دوشنبه 10 مرداد 1384

در حاشیه آن موجی که احمدی نژاد سوار آن شد، این موج او را هم خواهد برد؟ سین.ابراهیمی

ebrahimisin@yahoo.fr

سه روز مانده به دور اول انتخابات، تصمیم جدی گرفتم که بروم و شاهعلی را ببینم، اطرافیانم موافق نبودند، می گفتند:
دیگر آن علی آقایی که می شناختی نیست. عوض شده. بسیجی است. مکه رفته و ...
وقتی اصرار کردم و گفتم خیلی سال است او را ندیدم و حالا که این نزدیکی ها کار می کند و این همه هم پیغام داده است و گلگی، می روم ببینمش. امر خیر انتخابات هم هست، و به شوخی ادامه دادم: شاید یک فرمانده بسیجی هم به راه راست هدایت شد!
وقتی به محل کار شاهعلی نزدیک می شدم، خیلی به خودم نهیب می زدم که مبادا از جملات سنگین تئوریک استفاده کنم یا کلمات فرنگی از زبانم خارج شود و با خودم تکرار می کردم. «باید به زبان ساده و ساده تر صحبت کرد.» تا 800 تومان کرایه سواری آژانس را داده و سر بر گرداندم، به طرف باسکول، محل کار این دوست دوران کودکی. دیدم به طرف من می آید:
ـ سلام حاج علی آقای عزیز من!
ـ سلام آقای دکتر عزیز من! دکتر بی وفای من!
مرا روی یک صندلی که جسم لاغر شده ام را به زور تحمل می کرد نشاند و خودش سر پا ایستاد. گفت که کارش ایجاب می کند، پشت پنجره بایستد تا کامیونی آمد، شماره اش را بنویسد. کامیون یا کمپرسی، برود روی باسکول، وزنش را مشخص کند و وزن ناخالص آنرا از آن کسر کند. تا وزن بار مشخص شود.
بعد از احوالپرسی و یاد خاطرات دوران کودکی و شرح ماجرای عروسی اش که ساقدوش او بودم. رسیدیم به مساله روز.
ـ آقای دکتر نظر شما روشنفکر ها واساتید در باره این انتخابات چیست؟
ـ حاج آقا بنده طلبه ای بیشتر نیستم و خدمتتان آمدم تا مستفیض بشوم. خبر ها پیش شماست.
..........
ـ آقای دکتر شما از بچگی ما را نصیحت کرده و دستمان را گرفته اید. در این انتخابات هم ما را هم از ظلمت و گمراهی نجات بدهید!!
ـ حاج آقا تمام نور و روشنایی در وجود شماست. شما بفرمایید ما چه کنیم؟
............
پس از اصرا زیاد شاهعلی، دل به دریا زدم و گفتم:
ـ والله انتخابات مشکلی است. دو تا احتمال هست. رفسنجانی و قالیباف و یا رفسنجانی و معین به دور دوم بروند.
پس از یک سکوت نه چندان دلپذیر، سینه ام را صاف کردم و گفتم:
ـ حاج آقا، البته از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که من اعتقاد دارم باید دکتر معین را به دور دوم فرستاد. والا کشاورزان و کارگران و قشر متوسط، افرادی مثل شما و من و دانشجوها و اهل کتابها مثل آقازاده های شما و فرزندان بنده کارشان زار است. این آقازاده های اشراف و روحانیون کشور را به ویرانی می کشانند.
ـ آقای دکتر با همه بی وفایی جنابتان، من از ارادتم نسبت به شما هیچ کم نشده که اضافه شده است. من همان شاهعلی کوچکی هستم که اعلامیه هایی را که شما در دوران شاه به من می دادید، چشم بسته پخش می کردم. من همیشه به بچه ها و اطرافیانم گفته ام که این آقای دکتر پنج سال قبل از انقلاب می گفت مملکت، شاه را بیرون خواهد کرد و جمهوری خواهد شد. همه حق رای و حق انتخاب خواهند داشت. من الان عضو انجمن دهمان و عضو شورای اسلامی کارگران هستم. از آن موقع که ما را به مرض خواندن اعلامیه و پخش آن دچار کرده اید، دارم می خوانم و پخش می کنم.
ناگهان دست راستم را در درمیان دستانش گرفت و فشار داد و گفت:
ـ الان هم همانطور رای خواهم داد که شما می فرمایید. اما امیدی نیست.
ـ به چی امیدی نیست؟ انسان با امید زنده است.
ـ ببین دکتر جان! بنده ناقابل عرض می کنم این پیش بینی شما درست از آب در نخواهد آمد.
ـ منهم، علی جان گفتم فقط احتمال دارد ...
ـ داستان پیچیده تر از اینهاست دکترجان! من سی ساله که کارگری می کنم. الان هم روز ها وسط این بیابان در این باسکول کار می کنم و شبها هم همین جا می خوابم. نمی توانم کرایه رفت و آمدم را پرداخت کنم. حقوق خالصی که دستم میاید 80 هزار تومان است. 7 ماه حقوق طلبکارم. پریروز عروسی خواهرزاده ام نتوانستم بروم. سه ماه پیش فوت خاله ام بود.
ـ خدا رحمتش کند.
ـ خدا اموات شما را هم بیامرزد. بلی می گفتم برای دفن و کفن خاله ام نتوانسته ام بروم. من تازه از شما پنهان نمیکنم در بسیج کاره ای هستم. ماهی یک کیسه برنج و یک حلب روغن دارم. ولی با همه اینها هشتم در گرو نهم است. زمین زراعتی من و 2 برادر دیگر را هم حسین، اخویم اداره می کند. در 6 سال گذشته یک شاهی از زراعت اگر به جیب شما رفته، به دست منهم رسیده است. سه سال پیش اخوی توی جلد ما رفت، که بانک کشاورزی وام می دهد. هر کدام با ضامن شدن به همدیگر، یک میلیون تومان وام بگیریم تا چاهی را که بعد از خشکسالی آبش 15 متر نشست کرده است دوباره حفاری کنیم.
ـ یعنی علی جان، چاه را ول کرده بودید؟
ـ بلی دکتر جان، چاهها را همه پس از این خشکسالی ها ول کرده اند. چاه بدون آب به درد نمی خورد. بعضی ها محصولات دیمی در زمین های آبی می کارند. یعنی گندم دیمی می کارند. آنهم در زمینی که قرار بوده صیفی جات، یونجه، چغندر و ذرت کاشت بشود که چند برابر گندم سود دهی دارد.
ـ پس از این خودکفا شدن در تولید گندم هم چندان خیر و برکتی به شما نرسیده است.
ـ نه جانم! بنده اگرذرت یا یونجه جای آن گندم دیمی می کاشتم ده برابر فروش داشتم. ولی برای یونجه و ذرت به آب احتیاج داشتیم که نبود. حداقل می توانستیم وام بانک کشاورزی را پس بدهیم. دوسال است که نتوانسته ایم واممان را پس بدهیم. ده روز پیش چند تا گوسفند فروخته و مقداری از شرکت حقوق و النگوی عیالم را فروخته ایم. و یک میلیون تومان داده ایم به اخوی که ببرد بانک کشاورزی وام را پس بدهد. چون نامه آمده بود که می خواهیم حکم مصادره اموال را صادر کنیم. اخوی پول را به گیشه داده بود. ولی می دانید چه گفته اند؟
ـ نه انشاء الله خیر باشد.
ـ خیر. گفته اند خوب این بهره تاخیرش را به زور کفایت می کند. حالا می ماند اصل وام.
ـ مگر وام با بهره چند درصدی بوده است؟
ـ حسین هم همین را پرسیده بود. مگر وام 15 در صدی نیست. اما می دانید مامور بانک چی گفته است؟
ـ نه
ـ جنابشان گفته اند بهره تاخیر وام تصاعدی است. وقتی اخوی پرسیده است یعنی چه؟ جواب شنیده است ضرب می شود!!
ـ خوب شما چه کردید؟
ـ چه می می خواهید بکنیم. باید باز هم در این بیابان چند سالی کارکنم تا هزینه تصاعد و ضربدر بانک کشاورزی را بدهم. آنوقت می گویند در کشورمان ربا نیست.
ـ پس وامی را که گرفتید؟ چه شد به نتیجه نرسید؟
ـ چرا دستگاه حفاری آمد، 25 متر بیشتر کند و موتور را عوض کردیم و به یک آب 4 اینجی رسیدیم. دوماه بعد تبدیل شد به 1 اینج. این طرف برو ببین چه شد؟ آنطرف نگاه کن ببین چه اتفاقی افتاده است؟ کاشف به عمل آمد که شرکتهای متعلق به سپاه پاسداران در چند کیلومتری ما، ده تا چاه عمیق زده اند و آب همه چاههای نیمه عمیق اطراف را مکیده و خشک کرده اند.
ـ خوب حاج آقا شما هم که تا حدودی با سپاه هستید و می بینید که همه جا دست گذاشته اند. حالا صلاح نیست که ریاست جمهوری هم دودستی بدهیم خدمتشان.
ـ دکتر جان کار از اینها گذشته است. اصلاح طلب ها از درد مردم صحبتی نکرده اند. این کروبی باز یک اسکناس قلابی 50 هزارتومانی چاپ کرده و بین مردم پخش کرده ولی دیگر چه؟ آیا در این مملکت که قرار بود مال کوخ نشینان و مستضعفین باشد سزاوار است بنده که مجبور شده ام کشاورزی ام را ول کرده و در این بیابان کارگری می کنم و یا از من بد تر در آن کوره آجرپزی روبرو و شرکت آسفالت آن طرفتر، از طلوع آفتاب تا غروب، هفت روز هفته کار کنیم و ماهها روی زن و بچه خودمان را نبینیم برای 80 تومان و حتی پنجاه تومان. با پنجاه هزارتومان چه می شود کرد. شما 10 کیلومتر از شهر تا اینجا حتما هزار تومان دادید. نه؟
ـ بلی همین حدود ها
ـ دکتر جان، می دانید من ارادت دارم به این اصلاح طلب ها، ولی این ها ما را فراموش کرده اند. و الان کسی هست که درد دل ما مستضعفین را فهمیده است و آنرا به زبان می آورد. *
ـ علی جان شما با هوش تر از آن هستید که ندانید اینها عوامفریبی می کنند.
ـ دکتر جان من با شما هم قول هستم. ولی در این انتخابات چیز دیگری اتفاق خواهد افتاد!
ـ چه اتفاق خواهد افتاد؟
ـ شما این سی دی های احمدی نژاد را اگر دیده بودید از من این سئوال را نمی کردید.
ـ چرا باید همه چیز هایی را که در عمرمان به چشم خود دیده ایم با دیدن یک سی دی تبلیغاتی زیر علامت سئوال ببریم.
ـ داستان این است که «آقا» نظرشان را روی ایشان گذاشته اند و به ما هم گفته اند حداقل ده خانواده را ببریم برای رای دادن. احمدی نژاد هم با این مظلوم نمایی هایش مخصوصا در این سی دی قاپ مردم را دزدیده است.
ـ نباید فکر کنیم که کار انتخابات تمام شده است.
ـ دکتر جان من از شما خیلی چیز ها یاد گرفته ام و شما همیشه استاد ما و افتخار ما هستید ولی با عرض معذرت می گویم. کار تمام است. رییس جمهور را بخاطر کثرت آرا مردم دهات انتخاب می کنند. چند سالی است مردم بالای شهر سرگرم زندگی و ساتلیت و دیش های خودشان هستند و سیاست به دهات مهاجرت کرده است!! و کشاورزان هم با این که اکثرا آب و برقدار شده اند و حتا بعضی هم تلفن دارند. ولی بخاطر خشکسالی و اجحافات ادارات و بانک ها خیلی مشکل دارند. این کوخ نشینان زبان احمدی نژاد را پسندیده اند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

من در حالی که در مقابل تحلیل عمیق این کشاورز کارگر شده ی گرفتار بانک کشاورزی جمهوری اسلامی، هاج و واج مانده بودم، نمی دانستم چه بگویم. بالاخره به خود آمدم و گفتم:
ـ نگفتم حاج آقا خبر ها پیش شماست. اگر نمی خواهیم که «آقا» مملکت را باز هم به طرف جنگ و خونریزی بکشاند، باید خلاف آن که او می گوید عمل کنیم.

ـ بلی همانطور که شما می فرمایید دکتر جان!

وقتی بعد ازاین جملات به چشمانش نگاه کردم، دیگر آن حالت جنگی خود را نداشت. آرام شده بود. به شکارچی می ماند که ماشه را کشیده بود و منتظر بود تا نتیجه را ببیند. دیگر بحثی نکرد. اخبار خانواده و دوستان قدیمی را از همدیگر پرسیدیم. موقع خداحافظی از من قول گرفت که چند روز بعد از دور دوم برای شام «نذری عقیقه» منزل ایشان بروم.
بعد از روبوسی وقتی می خواستم سوار ماشین آژانس بشوم تا به شهر برگردم،با چشمهای تر گفت:
ـ دکتر جان ما تلاش خودمان را می کنیم. ولی اگر نشد وقتی به خانه ما آمدی علتش را خواهی فهمید.
حکایت آن شب که در میان آنانی بودم که احمدی نژاد را رییس جمهور کردند، خواهم نوشت.

ادامه دارد ...

ـــــــــــــــــــــــ

* در لحظه ای که این دوست و همکلاسی دوران کودکی ام این مطلب را می گفت . اشک در چشمانم حلقه زد زیرا یاد مطلبی افتادم که یکسال پیش نوشته بودم:
« فراموشی پایگاه اصلی خود، از سوی اصلاح طلبان، یعنی حقوق بگیران و اقشار میانی و لغزش و اتکای طبقاتی به بالا، یعنی به سوی طبقات میانی به مفهوم جامعه شناسی ( یعنی سرمایه داری )، در عرصه سیاسی، فضایی خالی به وجود می آورد که محافظه کاران همانطور که گفته شد، برای گرم کردن تنور سیاسی خود و با مشتری نوازی سیاسی آن را تصرف می کنند.
به همین جهت فراموشی نیاز های اقتصادی و سیاسی اقشار میانی در برنامه های اصلاح طلبان، برای مجموعه جنبش گران تمام خواهد شد. شعارـ توسعه سیاسی ـ اصلاح طلبان به تنهایی پاسخگوی نیاز های این اقشار نیست، این اقشار به حمایت های صنفی و سیاسی نیاز دارند. افزایش حقوق و بالا بردن قدرت خرید برای لایه های پایینی و میانی حقوق بگیران و کنترل واردات لجام گسیخته محصولات کشاورزی و قانونمندی و سرعت بخشیدن به توزیع محصولات داخلی برای دفاع از اقشار میانی، باید در سرلوحه برنامه های سیاسی آنان قرار گیرد.»

در همين رابطه:

- مقاله جمهوری سوم در راه است را می توانید از اینجا بخوانید.

Copyright: gooya.com 2016