پنجشنبه 5 مرداد 1385

مترجم پنجره‌ای رو به دنياهای جديد، گفت وگو با سروش حبيبی، سرمايه

نيلوفر دهنی - سروش حبيبی مترجم نام آشنايی است که امسال چند آثار از او روانهء بازار کتاب شده است.

کتاب‌های «نارتسيس و گلدموند» و «چشمان بازمانده در گور» آثاری بودند که توانستند مورد توجه علاقه‌مندان هنر و ادب قرار گيرند.

او سال‌هاست به دلايل خانوادگی ساکن فرانسه است و از همان راه دور سير ترجمه و نشر را در ايران دنبال می‌کند و وسعت حضور زنان در اين مسير برايش قابل توجه است.

چه ويژگی‌هايی در «چشمان بازمانده در گور» ديديد که تصميم به ترجمهء آن گرفتيد؟

در نظر داشته باشيد که اين کتاب را بيش از ۳۰ سال پيش ترجمه کردم. چند سال پيش از انقلاب. اولائ داستان به نظرم قشنگ و گيرا آمد. ثانيائ آن‌چه در اين کتاب وصف شده است. خودکامگی رييس جمهور آن کشور موز بنياد است (که وصف آن به تفصيل در کتاب ديگر همين نويسنده به نام« EL senor presidente و آقای رييس‌جمهور» آمده است که به پشت‌گرمی آمريکا از گردهء زحمت‌کشان و محرومان کشورش کار می‌کشيد و بر دوش آن‌ها سواری می‌کرد. در اين کتاب شرح مبارزهء تازيانهء‌خوردگانی را می‌خوانيم که دارايی‌شان به تاراج رفته و خود بنده‌وار، ميوه‌های خاک ميهن خود را بر پشت خونين خود گرفته به کشتی‌های ارباب، بار می‌کنند و اين وضع کشور خودمان را آيينه‌وار باز می‌نماياند.چاپ‌های پيشين اين ترجمه نمی‌دانم چرا، افسوس بسيار پرغلط عرضه شد. شايد يکی از علل آن دوری من از ايران بود. اما آخرين چاپ کتاب که توسط انتشارات ققنوس منتشر شده با اصلاحات بسيار، از غلط پيراسته و به صورت شايسته‌ای عرضه شده است و من منتظرم که استقبال خوانندگان را از آن ببينم و نظر منتقدان را دربارهء آن بدانم.

قصد ترجمهء ديگر آثار اين نويسنده را نداريد؟

از اين نويسنده تا جايی که من اطلاع دارم کتاب‌های «آقای رييس‌جمهور»، «توروتومبو»، «کولاک» و «پاپ سبز» به فارسی ترجمه و منتشر شده است. دو کتاب اخير و کتاب «چشمان بازمانده در گور» سه قسمت از يک اثر سه‌گانه‌اند. به اين معنی که گرچه هر يک از آن‌ها را می‌توان اثری مستقل دانست، تا اندازه‌ای با هم مربوط هستند. آثار ديگر اين نويسنده، تا جايی که من خوانده‌ام، گرچه همه نغز و دل‌انگيزند به نظرم طوری نبوده‌اند که ترجمهء آن‌ها برای خوانندگان فارسی زبان فوريت داشته باشد.

آثاری مانند «چشمان باز مانده در گور» مربوط به دوره‌هايی هستند که زمان آن‌ها سرآمده است. فايدهء خواندن اين گونه آثار را برای فارسی زبانان که با فرهنگ و مسايل آن دوره آشنايی ندارند در چه می‌دانيد؟

يک قسمت از جواب اين سؤال را ضمن سؤال اول دادم. ولی به عکس شما گمان نمی‌کنم که زمان سرکشی در برابر ظلم و مبارزه برای برقراری عدالت سر آمده باشد، هر جای دنيا را که نگاه کنيد بيدادگران هم‌چنان با درنده‌صفتی به ريختن خون و مکيدن عصارهء جان محرومان مشغولند. هر جا به صورتی. مگر حديث مظلومان فلسطين، که از خاک پدران خود رانده شده‌اند و کودکان‌شان با فلاخن به مصاف توپ و تانک اشغالگران می‌روند و تازه برای حفظ همين يک وجب خاک باقی‌مانده خون عزيزان خود را بی‌دريغ نثار می‌کنند غير از آن است که در اين کتاب وصف شده است؟ درماندگی مردم آفريقا، که استعمارگران اروپايی همه چيزشان را تاراج کردند و هنوز هم کماکان و حتی بيش از پيش می‌کنند و فرزندانشان به صورت مهاجر به اميد نان به کشورهای اروپايی هجوم می‌آورند و به بردگی می‌افتند يا گدايی می‌کنند کجا فراموش شدنی است؟ و اين درست همان چيزی است که در اين کتاب در کشوری کوچک و نه در گسترهء عظيم آفريقا باز نموده شده است. کجای دنيا از مظاهر اين ظلم و سودجويی وحشيانهء غيرانسانی خالی است؟ من گمان می‌کنم که اگر هم روزی دنيا از سياهی ظلم پاک شود (که البته اين آرزوی همهء آدم‌هاست و حصول آن بسيار بعيد می‌نمايد) باز شرح اين ظلم‌ها به عنوان مرحله‌ای از تاريخ تلاش مردم در راه انسانيت، گيرم به صورت داستانی آموزنده، از يادگار گذشته، خواندنی است. اما ايرانيان در اين‌گونه کتاب‌ها دردهای خود را در خلال داستان ديگران و آراسته به رنگ‌های فرهنگ برادران دوردست خود وصف شده می‌يابند.

تاثير و نقش مترجم را در چه می‌دانيد؟

در مصاحبه ديگری مترجم را به پنجره‌ای شبيه دانستم که به دنيا، يا بهتر است بگويم رو به دنياهای بی‌شمار ديگر باز می‌شود. هر نويسنده‌ای با نوشتهء خود خواننده را به دنيای خاص خود دعوت می‌کند. دنيايی که از محيط اجتماعی او متاثر است و از فرهنگ و جهان‌بينی او رنگ می‌گيرد و با توانايی قلم و ذوق هنری او می‌جوشد و می‌شکوفد. کار مترجم به اين تعبير بسيار خطير است. بايد شيشهء اين پنجره را پاک نگه دارد تا تصويری که از طريق دخالت او، يعنی رساندن پيام نويسنده به گيرندگان غير هم‌زبان به آن‌ها منتقل می‌شود، هرچند ممکن است بی‌اعوجاج و آزاد از رنگ‌های ناهنجار باشد.

شما ازجمله مترجمانی هستيد که بسياری از آثار ادبيات داستانی را برای نخستين بار به فارسی‌زبانان معرفی کرده‌ايد. نقش مترجم را در تبادل فرهنگی و آشنايی ملت‌ها با يکديگر چگونه می‌دانيد؟

مسلم است که مترجمان آثار انديشهء انديشمندان و شاعران و جويندگان را از سرچشمهء آن آثار، که محيط فرهنگی ديگری است به زبان خود برمی‌گردانند و تخم آن افکار را در بستر فرهنگ کشور خود می‌کارند و باعث می‌شوند که اين افکار در محيط فرهنگی جديد گل‌های تازه آورد. اگر مترجمان نبودند آثار افلاطون و ارسطو و ديگر متفکران يونان در ايران ناشناخته می‌ماند يا اروپاييان از آثار نبوغ امثال ابن‌سينا و ابوريحان و خيام و ديگر اختران افلاک دانش و حکمت محروم می‌ماندند و فرهنگ‌های مختلف با يکديگر آشنايی پيدا نمی‌کردند و اين مصيبتی می‌بود نه درخور نجابت انسان‌ها.

آيا شما به ترجمهء واژه به واژه معتقديد؟ يا به انتقال مفاهيم و روح يک متن؟

شما در اين سؤال دو حالت انتهايی را در برابر هم گذاشتيد. بايد بگويم نه اين و نه آن يا هم اين و هم آن. به نظر من افراط در ترجمهء واژه به واژه کار نادرستی است و الزامائ ضامن امانت ترجمه نيست، گاهی پيش می‌آيد که يک کلمه را بايد ناديده گرفت زيرا ترجمهء آن بر معنی عبارت چيزی نمی‌افزايد و فقط در راه فکر خواننده دست‌اندازی پديد می‌آورد.

ترجمهء واژه به واژه به شعر يا نثر رنگ تصنع می‌بخشد و خواننده، روانی و دلچسبی نثر زبان خود را در آن نمی‌يابد. به گمان من کار مترجم اين است که بکوشد متنی را که يک نويسندهء فرنگی به زبان خودش نوشته به فارسی درست و سليس (البته با رعايت سبک) برگرداند بی‌آن‌که چيزی از معنی آن کم کند يا خود من‌باب توضيح چيزی به آن بيفزايد. خلاصه کارش بايد به صورتی باشد که اگر فرض کنيم که نويسنده فارسی زبان می‌بود به آن صورت می‌نوشت، البته با توجه به مقتضيات فضای داستان، اجزای مختلف عبارت بايد در زبان مقصد خويشاوندی معنوی و طبيعی خود را که باعث روان بودن سير انديشه می‌شود، حفظ کنند و اين منظور با ترجمهء لفظ به لفظ هميشه حاصل نمی‌شود. اين مساله در مورد ترجمهء اصلاحات و ضرب‌المثل‌ها آشکارتر نمايان می‌شود. مثلائ«بينی کسی را گرفتن و با خود کشيدن» را بايد «افسار کسی را در دست داشتن» ترجمه کرد. از اين قبيل تا بخواهيد فراوان است. اما البته ابدائ جايز نيست که مترجم به بهانهء انتقال روح مطلب توضيح بدهد يا چيزی را به خيال اين‌که ضروری نيست حذف کند. اين حالت را در بعضی ترجمه‌های اروپايی ديده‌ام. مسالهء ديگر موضوع سبک است. من می‌کوشم تا جايی که بضاعت آگاهی‌ام به زبان اجازه دهد اين مساله را رعايت کنم. مثلائ «خداحافظ گاری کوپر» را با نثری ترجمه کرده‌ام که با نثر «سيدارت‌ها» شباهت ندارد يا نثر «طبل حلبی» با نثر «ژرمينال» و ژرمينال با «ابله» تفاوت بسيار دارد.

آيا آثارتان برای گرفتن مجوز تا به حال گرفتار منع مميزی شده است؟

بله، مهم‌ترين مورد کتاب «نارتسيس و گلدموند» اثر هرمان هسه است که شانزده سال پيش با تجديدنظر و ويراستاری کامل توسط نشر چشمه برای کسب مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی عرضه شد و پانزده سال، نمی‌دانم چرا، در انتظار اجازه ماند. حال آن‌که کتاب به باور من بسيار معنوی است. اين کتاب سال پيش منتشر شد و بلافاصله ناياب شد. حالا برای چاپ دوم مدتی است باز منتظر مجوز است. مخفی نماند که در تمام اين مدت اين کتاب به صورت زيراکس جلوی دانشگاه فروخته می‌شد. يا کتاب «سفر شرق» ايضائ اثر هرمان هسه که پيش از انقلاب چاپ شده و استقبال زياد از آن شده بود، اما برای صدور مجوز مجدد اصلاحات بسياری لازم دانسته شد و من البته از اعمال اين «اصلاحات» خودداری کردم زيرا حق اين کار را نداشتم. يا پيش از انقلاب دستگاه سانسور انتشار کتاب «ژرمينال» را مشروط به دست‌کاری‌هايی دانست که ناشر به مسووليت خود آن‌ها را انجام داد . حال آن‌که اخيرائ کتاب با تجديدنظر کلی و وفاداری به متن اصلی مجوز گرفت و منتشر شد.

تاثير سانسور را در کار نويسنده و مترجم چگونه می‌دانيد؟

سانسور مساله‌ای قديمی است. در قرون وسطی دستگاه تفتيش عقايد به دگرانديشان حق حيات نمی‌داد و داستان گاليله معروف است که مجبور شد برای نجات از آتش نظر خود را که بر مشاهدات عينی و علمی استوار بود، انکار کند و زمين را همچنان ثابت و در مرکز عالم بشمارد و اين بيداد تا همين دوران در سطح جهان ، ادامه دارد.اگر باور داشته باشيم که خدا انسان را از گل آفريده و روح خود را در او دميده و به او عقل بخشيده و او را به توان تشخيص خوب از بد توانا ساخته است بايد نتيجه بگيريم که انديشه نشان انسانيت است، با فشردن انديشهء انسان در درون قالبی معين امتياز انسان بودن را از او سلب می‌کنيم. طی تاريخ هرگز ديده نشده است که نتيجه‌ای که مطلوب دستگاه سانسورکننده است، حاصل شده باشد. مدتی است که شاهد پديدهء عجيبی هستم که می‌تواند بسيار آموزنده باشد. در همسايگی ما باغی است که درختان آن مثل هر درختی، سد ديوار را برنمی‌تابند و شاخه‌های خود را از فراز آن به کوچه می‌فرستند و بهار با شکوفه‌ها و تابستان با سايه و ميوهء خود به رهگذران لبخند می‌زنند و درود می‌‌گويند. از اين گذشته ريشه‌های خود را در طلب آب و غذا از زير ديوار به خاک کوچه می‌فرستند. اين ريشه‌ها در طلب قوت و تامين زندگی درخت و شکوفه‌های آن همه جا می‌روند و هيچ سدی نيست که جلوی آن‌ها را بگيرد. حتی چند سانتی‌متر آسفالت را می‌ترکانند و جوانه‌هايی به سوی نور و هوا از خود بيرون می‌فشانند. نيروی زندگی مغلوب شدنی نيست. قابل تامل است، نه؟

با مقايسهء وضع نشر ميان ايران و اروپا به چه نتيجه‌ای می‌رسيد؟

من از اروپا تصوری کلی دارم و از وضع فرانسه اطلاعی دقيق‌تر و می‌دانم که قابل مقايسه نيستند. گرچه فعاليت نويسندگان و مترجمان در ايران بسيار چشم‌گير است و شمار عناوين منتشر شده فوق‌العاده افزايش يافته است، اما شمار نسخه‌های چاپ شده نسبت به جمعيت باسواد، يعنی بالقوه کتاب‌خوان، بسيار بسيار کم است. گمان می‌کنم که اين به علت کمی فراغت باسوادان برای مطالعه و نداشتن بودجه برای خريدن کتاب باشد. تيراژ رمان دو هزار است و گاهی به هزار فرو می‌افتد. اين حال به راستی تاسف‌آور و هشداردهنده است.

وضع تبليغات برای کتاب در جايی که شما زندگی می‌کنيد چگونه است. ايران از اين حيث در چه جايگاهی است؟

متاسفانه من از وضع تبليغات کتاب در ايران اطلاع درستی ندارم. می‌دانم که مجلات متعددی برای معرفی کتاب به خوانندگان منتشر می‌شود و اين جای اميدواری بسيار است. اين مجلات بعضی مرتب و بعضی بر سبيل اتفاق به دست ما می‌رسد، از جايی که تبليغ کتاب در راديو و تلويزيون دارد خبر ندارم. اين‌جا بخش قابل ملاحظه‌ای از روزنامه‌ها و مجلات به معرفی کتاب‌های تازه و بحث دربارهء آن‌ها اختصاص دارد. مسالهء ديگر نقد ادبی است که اين‌جا به آن اهميت بسيار داده می‌شود. در دبيرستان‌ها قسمتی از درس انشا تحليل متن است و شاگردان اصول اين فن را می‌آموزند و همين رابطهء آن‌ها را با کتاب صميمانه‌تر می‌کند و آن‌ها را کتاب‌خوان بار می‌آورد.

خيال نداريد کار ترجمه را در ايران ادامه دهيد؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


همهء آرزويم اشتياقم اما چه کنم که بسته‌پايم. دلم برای ايران و ايرانيان پر می‌زند ولی از طرف ديگر کار ترجمه کاری است که چندان متاثر از محل زندگی مترجم نيست.

تفاوت نويسندگان و مترجمان داخل و خارج را در چه می‌دانيد؟

ما نويسندگان بسيار برجسته و باذوقی داريم و نتيجهء کارشان با توجه به جو فرهنگی خاص ايران فوق‌العاده است. در اروپا زمينه برای آفرينش هنری آماده‌تر است. نويسندگان ما اگر خود با زبان‌های خارجی آشنا نباشند جز از طريق خواندن ترجمه‌ها راهی به دنيای فرهنگ وسيع اروپايی ندارند و اين دست و پايشان را می‌بندد. حال آن‌که نويسندگان فرنگی می‌شود گفت در دريای فرهنگ غرقه‌اند. با اين حال آثار بعضی از نويسندگان ايرانی با همکاری فرنگی‌شان قابل مقايسه است. اين نکته دربارهء زنان نويسنده گفتنی است که بعد از انقلاب جوشش عجيبی ميان آن‌ها به چشم می‌خورد و آثار ذوق آن‌ها در زمينهء داستان‌نويسی و ترجمه و روزنامه‌نگاری به راستی قابل ستايش است. دشت فرهنگی ايران با ذوق زنان به راستی لاله‌زار شده است. در مورد مترجمان بايد بگويم که ترجمه اين‌جا حرفه‌ای به جای خود است. يعنی مترجم می‌تواند تمامی وقت خود را صرف اين کار کند و از درآمد آن آبرومندانه زندگی کند. حال آن‌که گمان نمی‌کنم که مترجمان ايرانی بتوانند با تيراژ دو هزار نسخه برای هر عنوان از محل حق‌الترجمه نان بخورند. همين موجب می‌شود که فراغت کافی برای مطالعه نداشته باشند و اين مانع بزرگی در کار آن‌هاست. با اين همه اسباب افتخار من فارسی زبان است که می‌بينم کار بعضی از مترجمان ما از همکاران اروپايی‌شان بهتر است. من برای ترجمه هميشه علاوه بر متن اصلی اثری که مشغول برگرداندن آن هستم ،چند ترجمه آن را به زبان‌های مختلف پيش رو دارم و آن‌ها را با هم مقايسه می‌کنم و اغلب به اشتباهات يا تعبيرهای نادرست آن‌ها برمی‌خورم يا بعضی مترجمان فرانسوی را می‌بينم که معتقد به ترجمهء آزاداند و فقط مفهوم عبارت را منتقل می‌کنند.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31160

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'مترجم پنجره‌ای رو به دنياهای جديد، گفت وگو با سروش حبيبی، سرمايه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016