(يک)
پيراهنی از مَلمَل پوشانده
بر درختانِ عُريانِ اسفندماه
اين مِهِ بامدادی.
(دو)
کدام زوجِ عاشق
برفِ نشسته بر اين نيمکتِ سنگی را
پاک خواهند کرد
در خلوتِ زمستانیِ اين باغِ دوراُفتاده؟
(سه)
اين درختِ پير
خُشک نخواهد شد:
میخواهد نامِ دو عاشق را
ـ حکّشده بر تنهی خويش ـ
زنده نگهدارد.
(چهار)
منتظر نمان تا باران بند بيايد
از خانه بيا بيرون!
چتری اگر داری بردار
وگرنه، نهايتش خيس میشوی.
(پنج)
بویِ خوشِ قهوه
در اين بعدازظهرِ سردِ آفتابی
مرا به سالهایِ جوانی پرتاب میکند
از اين خيابانِ خلوتِ غُربت:
تهران، پيادهروِ آشنایِ خيابانِ منوچهری