چهارشنبه 5 مرداد 1384

شب سخن و گفتگو با علی اشرف درویشیان در پاریس، بهزاد سرابی نيا

با گذشت اين ۲۷ سال کم و بيش بايد برای ما روشن شده باشد که آمدن و رفتن چهره ها و به خصوص رئيس جمهور هيچ تفاوتی در سياست اصلی اين حکومت پيش نخواهد آورد. رئيس جمهور در اين سيستم کاره ای نيست. گو اينکه خودشان هم اعتراف کردند که يک تدارکاتچی هستند. خوب پس ما به چه مناسبت پای صندوقی برويم که در نهايت تبليغی برای نظام خواهد بود؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

[email protected]

در آغاز ِ نشست ِ شب سخن و گفتگو با علی اشرف درویشیان خانم بتول عزیزپور از اعضای کانون نویسندگان ایران که ریاست این جلسه را بر عهده داشت از حاضران خواست، به مناسبت پنجمین سالگرد در گذشت شاعر بزرگ ملی ایران، احمد شاملو و دیگر در گذشتگان و کشته شدگان اهل قلم و برای بزرگداشت یاد آن ها، به پا خیزند و یک دقیقه سکوت کنند. سپس خانم عزیزپور چنین گفت:
خانم ها، آقایان! به شب ِ سخن و گفتگو با علی اشرف درویشیان از اعضای کانون نویسندگان ایران که از سوی کانون نویسندگان ایران ( در تبعید)- پاریس، تدارک دیده شده است، خوش آمدید. برنامهء امشب ما شامل دو بخش و یک تنفس است.
در بخش نخست، پس از سخنان ِ کوتاه ِ من، علی اشرف درویشیان که خود عضو کمیتهء پیگیری تحصن برای آزادی ناصر زرافشان و اکبر گنجی و دیگر زندانیانی که در رابطه با آزادی بیان و اندیشه در بند هستند، می باشد، با شما سخن خواهد گفت و به پرسش های شما پاسخ خواهد داد. در بخش دوم، پس از تنفس، درویشیان داستان خواهد خواند و اگر پرسشی بود به پاسخگویی خواهد نشست.
علی اشرف درویشیان نویسنده و از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران در سال 1320 خورشیدی در شهر کرمانشاه به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم دانشسرای مقدماتی به شغل آموزگاری در روستاهای گیلانغرب و شاه آباد غرب مشغول شد. در سال 1345 در دانشگاه تهران تا فوق لیسانس ِ روانشناسی ِ تربیتی و در دانشسرای عالی در رشتهء مشاوره و راهنمایی تحصیلی، درس خواند.
در سال 1350 به زندان افتاد و پس از انقلاب در سال 1357 از زندان آزاد شد.
آتار او به قرار زیر است :
داستان های کوتاه :
1- از این ولایت 2- آبشوران 3- فصل ِ نان 4- همراه آهنگ های بابام 5- دُرُشتی
رمان :
1- سُلول 18
2- سال های ابری در 4 جلد
ادبیات عامیانه:
1- افسانه ها و متل های کُردی 2- فرهنگ افسانه های مردم ایران در 20 جلد
ادبیات کودکان و نو جوانان :
1- ابر سیاه هزار چَشم 2- گُل طلا و کلاش قرمز3- روزنامه دیواری مدرسهء ما 4- رَ نگینه 5- کی بَر می گردی داداش جان6- آتش در کتابخانهء بچه ها
پژوهش و گِردآوری :
1- خاطرات صفرخان 2- یادمان صمد بهرنگی 3- صمد جاودانه شد 4- فرهنگ ِ کُردی ِ کرمانشاهی 5- کتاب بیستون 6- کتاب کودکان و نوجوانان 7- مقاله ها 8- چون و چرا 9- داستان های محبوب من در 8جلد با همکاری رضا مهابادی 10- داستان معاصر کُرد، برگردان از کُردی.

خانم عزیزپورچنین ادامه داد:

علی اشرف درویشیان در رابطه با فعالیت های اخیر خود به عنوان عضوی از اعضای کانون نویسندگان ایران تعریف می کند که آقای زرافشان 5 روز پیش از اعتصاب غذا، از زندان به ایشان تلفن می زند و از او می خواهد یکی از 5 نفری باشد که می باید مدیریت تحصن و تظاهرات جلو زندان اوین را به عهده بگیرند. 4 نفر دیگر عبارت بودند از: خانم شیرین عبادی و آقایان محمد شریف، فریبرز رئیس دانا و سیف الله اکبری. درویشیان در پاسخ می گوید سفری در پیش دارد که 20 روز دیگر آغاز خواهد شد. آقای زرافشان از درویشیان می خواهد حتا اگر یک هفته شده، با این کمیته همکاری کند. پس او می پذیرد و تحصنی را به مدت 15 روز در برابر زندان اوین برگذار می کنند و طی همین مدت از سوی کانون نویسندگان ایران دوبار فراخوان عمومی می دهند که بار دوم در حدود 2500 نفردر آن شرکت می کنند و این در حالی بود که نیروی های انتظامی و عناصر وزارت اطلاعات و انصار حزب الله تمام خیابان های اطراف زندان اوین را محاصره کرده بودند. با این وجود تعدادی از تحصن کنندگان به طور تمام وقت و شبانه روز در آنجا می ماندند و این برای روحیه ناصر زرافشان که در اعتصاب غذا به سر می برد بسیار مؤثر واقع شد.
خبرهای مربوط به تحصن و حضور تحصن کنندگان ِ برابر زندان اوین، توسط هما زرافشان همسر، و محمد شریف وکیل ناصر زرافشان به اطلاع او می رسید. در روز پانزدهم، سرکوب ِ نیروهای انتظامی شدیدترمی شود و تحصن کنندگان تصمیم می گیرند تحصن را به جلو دفتر سازمان ملل در تهران بکشانند و در آنجا بیانیه ای صادر کنند. اما درست در همان شب از سوی عناصر وزارت اطلاعات با کمیتهء پیگیری ِ آزادی ناصر زرافشان و دیگر زندانیان عقیدتی تماس گرفته می شود و عناصر وزارت اطلاعات از آن ها می خواهند که از تحصن ِ جلو دفتر سازمان ملل در تهران چشم پوشی کنند در برابر، ظرف 24 ساعت به خواسته های تحصن کنندگان رسیدگی خواهد شد. پس از این توافق ناصر زرافشان را که در اثر اعتصاب غذا و بیماری در بی هوشی به سر می بُرد به بیمارستان منتقل کردند واو مورد عمل جراحی کلیه قرار گرفت. سپس با مرخصی ناصر زرافشان نیز موافقت شد. به این ترتیب، در این مقطع بخشی از خواسته های کمیتهء تحصن ِآزادی ناصر زرافشان بر آورده می شود.
از این رو، موافقت با مرخصی ناصر زرافشان موجب می شود تحصن بطور موقت به پایان برسد اما در روز 19 تیر ماه در برابر دانشگاه تهران برای آزادی اکبر گنجی تحصن ادامه می یابد؛ که این بار تحصن کنندگان مورد حملهء شدید پلیس قرارمی گیرند، که در این یورش تعدادی از اعضای کانون نویسندگان مجروح می شوند. درویشیان می گوید تحصن ِ کمیتهء پیگیری که مبتکر آن کانون نویسندگان ایران است تا آزادی کامل زندانیانی که در رابطه با آزادی بیان و اندیشه در بند هستند به ویژه آقایان ناصر زرافشان و اکبر گنجی ادامه خواهد یافت.

بتول عزيزپور
بتول عزيزپور


خانم بتول عزیزپور در ادامه سخنان خود گفت:
موضوع اصلی مورد بحث نشست ِامشب، مسئله آزادی اندیشه و بیان در کشور ما، ایران است. موضوعی که کیستی و موجودیت کانون نویسندگان را در چند دههء پیش شکل داد و پایه گذاری کرد.
بنا بر تعریف، مفهوم ِ اجتماعی – تاریخی آزادی بیان در مقوله های فلسفهء سیاسی می گُنجد. پس برای روشن کردن معنی آن در حوزهء مورد نظر، باید رابطهء این مفهوم را با دیگر مقوله های همخوان و همخون ِ آن سنجید.
آرمان آزادیخواهی در فرهنگ و جامعهء پیچیده ما، شوربختانه، همچنان ، جلوه ای رومانتیک دارد. اگر چه این آرمان به خودی خود مبتکر نبرد با روحیهء اقتدار گرا باشد و برای محقق ساختن آزادی اندیشه، آزادی وجدان و آزادی بیان پیگیرانه پا فشاری کرده بر تاریکی های جباریت پرتو افکنی کند و در تقابل ِ با اقتدار گرایی، به منشاء ویرانگر آن نیز تبدیل شود، با این همه، همیشه، آرمان ِ آزادیخواهی از نزدیکی به تبار و طیف قدرت مصون نمانده و بر خِلاف طبیعت ِ خود، که به دُور و بیرون ِ از قدرت، باید، به زندگی تناور و بارور ادامه دهد تا پاره های حقیقت را، هرچه بیشتر، بی پروا از آن ِ خود کند، وفا نکرده است.
بیان آزاد، بیان ِ انسانی مستقل است که فردیت خودرا چون ضرورتی دَم افزون بر همهء جلوه های زندگی درونی و اجتماعی گسترش می دهد. از این رو، حضور آزادی در فرهنگ ِ جامعه، محدود و معطوف به قدرت ِ حاکم و مستولی بر آن جامعه نبوده، نیست و نخواهد بود. نَفس ِ آزادی، در عین مصلحت جو نبودن، با دشمنان ِ خِردمند، تسامح خوست. طبیعت ِ کثرت گرای آزادی، انسان ِ آزادیخواه را از آسیب ِ اقتدار گرایی دور کرده ، رؤیای ی مشکوک ِ تک صدایی را از سر و چَشم او می راند.
با این وجود و با همهء جوش وخروشی که در جامعهء امروز ایران به چَشم می خورَد، این پرسش اساسی همچنان مطرح است: آیا مفهوم آزادی در کلیت آن خواست مبرم ِ بخش ِ بزرگ ِ جامعهء توده وار ماست؟ اگر چه به گفتهء زنده یاد محمد مختاری آزادی همیشه در کاربُرد ِ خرد، معنا شده باشد. آیا جامعه ای که نمایندگان ِ سیاسی اش قادرند کوشندگان ِ این راه ِ پُر مخاطره، راه آزادی را، به طناب و بیابان بکشانند، آماده است گُلی از روی ِ مِهربر حنجر های
بریدهء نثار کند ؟
در این مورد و موارد دیگر، امشب، علی اشرف درویشیان، شاهد کوشا و پایدار کانون نویسندگان ایران برای ما سخن خواهد گفت.

علی اشرف درویشیان سخنان خودرا چنین آغاز کرد:

از آنجا که مسئله انتخابات اخیر مسئله ای است که همهء ما دوست داریم در باره اش صحبت کنیم، من بخش اول صحبتم را به به این موضوع اختصاص خواهم داد و در پایان به پرسش های شما پاسخ خواهم گفت. نگرانی اهل قلم البته در رابطه با انتخاب ریاست جمهوری جدید حتما" زیاد است. زیرا ما با سانسور مداوم در این ۲۷ سال مواجه هستیم و می خواهیم ببینیم که چه شرایطی پیش خواهد آمد. آیا دوره هایی مثل دوره های میر سلیم تکرار خواهد شد یا
نه؟ من از همان اوائل، این انتخابات را تحریم کردم. به خاطر اینکه حس می کردم کسانی که موافق هستند با این انتخابات و برای آن تبلیغ می کنند که مردم شرکت کنند، ماهیت اصلی رژیم جمهوری اسلامی ایران را نمی شناسند. من این طور فکر می کنم . زیرا با گذشت این ۲۷ سال کم وبیش باید برای ما روشن شده باشد که آمدن و رفتن چهره ها و به خصوص رئیس جمهور هیچ تفاوتی در سیاست اصلی این حکومت پیش نخواهد آورد. رئیس جمهور در این سیستم کاره ای نیست. گو اینکه خودشان هم اعتراف کردند که یک تدارکاتچی هستند. خوب پس ما به چه مناسبت پای صندوقی برویم که در نهایت تبلیغی برای نظام خواهد بود. آن ها همهء آرای مردم را، رای به تداوم نظام می دانند .
من به هیچ وجه نمی خواهم به این نظام رآی بدهم. اما دلایلی هم برای این تحریم داشتم که این ها بود:
1- آیا ما احزاب آزادی داریم در این مملکت که کاندیداهای خودرا آزادانه انتخاب کنند و مردم از بین این کاندیداها
بتوانند آن کسی را که می خواهند انتخاب کنند؟
2- از آنجا که شورای نگهبان از بین 1014 نفر، 7 نفر را خودش به دلخواه انتخاب کرده ، بعد می گوید شما
بیائید و به این هفت نفر رأی بدهید ، من با این مسئله مخالفم و در چنین انتخاباتی شرکت نکردم.
3- در سیستمی که زن ها هیچ جایگاهی ندارند و یک خانم نمی تواند خودرا کاندیدای ریاست جمهوری کند، یعنی آنه ها عملا" می گویند که زن ها قدرت ادارهء یک مسئولیت را ندارند. این یعنی توهین به زن ها. من تعجب
می کردم، و در جلسه ای که خیلی از خانم ها هم تشریف داشتند گفتم که در حالی که به شما توهین می شود باز هم پای این صندوق های رأی می روید که این توهین هارا تثبیت بکنید.
4- نبودن مطبوعات آزاد که از آن طریق کاندیداها بتوانند برای خودشان تبلیغ بکنند و برنامه های خودشان را ارایه بدهند. در ایران مطبوعات مستقل وجود ندارد. مطبوعات وابسته به همان سیستمی است که ادارهء انتخابات را در دست دارد. در دسترس نبودن رسانه ها ی عمومی که کاندیداها بتوانند برنامه های خودرا اعلام کنند یکی دیگر از این مسائل است.
این چند مورد که مطرح کردم و مسائل دیگر، باعث شد که من به خصوص این انتخاباتی را، که از یکی دو ماه پس از انتخاب دور اول ریاست جمهوری خاتمی برنامه ریزی شده بود، که جبران شکست ناطق نوری را در مقابل خاتمی به نحوی تلافی کنند و حتا به قول چند نفر شکست خورده دورهء اخیر انتخابات ریاست جمهوری، که اعتراف کردند که برای این انتخابات پول خرج شده بود و این انتخابات کاملا" مخدوش بود، تحریم کنم.
اما کانون نویسندگان موضع اش در مقابل این انتخابات چه بود؟ متأسفانه بعضی از اعضای کانون نویسندگان ایران ابتداء برای معین و در نهایت برای رهایی از چنگ احمدی نژاد برای هاشمی رفسنجانی تبلیغ کردند. این هیچ اشکالی
ندارد. می دانید که کانون از طیف های متنوعی تشکیل شده است. افراد با افکار مختلف تحت دو محور مبارزه با سانسور و مبارزه برای به دست آوردن آزادی اندیشه و بیان در کانون ما گِردمی آیند. افرادی از چپ ِ چپ تا راست، در کانون نویسندگان عضو هستند و فعالیت دارند، زیرا می خواهند سانسور نباشد، آزادی بیان باشد وآن ها بتوانند آزادانه کتاب هایشان را چاپ کنند. به هر حال این دو محور باعث می شود که افراد با افکار مختلف اساسنامهء کانون را امضاء کنند، منشور را امضاء کنند وباید دوتا کتاب چاپ کرده باشند و دوتا معرف از اعضای کانون در خواست عضویت آن هارا امضاء کند. اعضاء کانون همهء این شرایط را پذیرفته اند. اما کانون نویسندگان ایران در مواردی که مستقیما" به سیاست مربوط است نمی تواند دخالت کند. زیرا یک عده ای ممکن است با فلان کس برای انتخابات موافق باشند درحالی که برای عده ای دیگر چنین نباشد. پس دراین گونه موارد یک بیانیه یا یک سیاست کلی نمی تواند از سوی کانون نویسندگان ایران صادر یا اعمال بشود. بنا بر این، آن دوستان کانونی که برای کاندیداهای خودشان تبلیغ کردند، از آنجا که کانون نویسندگان ایران به آزادی اندیشه و بیان اعتقاد دارد، می توانند کاری را که مایل هستند انجام بدهند. آن ها آزاد و مستقل هستند به هرفردی که خواستند رأی بدهند اما نه به نام کانون. اشتباه برخی از این دوستان این بود که در کنار بیانیه اشان دو سه بار هم اسم کانون نویسندگان می آمد و حتا یک عضوی بعدا" اعلام کرد که کانون نویسندگان ایران در انتخابات شرکت می کند. این مسئله باعث شد که کانون اعلامیه بدهد و بگوید ما به چه دلایلی نمی توانیم در این گونه مسائل دخالت بکنیم.
اما به نظر من نگرانی اهل قلم و حتا دیگران، از این که چه خواهد شد موردی ندارد. من این طور فکر می کنم. زیرا در این 27 سال دیگر چه سخت گیری هایی مانده که آن ها انجام نداده باشند. آیا ممکن است دوتا چادر به سر زنان بکنند؟ یا کتابی که به وزارت ارشاد فرستاده می شود بگویند به کلی حذف شود؟ مملکت احتیاج به مسائل ادبی و فرهنگی دارد. هنر می خواهد. می خواهد رابطه داشته باشد. در ضمن آن سرمایه گذاری که سرمایه اش را در راه کتاب و کتابفروشی گذاشته است دچار بحران می شود. همهء آن ها که وابسته به رژیم نیستند. بسیاری از ناشر ها دربخش خصوصی کار می کنند. این تضادی که ایجاد می شود بین خواسته های مردم و فشار از آن طرف، من فکر می کنم که به نفع خواسته های مردم تمام شود. ما که سخت تر از دورهء میرسلیم نداشته ایم که صدها کتاب در وزارت ارشاد خوابیده بود و ما با سانسور مواجه بودیم و کسی پاسخگو نبود. برای نمونه از کتاب سال های ابری من بنا شد بیشتر از هفتصد صفحه را حذف کنند، یعنی بیش از یک جلد آن را. بعدها مبارزهء مردم همهء این مسائل را بی اثر کرد. گذشته از این، از احمد نژاد ما رئیس جمهوری خیلی حزب الهی تر و به اصطلاح خودشان معتقدتر هم داشتیم و
او رجایی بود. بیشتر از این چه می خواهند بکنند. من فکر نمی کنم تغییرات اساسی ایجاد شودجز ادامه همان سیاست های پیشین. حالا ممکن است در یک مقطعی یک مقداری راجع به لباس و مسائل دیگر کارهایی بکنند ، اما این موجی که آمده به خصوص در میان جوانان برگشت ناپذیر است و نمی شود دیگر آن فجایع سال ها 60 و 67 و آن کابوس ها و آن اعدام ها و آن سرکوب هارا تکرار کرد. به خاطر این که الأن مسئله یک مسئلهء جهانی است. ما باید به فعالیت های طرفداران حقوق بشر در جهان اهمیت بدهیم، و این که وقتی کوچکترین خبری مثلا" در مورد آقایان زرافشان و یا اکبر گنجی اتفاق می افتد و چند دقیقهء بعد در جهان منتشر می شود و این که همدردی گروه های فعال در خارج کشور خیلی بیشتر شده، این ها همه نمی گذارد که این روند به سال های پیش برگردد. به هر صورت انتخابات اخیر ریاست جمهوری حتا به گفته سه تن از پایه گذاران جمهوری اسلامی که در این انتخابات شکست خوردند، مخدوش بود. ما نباید فراموش کنیم که این رژیم هفت – هشت سال تلاش کرد تلافی شکست دوم خرداد را از سر مردم دربیاورد و با تمام قوا تبلیغ کند. چهار ماه قبل از انتخابات روزنامه ها نوشتند که چهل هزار طلبه به روستاهای ایران برای تبلیغ فرستاده شدند. می دانید که در روستا اگر امشب اتفاقی برای شما بیفتد فردا تمام اهل روستا از این واقعه با خبر هستند. خوب وقتی در روستا چنین باشد به آن مسائل دیگری چون رقابت ها به خاطر گرفتن وام، گرفتن کود، مواد ضد آفت و چیزهایی که روستائیان به آن وابسته هستند را هم اضافه کنید. علاوه بر این، روستائیان وابسته هستند به دولت. آنها نمی توانند مایحتاج خودرا تهیه کنند و مهم تر، آن ها می ترسند گزارششان داده شود. در روستا همه می دانند امروز چه کسی رأی داد، چه کسی رأی نداد. سپاه و بسیج هم که مجهز شده بود. حتا خبرنگاران خارجی را هم جاهایی مثل حسینیه ارشاد بردند که کاملا" شلوغ بود. چند هفته مانده به انتخابات از هر کس می پرسیدی، مردم فحش می دادند به کسانی که در انتخابات شرکت خواهند کرد. بعد چنین شد که همه از هم بپرسند پس این چه کسانی بودند که در انتخابات شرکت کردند. به هر حال بیست و سه میلیون از دارندگان حق رأی در ایران رأی ندادند. بعضی ها می گویند در اروپا و امریکا هم چنین است، اما این با ایران تفاوت دارد، جایی که حکومت رأی دادن را وظیفه شرعی مسلمانان می داند.
به هر حال این مسائل قابل بررسی است . جامعهء روشنفکری ما باز هم از مردم عقب می ماند، در حالی که ادعا می کنیم روشنفکریم و طلایه دار آزادی هستیم.
نکتهء دیگر این که من فکر می کنم که این انتخابات نشان داد که مسئلهء اقتصادی و مالی برای ملت ما مسئلهء مهمی است حتا مهم تر از دمکراسی. دمکراسی را مردم به چه صورت بشناسند؟ چگونه احساس کنند به آن نیاز دارند؟ با سطح دانششان، با معلوماتشان، با تیراژ کتاب هایمان؟ ببینید در این سال ها کتاب های ما سانسور می شود. مقالات روزنامه ها سانسور می شود. مثلا" روزنامه های وابسته به رژیم اگر مقالاتی به نفع رژیم بنویسند به کار خود ادامه می دهند ولی اگر در مخالفت چیزی بنویسند از روزنامه ها اخراج می شوند. کار روشنفکران در اعتراض به این گونه موارد است. به هر حال در ایران امروز ما، معلم ها، پرستار ها، کارگران، دانشجویان، کانون نویسندگان ایران، همه تجمعات اعتراضی دارند. به خصوص کانون نویسندگان ایران امسال دست به عملی زد که در تاریخ 38 سالهء کانون نویسندگان ایران بی سابقه بود. در حالی که مردم وحشت داشتند از یک کیلومتری زندان اوین عبور کنند، مردم را درست برد در مقابل مأموران اطلاعاتی و انتظامی و امنیتی و حزب الهی ها. از این نظر است که می گویم این راه ها برگشت ناپذیر است. دیگر نمی شود سرکوب گذشته را تکرار کرد. ما جلو زندان اوین، هنگام تحصن خود، با رادیوها و خبرنگارها مصاحبه می کردیم. به نظر من رژیم در مقابل خواسته های ما، با تمام فشاری که طی پانزده روز تحصن در مقابل زندان اوین به ما وارد آورد، عقب نشینی کرد. در مقابل اکبر گنجی عقب نشینی کرد. من هیچ نگران نیستم. ما ۲۷ سال تجربه داریم. ۲۷ سال اضطراب را، با پوست و گوشت و خون خود، در حالی که دوستانمان را بردند و خفه کردند، لمس کردیم و از سر گذراندیم. به هر حال، آن چه که من در اینجا می گویم سخنان و نظر شخصی من است و به کانون نویسندگان ایران بستگی ندارد، زیرا من یک عضو از اعضای کانون نویسندگان ایران هستم.

سپس علی اشرف درویشیان به پرسش های حاضران پاسخ داد و پس از تنفس و در بخش دوم داستان ِ "آن ها هنوز جوانند" را از مجموعهء داستان های تازه داغ که در ایران اجازه انتشار نیافت و به تازگی در آلمان چاپ شده است برای حاضران خواند و برای بار دوم به پرسش ها پاسخ گفت.

آن ها هنوز جوانند

آن ها را از کیف ات بیرون می آوری. بابا را، آبجی را و دادش را. می گذاری شان کنار میخک های سرخ و سفید. کنار لاله ها و شمع ها. گوشه ی عکس بابا شکسته؛ اما در زیر گلایولی پنهانش می کنی. موهایت سفید شده است. مادرها، همه موهاشان سفید شده است. بچه هاشان را از کیف هاشان و از توی پاکت هایی که در دستمال یا پارچه ای پیچیده اند، در می آورند و می گذارند کنار گل ها و شمع ها. بابا که به گلایولی تکیه داده، موهایش سیاه است. سبیلش سیاه و پرپشت است. چشمانش می درخشد. لب هایش تکان می خورد: « از آخرین دیدارمان تاکنون، همیشه به یاد شما هستم. به یاد آن بغض ترکیده و اشک حلقه بسته در چشمانت. دوریمان رنج آور است، اما نباید باعث بی توجهی به زندگی بشود. ما هرگز حق نداریم که خودرا از خوبی های زندگی محروم کنیم. روحیه بچه هارا نباید خراب کنیم. بچه هایم را به تو می سپارم و می دانم که در پرتو خوبی های تو، انسان های شریف و دوستدار زندگی خواهند شد.»
- لاله در لاله ای دشت خاوران
گولم می زدی. می گفتی رفته اند مسافرت. بعد که ناچار شدی مرا به دیدن بابا ببری، به دیدن داداش ببری، به دیدن آبجی ببری، فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. خود بابا خواسته بود که برای آخرین بار، مرا ببیند. بابا مرا بوسید وگفت : « مرا ببوس عزیزم، برای بقیهء زندگی ات خوب ماچم کن. هر چه می خواهی ببوس. ذخیره کن. داردتماممی شود، ها! پشیمان می شوی که چرا بیش تر ماچم نکردی.» و من اورا هزار بار بوسیدم.
بابای خورشید به میخک ها تکیه داده است. دادش مزدک یک شاخه از گل هارا برده توی عکس اش و آن را بو می کند. مادرش دستی روی عکس می کشد:
- ای روشنی صبح به مشرق بر گرد.
بابای خاطره، از پشت میخک ها، به جمعیت نگاه می کند و دنبال دخترش می گردد و می گوید:
« او مرا توی سلول انداخت و چشم بندم را باز کرد. شناختمش. سال ها پیش در سلول با هم بودیم، حتی هنوز می توانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. می خواس برود که دهانم را روی دریچه ِ سلول گذاشتم و گفتم : یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. دررا باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شب هایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرش را پایین انداخت و رفت.»
مامان خاطره، رو می کند به عکس بابای او و می گوید: « آن ترانه ای را که در سلول می خواندی، یادت هست؟ هرروز غروب که توی سلول دلم تنگ می شد، منتظر می ماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»
- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گُل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم اززمین برآسمان رود. دور از یارم، خون می بارم.
یکی از مادر ها، اشک هایش را پاک می کند و ذوق زده، جیغ می کشد: « بچه هایم. این ها بچه های من هستند. همه ی آن ها با هم . هر پنج تاشان. هر پنج تا با هم.»
دخترش از توی عکس به او نگاه می کند: « مامان. من سوختن را از تو آموختم.»
مادر می گوید: « می دانی عزیزم، آخر، همه ی زندگی ام شما پنجتا بودید. همه ِ زندگی ام.»
- ظلم ظالم، جورصیاد/ آشیانم داده بر باد
دخترش می گوید: « حالا که داری مارا می بینی، دیگر گریه نکن. چشمانت سرخ شده، ورم کرده . حالا دیگر خوشحال باش که کنار ما نشسته ای.»
« باشد دیگر گریه نمی کنم؛ اما راستی شوهرت هم با شماست؟»
« مگر اورا نمی بینی. آن جا نشسته توی میخک ها.»
مادر بر می گردد به طرف میخک ها. دامادش را می بیند و مویه می کند: یوسف من پس چه شد پیراهنت/ بر چه خاکی ریخت خون ِ روشنت؟
عکس هابه دور از هیاهوی جمعیت، دور هم نشسته اند و با هم گفت و گو می کنند:
« مادرهامان همه پیر شده اند.»
« وقتی مرا از خانه بردند، موهایش سفید نبود.»
« خواهرم را ببین! او چرا موهایش سفید شده است؟»
« آن وقت ها که دنبال ما می گشتند، یک روز مادرم تا نزدیکی من آمده بود. داد زدم، مامان! مامان جان! من این جا هستم. بی کنارم بنشین. صدایم را نشنید. دور شد. مرا پیدا نکرد. گل ها و شمع هایش را روی گور دیگری گذاشت و نشست به درد دل کردن و اشک ریختن.»
بابای سپیده می گوید: « یک روز عاقبت پیدامان می کنند و گل ها و شمع هاشان را کنارمان می گذارند.»
بابای میهن می گوید: « و با تعجب فریاد می زنند: اِ شما هنوز جوانید؟!»
یکی از عکس ها دست دراز می کند و شاخه ی میخکی به همسرش می دهد:
- گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم.
و همسرش به او پاسخ می دهد:
- تورا من چشم در راهم، شباهنگام...
خواهری از دور به عکس برادرش اشاره می کند: « شبی به خوابم بی و بگو کجا هستی؟ تا کی دنبالت بگردیم؟»
برادرش از توی عکس دستش را به سوی شمعی که در حال سوختن است دراز می کند و هیچ نمی گوید. مادر بوسه ای به عکس پسرش می زند: « نازلی سخن بگو.»
- نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
یکی از مادر ها، عکس دخترش را می بوسد. موهایش را ناز می کند: « طفلکم. تو که همه اش دوازده سال داشتی. قربان چشمان قشنگ ات بروم.»
یکی از عکس ها که اشک شمع رویش ریخته بود، با لهجه ی کرمانشاهی از همسرش می پرسد: « پس روله مان کو؟ نمی بینمش.»
همسر او تند اشک های خودرا پاک می کند و با صدای لرزان می گوید: « پارسال آمد پیش خودت. مگر اورا ندیدی. نکند توی راه گم شده باشد؟»
دختری از کنار یکی از گلدان ها، لبخند می زند: « مامان گریه نکن بیا کنارم بنشین. دلم برایت یک ذره شده. حالا هم که آمده ای هی اشک می ریزی.»
زن اشک هایش را پاک می کند. وقتش رسیده که از هم جدا بشوند.
- سر اومد زمستون/ شکفته بهارون/ گل سرخ خورشید بازاومد وشب شد گریزون/ کوه ها لاله زارن/ لاله ها بیدارن/ تو کوه ها دارن گُل گُل گُل/ آفتابو می کارن/ توی کوهستون دلش بیداره/ تفنگ و گل و گندم داره می کاره/ توی سینه اش جان جان جان/ یه جنگل ستاره داره جان جان/ یه جنگل ستاره داره .
مادر ها ، بچه ها شان را از توی گُل ها و کنار شمع ها بر می دارند. خیلی آرام در دستمال ها و پاکت ها می پیچند. توی کیف شان می گذارند و با خود به خانه هاشان می برند.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/25896

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شب سخن و گفتگو با علی اشرف درویشیان در پاریس، بهزاد سرابی نيا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016