با كتاب جزيره و رحمانى با كتاب كوچ موثر بودند. ما در واقع در اين دوران پياده نظام شعر نو بوديم كه كار را پيش مى برديم.
• عموميت يافتن جريان تاسيسى
كسى راه زهرى و رحمانى را نرفت. آنها شعر مخصوص به خود را داشتند. البته معمولاً اين جور بود كه كسى از كسى تقليد نمى كرد. همه راه خود را مى رفتند اما امروز تقريباً شعر مشاع به وجود آمده است.در آن ايام كار نادرپور مدتى گرفت. آتشى هم همينطور. مى گفتند بعد از توللى كسى كه جاى نيما را مى گيرد آتشى است اما آتشى به آن حد پيش نرفت.
• جايگاه شاملو در شعر معاصر
در اين خصوص بسيار گفته اند و نوشته اند و خود شاملو را هم گاهى وا داشته اند كه به حرف درآيد و اگر چند شاعر بزرگ ديگر درباره او سكوت كرده باشند اين سكوت ها هم در جاى خود بسيار گويا و نه تنها سرشار از ناگفته ها كه لبريز از گفته هاست. مخالفان شاملو بيشتر با ذهنيت او معارضه داشتند و با بهانه هاى ضعيف و بى پايه اى منكر والايى و شيوايى سخن او مى شدند. از جمله اينكه زبانش آركاييك است، يا اينكه او هيكل مرده شعر حماسى را مى خواهد موميايى گرى كند و يا اينكه او در دنياى بزرگ عشق، فقط خودش و زنش را ديده است و يا فلان وقت با كدام آدم دست داده يا از كدام سيلو گندم گرفته است.
اعتراف يا تحمل اينكه شاملو نه تنها يكى از سخن آوران بزرگ تاريخ و فرهنگ ايران، بلكه يكى از ده پانزده شاعر بزرگ در نيمه دوم قرن گذشته است براى بعضى از ديگران به خصوص حسدورزان و مانع پنداران او دشوارتر از سركشيدن يك كاسه آب تلخ نيم جوشيده است. آوردن نمونه ها از شعر او براى توجيه آنچه گفته شد، لااقل دو صفحه از يك روزنامه را مى گيرد و مى شود در اين باره كتاب نقد تحليلى نوشت، اما نه نقد تحقيرى با عباراتى از قبيل آقاى شاعر محترم يا جناب شاملوى عزيز و اينكه چون رفته است از زندگى خصوصى او نمى گوييم، در حالى كه بهتر بود جرات داشتند و گوشه اى از اين حرف ها را در زمان زندگى او بر قلم يا حتى غياباً بر زبان بياورند. اگر در كل ادبيات ايران زيباترين جمله ها از حافظ باشد كه گفته است: بنال بلبل بيدل، زيباترين عبارت وصفى هم از بامداد است كه گفته: گردش اطلسى ابر. و نيز اين حقيقت را بايد پذيرفت كه ترجيح شاملو بر هر شاعر ايرانى يا بيرونى نوعى تعصب ابلهانه خواهد بود. فقط مى شود گفت كه او يك ويژگى برجسته و درخشان دارد كه در حال حاضر در هيچ شاعر جهان ديده نشده است و آن بلندترين و پرنيروترين اعتراض ها در طول تاريخ بشر به مهره شدن بلكه مثله شدن انسان هاست؛ روحاً و جسماً...

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

•جايگاه اخوان ثالث
نيما راهى كشيده بود از يوش به تهران. اخوان اين راه را عريض كرد اما از لحاظ فرم كارى نكرد. اخوان بسيار زيباتر گفته است نه مليح تر. به جهت قدرت تاريخى و عظمت كلام اگر بخواهيم رقيبى براى شاعران كلاسيك قرار دهيم اخوان است. اما نيما از اخوان جوان تر است. در واقع پيرمرد شعراى معاصر اخوان است. آنچه در نيما مهم است معرفت تازه اوست. حتى مشيرى و توللى هم آن معرفت را نداشتند. با اينكه مشيرى خيلى باصفا بود.
•ويژگى دوران ترويجى
از سال ۴۷ تا ۶۵ كار خوبى انجام نشد. غير از شاملو كه جريانى بسيار عظيم تر را پى گرفته بود. انگار كه حركت او از بالا بود. در تماس با ادبيات رايج نبود و بسيار با شكوه تر از جريان هاى روز بود.عده اى عقيده دارند در اين دوران شعر افول كرد. اما من معتقدم اين دوره ترويجى است. تاسيس كار دشوارى است و در تاريخ ادبيات به طور استثنا شكل مى گيرد. مثل پيامبرى مى ماند كه وقتى آمد تا ديگرى برسد مدتى طول مى كشد. در اين دوره هم بايد كار اشباع مى شد تا نوبت به يك جريان تاسيسى ديگر برسد. نكته اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه پشت سر هم كتاب چاپ كردن صحيح نيست. اخوان و فروغ و شاملو و ديگران به فاصله چند سال يك بار كتاب منتشر مى كردند. كتاب بايد خوانده شود تا جا بيفتد. يكى مى گفت ۳ تا كتاب دارم براى چاپ، شاملو مى خنديد و مى گفت خوب آنها را يكى كن.
•دوره تاسيسى بعدى
از سال ۶۵ به بعد دوباره دوره تاسيسى است. البته كارى گروهى است و فرد معينى در آن دخيل نيست. رهبر ندارد اما عامل و عنصر قوى دارد كه شمس لنگرودى است. وى با قصيده لبخند چاك چاك موثر بود. البته اين شعر وزن سيال و آرامى دارد بى وزن نيست.در اين ميان احمد رضا احمدى، بيژن جلالى و شاملو راه مخصوص خود را داشتند. معتقدم شعر سپيد به معناى صحيح آن از سال ۶۵ به اين طرف شروع شده است. اينها راهى را باز كردند كه بعداً به شكل بزرگراه درآمد. احمدرضا احمدى تاثير بسيارى داشت. عده اى كه براى جنگ شعر مى گفتند متاثر از او بودند. سيد على صالحى بعد از كتاب دير آمدى ريرا تاثيرگذار بود. او بسيار زحمت كشيد، خودش را فدا كرد تا شعر را به دست بياورد.
• كليت شعر ۲۵ سال اخير
در اين دوره هم شاعر و هم شعر كميت فوق العاده اى پيدا كرده اند. يك علتش اين است كه در دوره قبل از انقلاب براى شاعرى كه روشنفكر سياسى كار و آرمانى و اجتماعى نبود ميدان فعاليت نمى دادند (منظورم از سوى مردم است) و شعر بى طرف يا خودانديش محبوبيتى به دست نمى آورد. چون آدم هاى سياسى و روشنفكر همه در زمينه ادبيات كار نمى كردند. طبيعتاً كسى كه، هم شاعر بود و هم نوپرداز و هم روشنفكر كم پيدا مى شد. اما بعد از انقلاب در ايران و به طور كلى بعد از افول آرمان ها و ايده هاى بلند در سطح جهان ديگر محدوديتى براى سرودن انواع شعر از نوع عشقى و مذهبى و فلسفى و اجتماعى و تفننى و فردى و فرماليستى و تجريدى و... وجود نداشت و هر كس هر چه مى خواست گفت و چاپ كرد. مسئله مخالفت با قدرت به صورت ديگر در سطح جهان از طريق فعاليت هاى انفورماتيك و نطق و خطابه و روزنامه نگارى و فعاليت هاى رسانه اى پيش آمد و اوج گرفت. اينها دست به دست مى گشت و با هزينه شخصى چاپ شدند. (البته با احتياط) وضعى پيش آمد كه الساعه در ايران حدود ۳۰ هزار نو شاعر متجدد و كمى كمتر از آن شاعر سنتى يا كلاسيك داريم. اما بايد گفت كه هنوز شاعران دهه چهل بيشتر مطرح هستند. دهه هفتاد هم بسيار مهم است. ولى در عرض اين ربع قرن شاعرى كه هم پايه شاعران پيشين باشد چند نفرى بيشتر نيستند در حالى كه در فاصله سال هاى ۳۵ تا ۴۵ لااقل ۱۵ شاعر خوب داشتيم كه اغلب آنها به خاموشى پيوسته اند. الان مجله ها و كتاب ها شروع به تبليغ و تجليل ميانمايه تر از آنها نموده اند و برايشان شماره هاى ويژه و مجالس نكوداشت ترتيب مى دهند.به طور كلى شعر در حجم و هيئت جنگلى رشد كرده است نه باغ ميوه يا گلخانه اى. با اين حال من بحران ها را كاذب و آينده شعر ايران را روشن بلكه درخشان مى بينم.
• شعر ماندگار
اينكه چرا امروز شعرى ماندگار سروده نمى شود به فرهنگ تاريخ باز مى گردد. آن موقع به قول دوستى، شير و پلنگ شكار مى كردند و امروز پروانه شكار مى كنند. در تمام دنيا اين طور شده است. ادبيات تلطيف شده اما ضعيف شده است. انگار كه آبى را در ظرف كم عمق ريخته اند اما اين آب صاف تر شده است.
•تعريف شعر
شعر انعكاس صداى روزانه است. سايه اى از واقعيت است. اين انعكاس اما كلامى است آهنگين و عنصر خيال و عاطفه را به همراه دارد. كلام زيبا داراى شرط هايى است كه در كلام معمول جزئى از محسنات است و مستحب. اما در شعر واجب است. مثل ايجاز. شعر ايجاز را ضرورى مى داند. ريتم و آهنگ را ضرورى مى داند. شعر تابع زمان نيست و فراتر از زمان پيش مى رود.
• تعهد شاعر به زندگى و انسان
متعهد بودن شاعر به معنى ملتزم بودن او نيست. به اين معنا كه بگويند اينها را بگو يا نگو. متعهد بودن خارج از اختيار شاعر است. شاعر مجموعه اى از دريافت ها و تجربه ها و سنتزها را دارد كه تعهد برآيند آنهاست. اگر اين نتيجه گيرى ها و سنتز دادن ها درست و كامل باشد نوعى عكس العمل در شعر شاعر دارد. اين دريافت ها و تجربه ها روحى است. در هر كس حالتى ايجاد مى كند كه به سمتى گرايش دارد بدون اينكه خود را وظيفه مند به آن بداند. هر شاعر و نويسنده در پى تجربه هاى ذهنى اش يك پديده روحى از خودش فرافكنى مى كند كه مردم به آن تعهد مى گويند. شاعر را نمى شود ملامت كرد كه چرا اين طور گفتى. شعر برآيندى از وجود عاطفى شاعر است.
•شعر و جهان امروز
اگر شعر نباشد چه مى شود؟ اهميت شعر وقتى پيداست كه شعر نباشد. وقتى كه جهان بدون شعر را تصور مى كنم تمام كارها به خشونت مى كشد. شاعر منادى صلح است و ضامن اعتدال. شعر جلوى خشونت را مى گيرد و زيبايى هاى محجوب را نمايان مى سازد.مردم در قرن ۱۶ و ۱۷ در اروپا نقاشى هاى بهار و تابستان نقاشان را مى خريدند. اما پاييز و زمستان را با آن روباه و شكارچى و زردى چمن ها نمى خريدند. شاعران پاييزى دگر را نشان دادند. زيبايى هاى كشف شده در جهان كار شعر است. بگويم كه هنر تحمل سرنوشت را آسان تر مى كند.
•نقش زبان
مسئله زبانى شدن شعر اشتباه است. بعضى معتقدند شعر زبانيت مطلق است. اين به شعر مربوط نيست. بعضى از كارهاى شاعران نمونه اى از تطور و تنوع زبان است و در واقع تفنن زبانى است. فوكو و دريدا و ريكور و ساير فيلسوفان غربى درباره زبان بسيار گفته اند. اينها مربوط به زبان است نه شعر. در نهايت هم براى شعر نتيجه گيرى كرده اند. در واقع شعر را به عنوان نمونه اى براى تحقيق انتخاب كرده اند.
•شهرستيزى ستايش روستا
من طرفدار تمدن شهرى هستم و معتقد به فرهنگ روستايى و قبيله اى نيستم. گاهى مجبور مى شوم عيب زندگى شهرى را هشدار دهم. احساس لحظه اى است در شعر، عشق به روستا و پاكى آن.
•مختصات شعر سپيد
كلام شعر سپيد بايد ساده باشد. اگر چيزى پنهان است بايد زير كلام باشد. عده اى مى آيند جمله پيچيده مى گويند اما در نهانش چيزى نيست. شعر سپيد بايد ايجاز داشته باشد، كلمه حشو در آن نباشد، آهنگين باشد و قابل ترنم، آنچنان نبايد تابع مجاز و استعاره باشد. استعاره را خود مخاطب بايد حس كند.
•نگاه به عالم
برداشت من تكامل دنيا و جهان است. معتقد به تكامل و بازگشت انسان هستم. رازى در طبيعت است كه هنوز كشف نشده است. هر قرن از قرن پيش بهتر است و من قايل به دوران طلايى نيستم. مدام غم گذشته را داشتن تنها يك حس نوستالژيك است و خيالى و واقعيت ندارد.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/21133

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'وسواس مهربان شعر، گفت وگوي شرق با مفتون اميني - شاعر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016