شنبه 15 تير 1387

داستان‌نويسی به سبك خودآزاری، همشهری

آمنه فرخی

آثار داستايوفسكي در ميان آثار ادبي ديگر نويسندگان صاحب‌نام روس به لحاظ وسعت مفاهيم مختلف و منظرهاي تاريخي، ادبي، روانشناختي و فلسفي همواره مورد توجه بوده است.

داستايوفسكي نويسنده و متفكري است كه در آثارش وجوه مختلف انساني را از خير و شر مورد بررسي و واكاوي قرار مي‌دهد. قهرمانان و شخصيت‌هاي آثار او به لحاظ ماورايي و زميني همواره مورد توجه او بوده‌اند، به نوعي كه خواننده در مقابل رمان‌هاي او با شخصيت‌ها و نمونه‌هايي مواجه مي‌شود كه سرشار از نيروهاي متضاد انساني‌اند. در واقع اين نويسنده روس با وسواسي خاص و تفكر و تأمل در آنچه واقعيت انساني است، شخصيت‌هاي آثارش را خلق كرده است.

دكتر كريم مجتهدي در كتابي با عنوان «داستايوفسكي؛ آثار و افكار»، علاوه بر مرور و بررسي زندگي داستايوفسكي در فصل‌هايي به‌طور مفصل قهرمان‌ها و شخصيت‌هاي آثار او را مورد بررسي قرارمي‌دهد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به اعتقاد وي، رمان‌نويسي نزد داستايوفسكي تا حدودي براساس نوعي خودآزاري صورت مي‌گرفت و او خويشتن خود را مانند آزمايشگاهي تلقي مي‌كرد و حاضر بود سلامت جسم و روحش را به خطر بيندازد تا كار نويسندگي را به وجه احسن انجام دهد و از رضايتي كه از اين رهگذر برايش حاصل مي‌شد برخوردار شود.

آنچه مي‌خوانيد ديدگاه‌هاي دكتر كريم مجتهدي، استاد فلسفه دانشگاه‌ تهران پيرامون آثار و شخصيت‌هايي است كه داستايوفسكي در مجموعه‌اي از آثارش خلق كرده است.

دكتر كريم مجتهدي مطالعه درباره داستايوفسكي و فلسفه را همچون ديگر دانشجويان رشته فلسفه در فرانسه آغاز كرده است، وي در اين باره مي‌گويد: اگر چه در كلاس درس كانت تدريس مي‌شد اما خارج از كلاس درس بحث جوانان درباره داستايوفسكي، آثارش و فيلم‌هايي بود كه در فرانسه درباره او ساخته مي‌شد. البته در آن زمان در كرسي فلسفه، پيرامون مباحث فلسفه اخلاق تقريبا 80 درصد مثال‌ها از كتاب‌هاي داستايوفسكي مطرح مي‌شد. مثلا يكي از سؤال‌ها اين بود كه آيا هدف وسيله را توجيه مي‌كند؟ به اين معنا كه اگر من هدف بزرگي داشته باشم آيا با جنايت و خيانت اين هدف توجيه مي‌شود؟ در چنين بحثي، «ماكياول» در يك سو قرار داشت و از طرف ديگر «داستايوفسكي» مطرح‌بود. اغلب مثال راسكولنيكف از رمان «جنايت و مكافات» زده مي‌شد.

در اين خصوص اساتيد اين‌گونه مي‌گفتند كه راسكولينكف روحا فردي پاك است و در واقع مظهر يك جوان خوش‌نيت محسوب مي‌شود؛ براي اينكه بعضي از مظالم را در جامعه نمي‌پذيرد و خودش به تنهايي مي‌خواهد اقدام كند. او در جريان كار با تمام اهداف درستي كه دارد نه فقط به يك جنايت بلكه به دو جنايت دست مي‌زند. به اين ترتيب تمام كتاب مي‌شود مكافاتي كه او مرتكب شده است. اين مكافات در ازاي هدف بسيار پاكي است كه او داشته، با اين وجود عملي كه او كرده توجيه نمي‌شود. اينها مباحثي بود كه توجه دانشجويان فلسفه را بيشتر به‌خود جلب مي‌كرد.

يكي ديگر از دلايلي كه موجب علاقه‌مندي‌ام به داستايوفسكي شد اين بود كه من به فلسفه به‌عنوان مجموعه‌اي از اصطلاحات صوري و انتزاعي نگاه نمي‌كنم. شايد فيلسوف واقعي بيش ازهركس كوشش مي‌كند تا حقايق انضمامي و ملموس زندگي را دريابد. اما حتما روش فيلسوف در بيان آن با روش رمان‌نويس متفاوت است، ولي اين دليل نمي‌شود كه يك متفكر درباره رمان نويسي مثل داستايوفسكي فكر نكند. از ديدگاه دكتر مجتهدي داستايوفسكي يكي از بزرگترين رمان‌نويسان عالم است. اگر در روسيه تولستوي و تورگينف را بزرگ مي‌دانند به حق داستايوفسكي از همه‌شان بزرگتر است.

به اين دليل كه او در واقع و به يك معنا رمان‌نويس نيست. آنچه در آثار داستايوفسكي رخ مي‌دهد هجوم خود قهرمان‌هاست. قهرمان‌هايي كه واقعا زنده و قابل لمس‌اند. خواننده از اين طريق با رنج نويسنده آشنا مي‌شود. داستايوفسكي خودش قهرمان‌ها را خلق مي‌كند و اين خلق كردن به اين معناست كه اين شخصيت‌ها او را محصوركرده‌اند. داستايوفسكي در سحر قهرمان‌هايي است كه از محاصره او دست‌بردار نيستند.

جنبه روانشناختي آثار داستايوفسكي

داستايوفسكي در 60 سال عمرش، زندگي بسيار مشكلي داشته، در جواني به زندان افتاد و تا چوبه دار برده شد، اما مورد عفو قرار گرفت. به همين خاطر او تجربه‌هاي بزرگي در زمينه مرگ دارد. او در زندان با چهره‌هايي آشنا شد كه به توصيف خودش، زنداني‌هايي جذام گرفته‌ بودند كه سال‌هاي سال در زندان‌ها مانده بودند. به اعتقاد داستايوفسكي اين افراد، افراد شروري نبودند؛ «وقتي كه با آنها درددل مي‌كنيد و عمق حرف‌هايشان را مي‌شنويد به پاكي‌شان پي مي‌بريد. آنها افراد بدبختي هستند و الزاما افراد شروري نيستند.»

داستايوفسكي بعد از زندان، با زن اولش اختلافاتي پيدا مي‌كند. زنش نسبت به او بي‌تفاوت است و بر اثر بيماري از بين مي‌رود. سال‌هاي بعد زن ديگري مي‌گيرد كه برعكس زن اولش بسيار فداكار است و احتمالا اگر اين زن نبود داستايوفسكي نمي‌توانست رمان‌هاي اصلي‌اش را بنويسد. اين زن تمام مدت با كوشش و ايمان خاصي تلاش كرد به داستايوفسكي كمك كند.

داستايوفسكي مجموعا 5 رمان بزرگ و تعداد بسيار زيادي داستان نوشته است. اولين رمان بزرگ او كتاب جنايت و مكافات است كه در سال 1865 نوشته شده است. كتاب ديگر او «ابله» است كه بسيار خواندني است. كتاب سوم او «تسخيرشدگان» است كه جنبه سياسي دارد و آينده روسيه در آن به تصوير كشيده مي‌شود و كتاب چهارمش «نوجوان» است كه به مسئله جوانان مي‌پردازد و كتاب آخرش «برادران كارامازوف» نام دارد. البته داستايوفسكي داستان‌هايي را نيز لابه‌لاي يادداشت‌هاي خود نوشته است. داستايوفسكي در يادداشت‌هاي خود تعصبات فوق‌العاده‌اي نسبت به روسيه دارد و خيلي بد از روسيه دفاع مي‌كند. انگار به غيراز روسيه هيچ مملكت ديگري در جهان وجود ندارد.

وي درباره كتاب‌هايي كه داستايوفسكي از آنها تأثير گرفته است، گفت: به‌طور كلي داستايوفسكي ادبيات روسيه را خيلي خوب مي‌شناخته است. او تولستوي و تورگينف را خيلي دوست نداشته و كتاب «برادران كارامازوف» را عليه كتاب «پدران و پسران» تورگينف نوشته است. اما «گوگول» يكي از افرادي است كه داستايوفسكي از او بسيار تجليل كرده است. به اعتقاد داستايوفسكي «پوشكين» روح روسيه است و يكي از افرادي است كه چه به لحاظ سبك نگارش و چه از نظر فهم از جمله افرادي است كه در روسيه جريان‌سازي كرده است.

داستايوفسكي آثار نويسندگان غيرروسي را نيز مي‌خوانده است. از كساني كه خوب مي‌شناسد و شايد از آنها خيلي الهام گرفته، «ديكنز» است. كتاب «آزادگان» وي تقليدي از رمان‌هاي ديكنز است. همچنين بالزاك براي داستايوفسكي نويسنده‌اي ارزشمند بوده است. او به گونه‌اي مجذوب بالزاك بوده كه به ترجمه آثار بالزاك مي‌پردازد. «داستايوفسكي» روانكاو خوبي است اما با فرويد، يونگ و ديگر روانشناسان بزرگ جهان كوچكترين سنخيتي ندارد. «نيچه» اعتراف كرده است كه هر چه از علم‌النفس و روانشناسي ياد گرفته‌ از داستايوفسكي بوده است.

اما به چه معنايي داستايوفسكي روانشناس است؟ آيا داستايوفسكي رفتارشناسي مي‌كند؟ به هيچ وجه! آيا داستايوفسكي براساس گرايش‌هاي جنسي انسان، تحليل رواني مي‌كند؟ اصلا اين طور نيست. خود شهوات جنسي تابعي از نفس انسان است، نه اينكه نفس انسان تابعي از آنها باشد. داستايوفسكي در يك عالم ديگر است. داستايوفسكي به خدا اعتقاد دارد و مي‌گويد؛ سر وجودي انسان اين است كه انسان در مقابل خدا است و روانشناسي‌اش بر محور وجدان است. وقتي كه راسكولنيكف دچار مكافات مي‌شود براي اين است كه او وجدان دارد.

از اين نظر داستايوفسكي قابل مقايسه با هيچ نويسنده ديگري نيست. اما چرا تمام قهرمان‌هايي كه داستايوفسكي مي‌نويسد، بيمارگونه به‌نظر مي‌رسند؟ چرا همه‌ آنها هيجان زده هستند؟ و به‌نظر مي‌رسد همه‌شان در يك التهاب روحي به سر مي‌برند. اگرچارچوب تاريخي عصر داستايوفسكي را در نظر بگريم مي‌بينيم روسيه در اواسط نيمه دوم قرن نوزدهم دچار تحولاتي به سبك اروپايي شد و اصلاحات ارضي در روسيه صورت گرفت. جامعه به هم خورد و افرادي كه صاحب زمين بودند پولي گرفتند و روسيه را ترك كردند و در كشورهاي اروپايي مشغول خرج اين پول شدند. داستان «قمارباز» داستان پيرزني است كه براي لجاجت با وراث‌اش پولش را به «موناكو»ي فرانسه آورده است و مي‌خواهد آن را از بين ببرد.

يك عصر جديدي در روسيه پيدا شد كه كاملا بي‌اساس است. بي‌خود نيست كه در كتاب «ابله» در شخصيت شاهزاده «ميشكين» نمونه‌هايي از رفتار مبتني بر شفقت را مي‌توان ملاحظه كرد و نوعي تعارضات دروني در او بروز مي‌كند كه موجب بيماري اجتناب ناپذيرش مي‌شود. به اعتقاد دكتر مجتهدي، داستايوفسكي به خوبي رخدادهاي دروني قهرمان‌هايش را به رشته تحرير در مي‌آورد ولي هيچ‌گاه تمايل ندارد با صراحت هيچ مسئله اخلاقي را واقعا حل و به نحوي طرح كند و شايد همين شگرد خاص او، علت تاثيرگذاري فوق‌العاده آثارش باشد.

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/37554

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'داستان‌نويسی به سبك خودآزاری، همشهری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016