چنين می نمايد که اصلاح طلبان هواداران خود از دست داده و نامزدی برای ايجاد تحرک در انتخابات نمی جويند، و چنين پيداست که اکثر کسانی که به هواخواهی اصلاحات سياسی تا سه سال پيش در سه بار انتخابات به اصلاحات سياسی رای دادند، به همت خشگ مغزان، تبديل به هواخواهان تغيير ساختاری حتی به بهای فشار و دخالت خارجی شده اند. در چنين وضعيتی بخشی از محافظه کاران که همه چيز را به وفق مراد می بينند در عجبند که چرا موتلفان تندرو آن ها موقعيت نمی سنجند، ناآرامی می کنند، اجازه نمی دهند که همين چند ماه هم به همين روند طی شود و خودداری نمی توانند. مقاله حاضر در پاسخ اين سووال است که چرا پريرو تاب مستوری ندارد و مدام با ايجاد جنجال و سخنان تند کاری می کنند که خردگرايان محافظه کار از آن پرهيز دارند. چرا نمی توانند اين چند ماه را به خود مجال دهند و کاری نکنند که هواداران اصلاحات را از حالت سکون فعلی خارج کند تا کار با انتخاباتی مشابه با انتخابات شوراها و مجلس هفتم به سامان برسد و حکومت يکدست شود. چرا هر روز تلاطمی به جامعه می دهند، چرا هر روز سخن از طرحی غريب می کنند، چرا دوباره ادبيات خشم و خشونت وارد جامعه کرده اند و به نوشته روزنامه های تهران تصويری از جامعه ای پر از خشونت و کين در ذهن ها می سازند.
آن چه محافظه کاران را نگران کرده است جدی است. اين بی تابی تندروها که ديگر به مقامات عاليه هم وفاداری نشان نمی دهند و به زبان های مختلف تهديدشان می کنند جدی است و خوب که به صحنه بنگريم محافظه کاران به سرعتی باور نکردنی به سخن اصلاح طلبان رسيدند و از وحشت آن که حليمی که پختند دارد غذای مسموم خودشان می شود و نظامی را که محکم می پنداشتند گروهی دارند به سوی پرتکاهی می رانند چيزی نمانده است که دست به سوی همان ها دراز کنند که تا چندی پيش در آرزوی رساندنشان به نقطه صفر بودند. و حال سئوال اين است که چه عاملی تندروها را چنين با هواداران اصلاحات و حتی محافظه کاران خردگرا دشمن داشته است. اين فراتر از رقابت های جناحی است، بالاتر از اختلافات بر سر برنامه های اجتماعی و اقتصادی و سياسی است و آن کورس بستن به سمت ايجاد جامعه بسته از نظر اطلاعاتی است، جامعه ای عايق که در آن صدا در صدا نپيچد. جامعه مطيع و بی صدا. جامعه ای که سال هاست همه خودکامگان جهان در آرزويش می سوزند و هنوز نشانه ای از قرن بيست و يکم ظاهر نشده، باقی مانده خودکامگان جهان دارند از آن دل می کنند. جامعه ای که ديگر برای کشورهای بسيار محروم و فقير آفريقائی و آسيائی هم حفظش امکان پذير نيست، چنين جامعه ای را خشگ مغزان برای ايران در نظر دارند که به هزار نشانه مزرع مساعدی برای کشت آن نيست. دنيای امروز تصور چنين جامعه ای را برای کشورهائی که چند سالی است نشانه ای از حقوق بشر يافته اند و معنای نازکی از آزادی درک کرده اند، غيرممکن ساخته اما خشگ مغزان بی اعتنا به اين که ايران صدسالی است که اين ندا را شنيده و قرنی است صبر کرده تا نسبت جوانان و باسوادانش به اين جا برسد و آرزوی تاسيس جامعه ای مدنی در آن ميسر شود. بی خبر از درس های دوران انگيزسيون اروپا، و نمونه های اسلامی آن که همين اواخر به پفی و نمی فروريخت، دچار بی زمانی شده، گم کرده قطب نمای سياسی خود، به اين باور رسيده اند که می توانند از شلوغی جهان و گرفتاری جهانمداران بهره گيرند و عقربه ساعت را به قرون عقب بکشانند.
آن جامعه که خشگ مغزان می جويند و می خواهند و برای ايجادش بی تابی می کنند و خود را در آستانه اش می بينند جز همه نشانه ها که از تحجر و واپس گرائی دارد، يک جامعه بسته اطلاعاتی است. تندروها شکستن حصار های جامعه را توسط جنبش اصلاحات، بر اصلاح طلبان که بسياری شان رفيقان جنگ و ده های اول و دوم انقلاب آن ها بودند نمی بخشند، هيچ نمی دانند و نمی خواهند بدانند که کسانی که بعد از روی کار آمدن محمدخاتمی جنبش اصلاحات را در دولت و مجلس ششم نمايندگی کردند در ايجاد چنين جامعه ای سهم و نقش اندکی داشتند. جز بيانش کاری نتوانستند. خشگ مغزان اگر اين دريابند به دنبالش درخواهند يافت که با بيرون رفتن اصلاح طلبان از دولت تفاوتی نخواهد کرد و از قضا چه بسا که سدها و موانعی هم از راه جامعه جوان برداشته شود و آن گاه خشگ مغزان با حقيقت عريان و حقيقت تلخ روبرو خواهند شد همان حقيقتی که اصلاح طلبان به مسالمت جوئی خود مانع از انفجارش بودند.
جامعه ای که خشگ مغزان امروز در صدد ايجادش هستند، قبل از انقلاب هم مدافعان بسيار داشت و به دليل شرايط جهانی [ که نه ماهواره و اينترنت که فکس و ويدئو هم در آن ظاهر نشده بود] تا اندازه ای هم در ايجادش موفق بودند تا روزی که همه راه ها را به خود و رهبر محبوبشان بسته دیدند. در جامعه بسته اطلاعاتی هزار اتفاق غلط می افتد، هزار موجود ناقص الخلقه متولد می شود که يکی از آن ها هم اين است که حاکميت و تصميم سازان از بطن جامعه بی خبر می مانند. در چنان جامعه ای فضائی شکل می گیرد که تصميم سازان به توهم می افتند که از مردم با خبرند، چرا که دانه های اطلاعاتشان را از مدار بسته خود ساخته می گيرند. از تظاهرات مردمی دست چين شده، از نکته هائی که اطرافيانش می گويند، از گزارش های امنيتی و اطلاعاتی. گردش ناسالم اطلاعات در چنان جامعه ای چنان عمل می کند که مديران از دل جامعه بی خبر می مانند. در جامعه بسته اطلاعاتی دل ها و سرهای مردم نه تنها پنجره ندارد بلکه از سر ضرورت هرکس ماسکی می زند تا از چهره راز او آشکار نشود و بلکه نظرشان را برعکس نشان دهد. در جامعه بسته اطلاعاتی همه بی آن که بدانند در کار ريا هستند. فرجام جامعه بسته اطلاعاتی به شهادت تاريخ انفجارست.
کمی بازتر بگويم. در جامعه بسته اطلاعاتی که معمولا به آن دليل شکل می گيرد و ايجاد می شود که کشور را از ناآرامی و آشوب و به هم ريختن امنيت و دخالت بيگانه دشمن مصون دارد، تصميم سازی در دور باطلی گرفتار می شود و انعطاف لازم برای مقابله با رويدادها را از دست می دهد. از ميان هزاران مثال چند تائی را می گويم تا سخن را بازتر کرده باشم.
در شهريور سال 1320 وقتی نيمه شبی نيروهای متفقين به ايران يورش آوردند ناگهان رضاشاه شکست و به تعجب افتاد که چطور در آن دستگاه منظم که ايجاد کرده بود، يکی نگفته بود که متفقين به اين اندازه در تهديدهايشان جدی هستند و اين اندازه قوی هستند که مانند کارد در پنير وارد ايران می شوند. مدت ها گذشت و رضاشاه با همه خدماتی که کرده بود ناگزير شد شبانه و مخفی و مانند گناهکاران از بند رسته از تهران بگريزد و در همه مسير رخ از مردم نهان دارد و بشنود که دست نشاندگانش در مجلس به صدا در آمده و عليه او بدترين بدگوئی ها را می کنند. آن وقت بود که مديران پاسخ سئوال او را دادند. معلوم شد که محمدساعد سفير با تجربه ايران در مسکو بارها در گزارش های صريح خود اين را نوشته بود و کسی جرات نداشت آن را به حضور شاه ببرد. معلوم شد همه اطرافيانش از خرد و کلان ديده بودند که مدير کشور راه خطا می رود اما در فضای ساختگی ارعاب چيزی نمی توانستند گفت.
فرزند سويس رفته و جهان آشنای رضاشاه که خود هم در کتابش به همه اين ها اشاره کرده و پدر را بی سوادی خوانده بود که جز خودکامگی نمی دانست اما تا بخواهی نيت پاک و قاطعیت داشت و عاشق وطنش بود، در پايان کار باز به همان سرنوشت پدر مبتلا شد و به شهادت نوشته همه نزديکانش و همه سفيران خارجی که در روزهای آخر مدام به ملاقاتش نائل بودند، از بروز احساسات اعتراض آميز مردم گيج شده بود. از خدا و آسمان گلايه می کرد که سزای من با آن همه عشقی که به وطن داشتم اين نبود. مدام در روزهای آخر حضورش در کشور می ناليد که آيا مردم واقعا این قدر از ما ناراضی هستند . او که صبح ها تا گزارش باران نمی خواند و به جزئی ترين جزئيات نمی رسید روزش آغاز نمی شد و از همه کارکنان حکومت بيش تر کار می کرد، از خود می پرسيد چرا مردم چنين می کنند. اطرافيانش از عوامل بيگانه، از نفوذی ها، از جاسوسان، از خيانت ها، از حسادت خارجی ها به پيشرفت های مملکت و ... می گفتند اما ثبت نيست که کسی به او گفته باشد که در نظام بسته اطلاعاتی جوش آمدن ديگ گزارش نمی شود تا لحظه انفجار. گيرم که ديگ را که مردم باشند، بيگانگان به توطئه به جوش آورده باشند، گيرم که جامعه دچار توهمات شده باشد، گيرم که نيروئی جادوئی در ذهن و مغز آن ها رخنه کرده باشد و راديوهای خارجی آن را تحریک کرده باشند، همه اين ها يک باره رخ نمی دهد. در نظام بسته اطلاعاتی سيستم های آگاهی دهنده [ زنگ اخبار ها] دستی دستی از کار می افتند.
در خبرها خوانده ايد که در آخرين روزهای قبل از حمله نيروهای تحت رهبری آمريکا به عراق، پريماکوف نخست وزير سابق روسيه از سوی ولاديمير پوتين و بعض سران اروپائی مامور شد به عراق برود. او که سابق آشنائی و مودتی با صدام و همکارانش داشت به ترکيه رفت و زمينی خود را به بغداد رساند که بعد از محاصره عراق راهی جز اين وجود نداشت. او رفت که به صدام بگويد جهنم نزديک است و در حقيقت همه فرصت ها از دست رفته، در حالی که می توانست از دست نرود اگر اشارات دنيا را مديران و مذاکره گران صدام جرات می کردند که به او می رساندند. رفته بود که بگويد تنها چاره در آن است که او [ صدام ] با احترام به مسکو برود و امکان دهد که مخالفان حمله نظامی به عراق جلو لشگرکشی آمريکا و متحدانش را بگيرند و دولتی ديگر در عراق بر سر کار آيد.
پريماکف خود نقل کرده که در روز اول ورودش به بغداد، صدام حسين ميلی به پذيرش او نداشت تا آن که از آشنائی های خود بهره گرفت و خلاصه در يکی از کاخ ها به حضور پذيرفته شد. صدام از نهانگاه بيرون آمد و پريماکف با ادب ماموريت خود گفت صدام لبخندی زد و گفت به رفيقت هم گفته ای. مقصودت طارق عزيز بود. پريماکف از ترس جان رفيق گفت نه. صدام زنگ زد و گفت طارق عزيز بيايد. و چون آمد گفت ببين رفيقت چه می گويد و رفت. پريماکف گفته است طارق عزيز که آشکارا ترسيده بود [ لابد از ترس دستگاه های شنود] وقتی سخنم را شنيد گفت شما از ميزان محبوبيت قائد اعظم و اراده مردم عراق به مقاومت خبر نداريد. شما نمی دانيد که عراق فقط متکی به يک شخص است. حالا در خبرها آمده که در دادگاه، صدام حسين به طارق عزيز فحش های آبدار داده است و او را بزدل خوانده است. همه آن ها که در صدر جامعه بسته می نشنينند همين سرنوشت دارند.
در ايران وقتی يکی دو سالی بعد از انقلاب، به بهانه درگيری های قومی و گروهی و فعاليت های حزبی و نيروهای مسلح شده، و به همت وفاداران انقلاب فضای اطلاعاتی دوباره بسته شد. هنگام پايان جنگ در روايات خوانده ايد که هاشمی رفسنجانی مجبور به چه کارها شد [ که محسن رضائی دست کم يک بار از آن به فريب دادن سپاه تعبير کرد ] تا به رهبر برساند که اوضاع خراب است و موقع پايان دادن به جنگ. فضای بسته اطلاعاتی مانع از آن شده بود که تصميم گيرنده اصلی با خبر شود. پس محکم ايستاده بود. تا موسوی اردبيلی – رييس وقت شورای عالی قضائی به گفته خودش - با گريه و شور فضای حاکم را به هم زد. و چنان که يک بار ديگر هم نوشته ام گفت درست می گوئيد که اگر ما را بمب صدام بکشد به آرزوی شهادت رسيده ایم و مردم از مقبره مان امامزاده می سازند اما خوف آن دارم که بمب صدام ما را نکشد ولی چنان مردم به ستوه آورده شوند که خود بريزند و ما را بکشند و اين سخت است. به گفته قاضی القضات وقت اين جا بود که کسی مانند خمينی دريافت که بايد جام زهر را بردارد و نامه پدر پيرتان گريست را بنويسد و با واقعيت هر چند تلخ دنيای زورمدار آشنا شود. به زحمتی جنگ پايان گرفت. چرا که در جامعه بسته اطلاعاتی به رجزخوانی خشگ مغزان مردم باور می کنند که می توانند همه چيز بخواهند، هم چنگ انداختن به صورت قدرتهای جهان و هم آرام زيستن، هم آرزوی مرگ تمدن جهانی و هم مصون ماندن از تدبيرهای مقابله جويانه آن تمدن. در جامعه بسته اطلاعاتی مردم باور می کنند که در قدرتمندترين جوامع بشری زندگی می کنند و همه دنيا مجبور به تحمل آن ها هستند. در جامعه بسته اطلاعاتی مردم خرافه پرست می شوند و دل به اوهام می بندند. در فضای بسته اطلاعاتی شور ميهن خواهی و استقلال طلبی، ايمان قلبی و مقدسات قربانی می شود.
در جامعه بسته اطلاعاتی يک صدای بلند به گوش ها می رسد و بقيه مانند کوهی آن صدا را تکرار می کنند و در تکرار به ابعاد آن می افزايند و گوينده صدای نخست را هم به شبهه می اندازند که اين همه صداهاست در حالی که فقط انعکاس صدای خود اوست، اما او هم متوهم است انعکاس صدای او نيست بلکه زمزمه ای است که مجسمه سازان درگوش مجسمه خودساخته سر می دهند، در خلاء جامعه بسته حتی شناخت صاحب صدا ميسر نيست. همه نوحه خوانان يک سرود سر می دهند که اولش پيدا نيست.
دوم خرداد و جنبش اصلاحات جامعه بسته اطلاعاتی را شکست و اين از بزرگ ترين اثرات حرکت مردمی بود که به ظرافتی از همان راه که برايش باز گذاشته بودند داخل شدند و پيام خود بر صفحه روزگار نوشتند. خشگ مغزان اين صداها و تکرار مدام آن را تاب نياوردند و با هزينه ای کلان و ترساندن تصميم سازان از مبتلا شدن به ضعف و فروپاشی کوشيدند تا دوباره روزن صداهای متکثر را ببندند. به روزنامه ها اکتفا نکردند، به اجتماعات رسيدند، از آن جا بنگاه های نظرسنجی را متلاشی کردند، صداهای متفاوت خودی با نظام را هم به اوين انداختند. هر کدام را به ترفندی به سکوت رساندند، مجلسی را که از اول انقلاب افتخار کرده بودند که مظهر شور و مشورت پيامبرانه است و راس امور، به مسخره گرفتند و صداخفه کن های خود را به داخل مجلس بردند و مصونيت نمايندگان را ناديده گرفتند، وزيران برای رهبر نامه دربسته نوشتند، خشگ مغزان ديدند ای عجب فضا ترک می خورد فرياد برداشتند که اين حريم شکنی است، فضای بسته اطلاعاتی را حريم ولايت دانستند و باری اين همه کردند و حالا به خيال خود با گرفتن روزنامه نگاران جوان و دست درکاران سايت های اينترنتی و وکلای حق جو، و کسانی که در نهادهای مدنی غيردولتی فعالند، مشغول بتونه زدن به ترک هائی هستند که جنبش اصلاحات به فضای بسته اطلاعاتی وارد کرده است.
اين اواخر هر بار که محمدخاتمی سخنی می گوید – که تنها همين برايش باقی مانده است – هجوم می برند و تهديد می کنند و تا تهديد را عملی کنند از صندوقچه هزارتوی اسرار سندی بر می کشند و دستی از دستان او را می برند تا بداند و در اين هفت ماه سکوت را مراعات کند. دکتر سروش را در جمع کوچک خانوادگی و دوستانه تحمل نمی کنند چرا که صدايش مانند صدای ديگران نيست انعکاس دارد و می پيچد. جمع صد دانشجو در دانشگاه علم و صنعت را برای شنيدن صدای دکتر يزدی و تاج زاده تحمل نمی کنند چون در آن خطر پيچيدن صدا هست، پس به بهای بی آبرو بردن نظام که گوئی امنيت رييس دانشگاه را تامين نمی تواند، و گروگان گرفتن او مانع می شوند. از انعکاس صداهای محدود از خارج از کشور هم به وحشت مبتلايند، پس به هر کرشمه و حيات از گرفتن سعيد مطلبی تا پيام های تهديد رساندن به ديگران – کشف خانه عنکبوت - می کوشند اين را نيز ساکت کنند.
در اين حال جامعه همان واکنشی را نشان می دهد که هميشه نشان داده و هر جامعه زنده ای همين می کند. سکوت و بی حرکتی و به خطا انداختن خشگ مغزان به اين که رضايت فراهم است. مگر نه اين که سکوت علامت رضاست. اما نگو که اين سکوت ها علامت رضا نيست و شبيه همان سکوتی است که گفتم در بقيه جهان هم نمونه هاش را ديده ايم.
تا سخنم را به روز کرده و آشنا تر کرده باشم، اين نکته هم بگويم. در اين روزها نگرانان دردآشنای سرنوشت کشور، در هر جا و هر دسته و مرام که هستند خطر را دريافته اند. به بهانه انتخابات آمريکا، به بهانه مذاکرات هسته ای، به بهانه اين و به بهانه آن، خطر می کنند و صدائی در می اندازند تا مانع از شکل گرفتن دوباره فضای بسته اطلاعاتی شوند. پژواک اين صداهاست که جامعه جوان را هنوز از رسيدن به سکوت سهمگين باز داشته. افسوس که قدرش نمی دانند.
اين جدال در عمق خود پارادوکسيال و متناقض است. چرا که همانند ده ساله آخر دوران پادشاهی، آن ها که مامور به حفظ نظامند با بستن فضا، برانداز نظام می شوند. و آن ها که در سر اصلاح را می پرورانند به اتهام براندازی راهی زندان و يا قبرستان. امروز هم خشگ مغزان با کوشش برای بستن فضای اطلاعاتی که در جهان امروز کاری دشوار و گاهی نشدنی است، دارند فصل آخر را می نويسند. عجيب نيست اگر اوپوزيسيون دمکراسی طلب و استقلال خواه و مسالمت جو نظام نيز به همان کار مشغول است که دردآشنايان و دانشجويان و جوانان در داخل. آن کار چيست جز آگاه کردن تصميم سازان که تا وقتی مجال هست با مردم آشتی کنند. از جمله در همين انتخابات که در پيش است. در حباب بسته اطلاعاتی هر تلنگری از بيرون انعکاس مهيبی دارد که گاه شيشه ها و پنجره ها را می شکند. گاه حتی خيال صدائی از بيرون هم حباب را می شکند.
در زمستان سال 56 کارتر رييس جمهور آمريکا در شب سال نو در تهران نطقی کرد و در آن تملق ها به شاه گفت که مظهر ثبات خاورميانه است و دوست ترين دوستان ما و چه و چه. اما شش ماه بعد مردم همان سخنرانی را برعکس ترجمه کرده بودند و اين ترجمه موجد حرکت بود. آری در جامعه بسته اطلاعاتی، گاهی نه صدای واقعی که توهم صدائی از دور انعکاس دارد. در جامعه بسته اطلاعاتی، خيال که زندانی کردنش محال است، حرکت می سازد. جامعه بسته اطلاعاتی که شوق ساختن آن در سر خشگ مغزان است، بی هوده می پندارند گورستان صدهاست، در حقيقت همهمه فريادهاست که درخلاء هيچ گوشی با هيچ وسيله و تجهيزاتی تاب شنيدن آن ندارد. به فرموده مولانا:
بيدار شو، هين وقت شد، بيدار شو، بيدار شو
بی وصل او از خويش هم بی زار شو، بی زار شو
مشنو تو هر مکر و فسون، خون را چه می شوئی به خون
همچو قدح شو سرنگون، وانگاه دردی خوار شو
ويران چو کردت اين زمان، سودی نمی دارد فغان
خواهی که معمورت کند، معمار شو، معمار شو