شنبه 21 آبان 1384

طرحی مقدماتی بر نمودارهای آسیب شناختی بحران اپوزیسیون داخل و خارج از کشور، فرج سرکوهي

faraj sarekouhi2.gif
این متن می کوشد برخی نمودارهای آسیب شناختی اپوزیسیون داخل و خارج از کشور را، چون جدایی از مردم، ناتوانی در تولید مفاهیم کارساز سیاسی، غیبت چهره های شاخص، گریز از نقد و پاسخ گویی، فقر فلسفه سیاسی، بی گانگی با روشنفکری ووو مطرح کند. متن با درآمدی در توضیح ابهامی ناگزیر آغاز می شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

پیش درآمدی بدیهی بر ابهامی مقدماتی
اپوزیسیون یا پوزیسیون؟

در یکی دو بخش این متن اصطلاح «اپوزیسیون» به معنای درست، دقیق، روشن و پذیرفته شده آن به کار نرفته است. این پیش درآمد ناگزیری این روال را توضیح می دهد.

ما ایرانیان در صد و اندی سال گذشته اغلب واژه ها،اصطلاحات و مفاهیم رایج در مباحث نظری را از اروپای غربی به وام گرفته ایم. در این روند مفاهیم توصیفی به نسبت دقیق از متن اصلی خود جدا شده و با ترکیب با ذهنیت مطلق گرای ما ،اغلب، به مفاهیم و اصطلاحات ارزشی مبهم ، نارسا و چند پهلو تقلیل یافته اند. گرچه همه مفاهیم نظری از حدی از ابهام و تفسیر پذیری برخوردارند اما بخش مهمی از کارایی آنان به کاربرد صرفا توصیفی و خنثا و به تعریف های به نسبت روشن و مصادیق مشخص آنان مشروط است.

«اپوزیسیون» در همه مکاتب سیاسی اروپای غربی به نهادهایی اطلاق می شود که با حکومت و وضع موجود ــ پوزیسیون ــ مخالف بوده و می کوشند تا با طرح انتقادها و برنامه های متفاوت پوزیسیون را ساقط و به جای آن بنشیند. پوزیسیون و اپوزیسیون در این کاربرد بار ارزشی نداشته و صرفا در توصیف موقعیت و نسبت با قدرت سیاسی به کار می روند. (به مثل راست افراطی در حکومت سوسیال دموکرات ها اپوزیسیون خطاب می شود).

در بیش تر کشورهای اروپای غربی دولت متناسب با میزان آراء، از ائتلاف یک حزب بزرگ و یک یا چند حزب کوچک تر شکل می گیرد. شرکای کوچک تر هر ائتلاف تنها در چارچوب برنامه ائتلاف با شرکای بزرگ تر همراه بوده و در دیگر موارد مواضع مخالف خود را نسبت به شریک بزرگ تر حفظ می کنند با این همه خود را پوزیسیون می نامند چرا که در حکومت و قدرت سیاسی، با سهم کم تری، شریک اند.( به مثل حزب سبزها در ائتلاف دولت قبلی آلمان خود را بخشی از پوزیسیون تلقی می کرد هر چند با شریک بزرگ تر، حزب سوسیال دموکرات، اختلافات بسیار داشت).

ساختار حکومت در نظام جمهوری اسلامی، از آغاز تا کنون، بر همکاری و مبارزه جناح های سیاسی و ایدئولوژیک حکومتی و کشمکش باندهای ثروت و قدرت استوار است. حتا به روزگار اوج قدرت رهبر کاریسماتیک نظام، آقای خمینی، حکومت ائتلافی بود از جناح ها و باندهای گوناگون نظام. اکنون نیز سه جناح اصلاح طلب، محافظه کار و پراگماتیست با زیر مجموعه های متنوع، که با پسوند «اسلامی» و صفت «خودی» توصیف می شوند، ائتلاف حکومتی را شکل می دهند. نسبت و سهم جناح ها در قدرت، متناسب با شرایط متفاوت، متغیر است و تضادهای آنان جدی. اما هر سه جناح همواره سهمی از قدرت و حکومت را در دست داشته، در حکومت شریک و در پوزیسیون ائتلافی حضور دارند.

در ایران استبدادی که همراهی با حکومت، ــ بودن در پوزیسیون ــ ، در روان شناسی جمعی با هم آوازی با سرکوب، خشونت و دیکتاتوری قرین است واژه اپوزیسیون از کارکرد توصیقی خود دور شده و بار ارزشی مثبت به خود گرفته است. در ذهنیت لایه هایی از مردم اپوزیسیون با شجاعت،قهرمانی و مظلومیت قرین است که در روان شناسی انسان استبداد زده ایرانی بر درستی مواضع و بر حقانیت راه دلالت می کنند.

بخشی از رفرمیست های مذهبی پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری، با بهره گیری از ممنوعیت فعالیت گرایش های غیر مذهبی، بر آن اند که در کنار نقش کنونی خود ــ شریک ضعیف تر حکومت ــ، نقش اپوزیسیون را نیز بر عهده گرفته، از مواهب بار مثبت این ترم نزد ایرانیان بهره مند شده و با آگاهی بر روان شناسی مظلوم پسند ایرانی خود را قربانیان شرکای قدرتمند تر وانمود کنند. (مصادره، از شیوه های رایج حکومت اسلامی، به مصادره اموال محدود نمی شود).

اگر مبهم کردن مفهوم اپوزیسیون در گفتمان اصلاح طلبان مذهبی بیش تر تاکتیکی است برای حذف دیگران اما نزد هواداران غیر مذهبی جبهه دوم خرداد، که به زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی به حمایت پر شور از این جبهه و منزوی کردن مخالفان آن برخاسته و در همان حال خود را اپوزیسیون می نامیدند، بیان کننده واقعیت عینی است.

اصلاح طلبان مذهبی هواداری طرفداران غیر مذهبی خود را نپذیرفته و با تاکید بر مرزبندی هایی چون خودی و غیر خودی و مسلمان و غیر مسلمان راه را بر حضور سیاسی آنان در داخل کشور بستند. هواداران غیر مذهبی جبهه دوم خرداد از منظر نظری و سیاسی به صف پوزیسیون پیوسته بودند اما نه تنها به پوزیسیون راه نیافتند که به اجبار و بر خلاف مواضع و تمایل خود با اپوزیسیون هم سرنوشت شده و به ناچار خود را اپوزیسیون معقول، مسئول، واقع بین، مصلحت گرا ووو تعریف می کردند.

موقعیت متناقض واقعی و ابهام هایی که درتعاریف راه یافته اند بر این متن نیز سایه افکنده است. متن گرچه اپوزیسیون را صرفا اصطلاحی توصیفی، و نه ارزشی، تلقی و مصادیق آن را به گرایش ها و نهادهای خارج از حکومت محدود می داند، اما سایه ای از ابهام و تناقض های واقعی را بر سر دارد.

جدایی از مردم

شکاف میان لایه های گوناگون مردم و اپوزیسیون داخل و خارج از کشور از نمودارهای مهم آسیب شناسی بحران اپوزیسیون ایرانی است. نسبت اکثریت مردم با همه نهادها و گرایش های اپوزیسیون داخل و خارج از کشور را بی خبری، بی اعتنایی و بی اعتمادی مشخص می کند.

به رغم تیراژهای بسیار پائین کتاب و نشریات فرهنگی ، به رغم نرخ بسیار پائین کتاب خوانی در میان ایرانیان و به رغم محروم ماندن روشنفکران از رسانه های جمعی توده گیر در سه دهه اخیر، اپوزیسیون فرهنگی جمهوری اسلامی بر لایه های تحصیل کرده جامعه، و مهم تر از آن، بر تحولات فرهنگی جامعه موثر بوده و هدایت ادبیات و هنر را در دست داشته است. اما اپوزیسیون سیاسی داخل و خارج از کشور در دو دهه گذشته نقش، تاثیر و نفوذ موثری بر جامعه نداشته و هیچ یک از گرایش ها و سازمان های آن از توجه و حمایت عینی و عملی بخشی از مردم ناراضی برخوردار نبوده است. یکی دو سازمان اپوزیسیون سیاسی در مناطقی چون کردستان و خوزستان حدی از نفوذ سیاسی سابق خود را حفظ کرده و از این حکم مستثنا هستند.

برخی میلیون ها مخاطب رسانه های صوتی و تصویری فارسی زبان خارج از کشور و شمار بالای کاربران اینترنت در درون مرز را نشانه ای از نفوذ اپوزیسیون سیاسی در جامعه ارزیابی می کنند. اما استقبال از این گونه رسانه ها به شنیدن و خواندن اخبار سانسور نشده، لذت بردن از گفتارهای تند ضد حکومتی، تخلیه روانی، برآوردن نیازهای فرهنگی و هنری و گذران اوقات فراغت لایه هایی از جامعه محدود است. بی اعتنایی مخاطبان رسانه ها و وب سایت های فارسی زبان خارج از کشور به فراخوان های سیاسی این رسانه ها مرز استقبال فرهنگی و نفوذ سیاسی را مشخص می کند.

اغلب گزارش های خبری از آرزوی بازگشت خاندان پهلوی در میان لایه های گسترده ای از جامعه خبر می دهند . لایه هایی از مردم پشیمان از انقلاب با ایده آلیزه کردن رفاه و آزادی های اجتماعی دوران پهلوی دوم در حسرت گذشته می سوزند. بخش مهمی از نسل جوان آمریکا و خاندان پهلوی را نماینده سیاسی فرهنگ و شیوه زیست دلخواه خود تصور می کنند. هر دو گرایش، گرچه نفوذ فرهنگی و ذهنی هواداران بازگشت سلطنت را نشان می دهند اما تا کنون در حد حمایت ذهنی و لفظی و احساس پیوند فرهنگی باقی مانده و در هیچ حرکت عینی و عملی سیاسی متجلی نشده است.

برخی شخصیت ها و سازمان های اپوزیسیون، بی اعتنا یا بی خبر از این رابطه معیوب، حضور مکرر خود در رسانه ها و وب سایت های فارسی زبان خارج از کشور را با حضور و نفوذ واقعی در جامعه یکسان پنداشته و به صدور فراخوان های بی مخاطب و بدون نتیجه ادامه می دهند. خود شیفته ترها در این گروه با تماس با این یا آن روشنفکر یا دولت مرد داخل کشور یا با تکرار شعارها و مباحث جناح های حکومتی می پندارند که بر گفتمان داخل کشور و بر مواضع رفرمیست های مذهبی موثراند.

«فراخوان رفراندم» نمونه روشنی از شکاف بین اپوزیسیون و مردم ناراضی را به دست داد. طرح از مردم خواسته بود که در اقدامی کاملا بی خطر، با امضاهای واقعی یا مستعار در یک سایت اینترنتی، از برگزاری رفراندم حمایت کنند. جذابیت شعار رفراندم، بی خطر بودن اقدام، میلیون ها ایرانی طرفدار بازگشت سلطنت و سرخوردگی اکثریت مردم از اصلاح طلبان حکومتی توهم میلیون ها امضاء را چندان پررنگ کرده بود که وب سایت طرح « 60 میلیون دات کام» نام گرفت. اما به رغم حمایت صریح آقای رضا پهلوی و به رغم پشتیبانی بخش مهمی از هواداران بازگشت سلطنت، برخی چهره های چپ و لیبرال، برخی هواداران سابق جبهه دوم خرداد در داخل و خارج از کشور و برخی زندانیان سیاسی، و به رغم پوشش گسترده خبری طرح در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور، تعداد امضاهای واقعی و مستعار از حدود چهل هزار تجاوز نکرد. مقایسه این رقم با میلیون ها کاربر اینترنت در داخل کشور، 50 تا 60 هزار وبلاگ فارسی، چند میلیون بازدیده کننده وب سایت برخی رسانه ها چون وب سایت فارسی بی بی سی و دست رسی بیش از 2 میلیون ایرانی ناراضی به اینترنت در خارج از کشور برد و نفوذ ناچیز اپوزیسیون سیاسی را در میان ایرانیان داخل و خارج از کشور نشان می دهد.

در خارج از کشور گروهی برآمده از سازمان ها و منفردان چپ سنتی با عنوان «جمهوری خواهان لائیک» به عنوان اولین حرکت سیاسی خود از مردم خواستند تا با برگزاری تظاهرات اعتراضی، 12 فروردین را به روز نه گویی به جمهوری اسلامی بدل کنند. (مجبور کردن دیگران به توبه بخشی از فرهنگ ما است. اکثریت مردم ایران در روز 12 فروردین، به زمانی که احزاب و مطبوعات به تقریب آزاد بودند، به یکی از استبدادی ترین قوانین دنیا رای مثبت دادند. رفراندم اولین و آخرین رای گیری به نسبت آزاد جمهوری اسلامی بود. «جمهوری خواهان لائیک» از مردم ایران خواسته بودند که درست در این روز و نه هیچ روز دیگری، با شرکت در تظاهرات رای خود را پس گرفته و از رای قبلی خود توبه کنند). فراخوان در داخل کشور هیج واکنشی نیافت و در خارج از کشور به تظاهرات حد اکثر 300 نفری محدود شد. فراخوان های گروه دیگری با عنوان «اتحادیه جمهوری خواهان» نیز تا کنون با بی اعتنایی کامل مردم رو به رو شده است.

بیرون از این دو اتحادیه ده ها گروه و سکت ملی و چپ سنتی در مناسبت هایی که گاه فقط در یاد اعضاء انگشت شمار آن ها زنده است، به صدور فراخوان های رنگارنگ خطاب به ملت یا کارگران و زحمتکشان ادامه داده و اعلامیه ها و فراخوان هایی از این دست را چون کارنامه فعالیت های سیاسی خود برای تاریخی که فقط در ذهن آن ها نوشته می شود ثبت می کنند. پاسخ مثبت به فراخوان های اعتراضی بدون حدی از اعتماد سیاسی به دست نمی آید. کسب اعتماد مستلزم کارنامه ای است که مخاطبان فراخوان ها آن را پذیرفتنی تلقی کنند. بخش مهمی از مخاطبان این گونه فراخوان ها حتا از وجود سازمان های صادر کننده اطلاع ندارند. در موقعیتی که عقلانی تر شدن جامعه ایرانی،رشد خردورزی ، افراط جمهوری اسلامی در بهره گیری از شهادت، ایثار، قهرمانی ووو ، کاربرد مظلومیت، حماسه مقاومت و شهدای به خون خفته را در جلب اعتماد کاهش داده است بخش آگاه تر مخاطبان بر مبنای کدام کارنامه موفق به گروه هایی از این دست اعتماد خواهند کرد؟

فراخوان های فردی و جمعی شخصیت های معروف اپوزیسیون در داخل کشور نیز سرنوشتی جز این نداشته است. «میثاق ملی» آقای امیر انتظام و «بیانیه های جمعی روشنفکران و فعالان فرهنگی ــ سیاسی» در آستانه انتخابات اخیر توجه محافل روشنفکری را بر انگیخت اما هیچ گزارشی از توجه و واکنش عینی مردم در دست نیست. در مراسم استقبال از خانم شیرین عبادی پس از دریافت جایزه صلح نوبل، به رغم تبلیغات گسترده و حضور فعال برخی روشنفکران مستقل و شخصیت های دولتی دوم خردادی، حدود سه هزار نفر شرکت کردند. فراخوان گروهی از زنان فمنیست داخل کشور، به رغم حاد بودن مسائل زنان و مجوز وزارت کشور حداکثر هزار نفر، اعم از شرکت کننده و تماشاچی، را جذب کرد. فراخوان گروهی از نویسندگان، روزنامه نویسان و فعالان سیاسی برای ملاقات با آقای اکبر گنجی در بیمارستان به اجتماع حداکثر 300 تا 500 نفر منجر شد. این ارقام با اجتماعاتی که جناح های رسمی نظام سامان می دهند، با آمارهای تائید شده نماز جمعه تهران و شهرستان ها، با اجتماعات دانشجویی و شمار تحصیل کردگان جامعه ایرانی قابل مقایسه نیست.

برخی تحلیل گران در تعلیل بی اعتنایی مردم نسبت به اپوزیسیون سیاسی از سیاست زدایی جامعه ایرانی، سرکوب استبداد، سانسور خبری، عقب ماندگی فرهنگی، توطئه نهادهای موازی ــ شبه اپوزیسیون ــ ووو سخن می گویند. تاثیر عواملی از این دست را نمی توان انکار کرد اما در شرایطی که لایه هایی از جوانان، کارمندان، کارگران و دانشجویان در حرکت های اعتراضی چون تظاهرات و اعتصابات خواست های صنفی و گاه سیاسی خود را مطرح می کنند، در موقعیتی که اقوام و مذاهب گوناگون در شورش های شهری حضور فعال دارند، در جامعه ایی که مراسم ملی چون «چهارشنبه سوری» و حتا مراسم مذهبی «شام غریبان» به عرصه حرکت های اعتراضی لایه هایی از مردم بدل می شود می توان فرض تاثیر عوامل دیگر را نیز در نظر گرفت و پرسید که چرا هیچ یک از گرایش ها، نهادها و چهره های شناخته شده یا مدعی اپوزیسیون داخل و خارج از کشور، جز در کردستان و خوزستان، تا کنون هیج نقش و تاثیری در حرکت های اعتراضی مردم نداشته اند؟

هدایت و حتا تاثیر گذاری بر حرکت های اجتماعی و سیاسی جامعه بدون حمایت عینی بخش هایی از جامعه ممکن نیست. استبداد حاکم، برخوردار از قدرت، با بهره گیری از غیبت آلترناتیو جدی از سویی و بسیج هواداران خود از دیگر سو، شکاف بین حکومت و مردم را با امکانات رسانه ای، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی خود جبران می کند. اما بی اعتنایی مردم به اپوزیسیون اپوزیسیون سیاسی را زمین گیر و فلج کرده و راه تاثیر گذاری بر روندهای سیاسی جامعه را بر آن بسته است.

برخی گرایش های اپوزیسیون سیاسی با اهدافی چون تاثیرگذاری بر روندهای جامعه، پیوند با مردم و سهیم شدن در قدرت به شیوه هایی چون تلاش برای همکاری با جناح های حکومتی و دنباله روی از توهم های فراگیر ملی متوسل می شوند. این گرایش ها درانقلاب اسلامی «قیام را باور» کرده و در همراهی با توهم بزرگ ملی ـ انقلاب اسلامی ــ با سوسیال دموکراتی چون آقای شاهپور بختیار به مبارزه برخاستند. پس از پیروزی انقلاب علیه لیبرال ها با بنیادگرایان اسلامی متحد شده و «جنبش ضد استکباری خلق مستضعف» آقای خمینی را با «راه رشد غیر سرمایه داری» توجیه کردند. به دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی برنامه خصوصی سازی او را طلیعه لیبرالیزم سیاسی ارزیابی کرده و در جنبش دوم خرداد با «مردم سالاری دینی» همراه شده و با تبدیل تز «سازگاری اسلام با دموکراسی» به تز «سازگاری ساختار سیاسی و قانون اساسی جهموری اسلامی با دموکراسی» به مبلغان پر شور جناحی از حکومت اسلامی بدل شدند. در انتخابات ریاست جمهوری اخیر نیز نخست به دفاع از نماینده اصلاح طلبان مذهبی آقای معین برخاستند و در دور دوم کوشیدند تا با دست آویز مصلحت گرایی و جلوگیری از خطر فاشیزم چهره آقای رفسنجانی را بزک کرده و از او دفاع کنند. در هر 5 تجربه زنده هیچ یک از اهداف سه گانه آنان ، پیوند با مردم، تاثیر گذاری بر روندهای سیاسی جامعه و سهیم شدن در قدرت، تحقق نیافت. سیاست و مواضع این گرایش بر جامعه تاثیری نداشت، دنباله روی از جناح های حکومتی به بی هویتی انجامید و بی هویتی، در کنار عوامل دیگر، امکان پیوند با مردم را از آن ها گرفت، هیچ یک جناح های حکومتی آن ها را به بازی نگرفت.

همه جناح های حکومتی، حتا بنیادگرایان محافظه کار، در جذب همکاری یا خنثا کردن چهره های مطرح اپوزیسیون فرهنگی با هم رقابت کرده و می کنند چرا که از نفوذ آنان بر فرهنگ و لایه هایی از جامعه آگاه اند اما هیچ یک از جناح های حکومتی، حتا تندروترین اصلاح طلبان مذهبی، حتا در موقعیت کنونی که بخشی از قدرت را از دست داده اند، مرز خودی و غیر خودی را در عرصه سیاست نشکسته و جز در تماس های امنیتی یا در برنامه های مقطعی تبلیغاتی مبلغان غیر مذهبی خود را به جد نگرفته اند چرا که ائتلاف یا همکاری جدی با افراد و سازمان هایی که از برد و نفوذی واقعی در میان مردم برخوردار نبوده و منشاء هیچ حرکتی در داخل کشور نیستند حکومت گران را به کار نمی آید. سیاست عرصه تضاد و سازش نیروهای واقعی و میدان همکاری نیازها و کارایی های عینی است. هواداران خارج از کشوری جبهه دوم خرداد جز تبلیغ سازگاری قانون اساسی و ساختار سیاسی جمهوری اسلامی با دموکراسی و امکان اصلاح پذیری نظام کارایی دیگری نداشتند. خدمتی در این حد ناچیز، که دواطلبانه عرضه می شد، تا آن حد ارزش نداشت که عرضه کنندگان آن را به جد به بازی بگیرند و برای آنان نقش و سهم و جایگاهی قائل شوند. دولت های اروپایی نیز سیاست های خود را نه بر تبلیغات ایرانیان خارج از کشور که بر تحلیل ها و منافع خود بنا می کنند.

برای راه اندازی هر حرکت اعتراضی، از اعتصاب های صنفی تا نافرمانی مدنی و شورش و قیام، در هر نوع جنبش سیاسی، از شرکت در انتخابات و اعتراضات مردمی تا رفراندم و تحریم فعال و منفعل، در هر تحول سیاسی، از گذار مسالمت آمیز تا براندازی قهر آمیز، حمایت عینی، واقعی و عملی بخش قابل توجهی از مردم ضروری است. ارتقاء اپوزیسیون به آلترناتیو نیز بدون جلب حمایت فعال بخش مهمی از مردم ناممکن است. اپوزیسیون محروم از حمایت مردم اما به جای دیدن واقعیت سرسخت زمینی به رویاهای شیرین پناه می برد و «پرشی» عمل می کند. آرزوها و اهدافی چون تحول گام به گام و تدریجی نظام موجود به نظامی لیبرال تر، براندازی،انقلاب خونین یا مخملین، دموکراسی پارلمانی، جمهوری فدراتیو، جمهوری شورایی، حکومت کارگری، مشروطه سلطنتی، پادشاهی سنتی و شیوه ها و طرح هایی چون رفراندم، شورای رهبری، ائتلاف و همکاری با این یا جناح حکومت، کمیته انتخابات آزاد، تحریم فعال انتخابات، حمایت از یک یا چند نامزد حکومتی، حمایت از یک یا چند نامزد بیرون از جناح های حکومتی، نافرمانی مدنی، جبهه ای بر مبنای دموکراسی ، حقوق بشر و جدایی دین از حکومت، تشکیل بلوکی از اصلاح طلبان مذهبی حکومتی و بخشی از اپوزیسیون وووو، آرزوها و طرح هایی که اپوزیسیون به تکراراشان معتاد است، بدون حمایت فعال بخش قابل توجهی از مردم به رویای صامت می ماند. همه اهداف و طرح های اپوزیسیون در نادیده گرفتن و پرش از یک ضرورت اساسی: جلب حمایت عینی و واقعی لایه هایی از مردم و یافتن مخاطبانی واقعی برای رهنمودها و فراخوان های رنگارنگ، مشترک اند.

ناتوانی در تولید مفاهیم کارساز سیاسی

ناتوانی گرایش های گوناگون اپوزیسیون داخل و خارج از کشور در تولید و عرضه مفاهیم روشنی که شوق و شور و حمایت بخش قابل توجهی از مردم را جلب کند از نمودارهای دیگر بحران اپوزیسیون سیاسی است.
ابداع و عرضه مفهوم یا مفاهیمی که نیازهای اصلی بخش قابل توجهی از مردم را بیان کرده ، خواست آشکار یا نهفته آنان را سمت داده و حمایت فعال آنان را جلب کند، از لوازم سیاست موفق است. این گونه مفاهیم به نسبت رشد فرهنگی جوامع از برنامه های عقلانی تحقق پذیر تا فراروایت های آرمانی شده رمانتیک متغیر اند.

در صد و اندی سال گذشته ، به رغم فقر فلسفه سیاسی در ایران، گرایش های مهم و موفق سیاسی با تولید و عرضه مفاهیم تحقق پذیر یا با ابداع چشم اندازهای آرمانی، ایده آل های بزرگ و فراروایت های ناممکن، حمایت لایه های گسترده ای از مردم را جلب کرده اند. انقلاب مشروطه با مفاهیمی چون «عدالت خانه»، «مجلس ملی» و «حکومت مشروطه»، شورش های خیابانی و میرزا کوچک خان با «اسلام و حفظ دست آوردهای انقلاب مشروطه»، پهلوی اول با «احیاء عظمت از دست رفته و بازسازی کشور»، دکتر مصدق با «ملی کردن صنعت نفت»، کودتاگران 28 مرداد با «رهانیدن کشور از خطر کمونیزم و ورشکستگی اقتصادی»، پهلوی دوم با انقلاب سفید( «تقسیم زمین های بزرگ، دادن حق رای به زنان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، سپاه دانش ووو » و دور دوم با «تمدن بزرگ»، (مدارنیزاسیون، تبدیل ایران به پنجمین قدرت جهان) ، آقای خمینی با «حکومت عدل اسلامی» گفتمان غالب سیاسی جامعه را شکل داده و حمایت بخش های مهمی از مردم را جلب کردند.

در دهه سی «حزب توده» با طرح مفاهیمی چون «عدالت اجتماعی و مبارزه با ثروتمندان» لایه های مهمی از مردم را جلب کرد اما به رغم سازمان دهی بهتر، برتری شمار اعضاء و جذب بیش تر روشنفکران آن روزگار، قافیه را به «جبهه ملی» باخت که مفهوم کارسازتر «ملی کردن صنعت نفت» را با معانی ضمنی «مبارزه برای استقلال و علیه استعمار» مطرح می کرد. در اواخر دهه سی و در دهه چهل مفاهیمی برآمده از جنبش سوسیال دموکراسی اروپای غربی و «سوسیالیزم مستقل از شوروی» آقای خلیل ملکی را به یکی از اقطاب موثر جنبش روشنفکری ایران بدل کرد. مهندس مهدی بازرگان دو دوره از سه دوره زندگی فکری خود را با تولید برداشت های غیر سنتی از اسلام سپری کرد. در نخستین دوره، در دهه سی، کوشید تا اسلام را با علوم تجربی آشتی دهد. در دومین دوره حیات فکری و سیاسی خود ، در دهه چهل و پنجاه، با تلاش برای استخراج الگوهای مدیریت اقتصادی و سیاسی از اسلام و تولید مفاهیمی بر این بستر، نفوذ موثری در میان مسلمانان متمایل به رفرم در اسلام به دست آورد. در اواخر دهه چهل و دهه پنجاه « فدائیان خلق» با «مبارزه مسلحانه برای شکستن بن بست سیاسی و سد استبداد» جوانان عاصی و به ویژه دانشجویان سرکش را جذب کرده و به با نفوذترین سازمان چپ ایران بدل شدند.

همزمان «مجاهدین خلق» با تلفیق برخی مفاهیم سوسیالیزم چینی با اسلام حمایت بخش دیگری از جوانان سرکش آن روزگار را به دست آوردند. «بحران هویت»، از شاخص های مهم فرهنگ ایرانی، که با مدرنیزاسیون پهلوی اول و دوم بر بستر تضاد سنت و مدرنیته به اوج رسیده بود، در میان گرایش های اسلامی در قالب «بازگشت به خویش» و در میان چپ ها در جامه «مبازره با سلطه فرهنگ منحط سرمایه داری غرب»، دو فراروایت چپی و اسلامی ایران را در عرصه اخلاق و فلسفه سیاسی با هم پیوند داد. همآهنگی گرایش ها و سازمان های چپ، مجاهدین، ملیون، نهضت آزادی و بخشی از روشنفکران ایران با روحانیت بنیادگرا و سنتی در دهه های چهل و پنجاه علیه حکومت پهلوی دوم با ساختار استبدادی حکومت و کودتای 28 مرداد توضیح داده می شد اما همگنی این گرایش ها در زمینه های سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک، و حتا در نظام ارزشی ، معیارهای اخلاقی، منش و رفتار بیش از آن بود که تنها با مبارزه ضد استبدادی تحلیل شود. وحدت گرایش های متضاد در انقلاب اسلامی، مبارزه مشترک این گرایش ها با آقای شاهپور بختیار، مبارزه سرسختانه چپ سنتی با لیبرالیزم و دموکراسی، رواج مائوئیزم و ضدیت چپ سنتی با بخش مهمی از دستآوردهای فرهنگی اروپای غربی ، اشتراکات بی شمار در معیارهای سیاسی ،اخلاقی وووووو اما نشان از آن داشت که سنت گرایی و مخالفت با مدرنیته و مدرنیزاسیون نیز، فراتر از تضادهای مکتبی، پس زمینه های همگنی و هماهنگی را فراهم کرده است.

با پیروزی انقلاب اسلامی مفاهیمی چون «خط امام» ، «ولایت فقیه»، «مبارزه با استکبار و شیطان بزرگ امریکا» و «اسلام مستضعفان»، به گفتمان مسلط و مهم ترین مفاهیم سیاسی جامعه بدل شد. حمله عراق به ایران «دفاع از کیان میهن اسلامی» و «فتح کربلا» را با این مفاهیم پیوند زد.

در 27 سال گذشته نامزدهای ریاست جمهوری نیز کوشیدند تا با تولید و عرضه مفاهیم جذاب آراء مردم را جلب کنند. آقای بنی صدر، نخستین رئیس جمهور ایران ، با «اقتصاد اسلامی»، آقای رجایی با «حکومت مستضعفان»، آقای رفسنجانی با برنامه «سازندگی و خصوصی سازی پس از جنگ» و آقای خاتمی با «مردم سالاری دینی» و «دموکراسی اسلامی» و آقای احمدی نژاد با شعار «مبارزه با فساد دولت مردان حاکم و نفت بر سفره مردم» بخش های گسترده ای از مردم را به حمایت از خود به حوزه های رای گیری کشاندند.
پس از انقلاب بخشی از چپ سنتی، «حزب توده» و «فدائیان اکثریت»، در عرصه تولید مفاهیم سیاسی چندان فقیر بودند که حتا برای توجیه یا توضیح سیاست «حمایت از بنیادگرایان اسلامی خط امام و مبارزه با لیبرال ها» مفهوم «راه رشد غیر سرمایه داری» را از روس ها به وام گرفتند. شکست 60 و سال های تبعید نیز این گرایش را از فقر نظری رها نکرد چندان که تلاش های ناکام خود را برای پیوند با قدرت، دنباله روی از توهمات ملی فراگیر و باورهای توده ای و حمایت از جناح های حکومتی با مفاهیم انتزاعی و کلی چون واقع نگری سیاسی ، سیاست مسئولانه و دوری از شعارهای گذشته توضیح می دهند. بخش دیگر چپ سنتی، در سال های انقلاب با طرح مفاهیم کهنه ای چون «انقلاب کارگری» و «آلترناتیو سوسیالستی» خود را به انزوا کشاند و در تبعید، بی اعتنا به تحولات ذهنی و عینی که جهان را دگرگون کرده است، همچنان رویای نخ نمای رهبری طبقه کارگر، انقلاب خلقی یا کارگری، دیکتاتوری پوپولیستی،انقلاب دموکراتیک و حکومت شوراها، اقتصاد دولتی ووو را در خیابان های شهرهای اروپایی در خواب می بیند. شکست های پی در پی، تجربه های دردناک، سردرگمی های نظری، استبداد تشکیلاتی و ارتقاء آگاهی های سیاسی زمینه ساز جدایی بسیاری از اعضاء این دو گرایش شد. منفردان یا سیاست را رها کردند و یا به جست و جوی راه های نو رفتند. این جست و جوها طلیعه هایی از نواندیشی و نقد جدی در عرصه های نظری را به بار آورده است.

برنامه هایی چون «جمهوری دموکراتیک اسلامی»، ساختار به شدت استبدادی، خشونت سیاسی و همکاری با عراق «سازمان مجاهدین خلق » را منزوی کرد.
دو گرایش «نهضت آزادی» و «جبهه ملی» کوتاه مدتی پس از همکاری و بیعت با امام از حکومت رانده شدند. ناسیونالیست ها و ملیون ایرانی در داخل و خارج از کشور نیز، تا کنون، در عرصه فلسفی و فکریه سیاسی هیچ مفهوم قابل بحثی ارائه نکرده و به پراکندگی دچار آمده اند.

در چند سال گذشته دو «نهاد جمهوری خواهی» با هدف مبارزه برای دموکراسی در خارج از کشور شکل گرفته است. مهم ترین دستاورد نظری این دو گرایش پذیرش مفهوم جمهوری در قرن بیست و یکم است. تضاد بین گرایشی که از نظام موجود، وسوسه همکاری ناممکن با جناح های حکومتی، پیوند با قدرت و دنباله روی از توهم های ملی توده ها، دل نمی کند و گرایشی که از ضرورت تحول ساختاری نظام اسلامی سخن می گوید، همراه با دیگر مشخصه های اپوزیسیون ایرانی ، «اتحادیه جمهوری خواهان» را در عمل و نظر عقیم کرده است. تا کنون مهم ترین حاصل نظری این اتحادیه در عرصه تولید مفاهیمی که نیازهای اصلی لایه هایی از جامعه را بیان کرده و حمایت آن ها را به دست آورد مفهوم مکرر، انتزاعی و کلی «جمهوری خواهی» و مخالفت سرسختانه با هر نوع براندازی ، مسالمت آمیز یا قهر آمیز، است. تاکید بر جمهوری طلبی اما به جای جذب بخش های قابل توجهی از مردم فقط مرز اعضاء این اتحادیه را با هواداران بازگشت سلطنت روشن می کند.

دراتخادیه « جمهوری خواهان لائیک» نیز تضاد بین گرایشی که هنوز سودای «اتحاد کارگران و زحمتکشان، جنبش خلق،انقلاب کارگری، دموکراسی شورائی و اقتصاد دولتی» را در سر داشته، به اتوریته های گذشته دل بسته و از نقد گذشته می پرهیزد با گرایشی که بدون نقد جدی از کارنامه خود و با حفظ بسیاری از مفاهیم و شیوه های گذشته با احتیاط از «دموکراسی لیبرال و بورژوایی» هواخواهی می کند، (و البته به عنوان تاکتیکی که هیچ کس قرار نیست جنبه تاکتیکی بودن آن را کشف کند)، و دیگر مشخصه های مشترک اپوزیسیون، چشم انداز نظری و عملی را کور کرده است. دو اتحادیه بزرگ جمهوری خواهی و گروه های ریز و درشت دیگر هنوز نتوانسته اند فراتر از مفاهیم انتزاعی و عمومی چون «دموکراسی و حقوق بشر»، «جدایی دین از حکومت» برنامه و مفاهیمی خلق کنند که آنان را به عنوان گرایشی متمایز با برنامه مشخص با مردم پیوند دهد. دو گرایش جمهوری خواه حتا از تعریف مرزها و تمایزات خود ناتوانند
فعالان اپوزیسیون خارج از کشور به تدریج به سن بازنشستگی می رسند، بازتولیدی درکار نیست. سازمان ها آب رفته اند. حضور برخی به صدور اعلامیه ها و فراخوان های بی مخاطب در وب سایت ها و نشریه های کم تیراژ محدود شده است. نزدیک به سه دهه غیبت از صحنه سیاست نام برخی از آنان را از خاطره ها زدوده است.

در ذهن بسیاری از مردم ایران اغلب نهادهای سیاسی اپوزیسیون سیاسی به گذشته ای دور و بی ارتباط با امروز، به دورانی سپری شده تعلق دارند. تصویر برخی، در ذهن هایی که هنوز آن ها را به یاد می آوردند، با حمایت از بنیادگرایان مذهبی، حمایت از اقتصاد دولتی، هواداری از نظام هایی چون شوروی، چین، کوبا، کره شمالی و لیبی سکه خورده است. داستان هایی از تصفیه های درون گروهی به گوش برخی از مردم رسیده است. حماسه های راست یا دروغ مقاومت، شجاعت وخیل مظلوم شهدای به خاک و خون خفته ، که در انقلاب اسلامی تنور برخی نهادهای سیاسی را گرم کرد، کارائی جذب نیرو را تا حد بالایی از دست داده اند. انقلاب و جنگ شهادت را عمومی کرده است. برخی از نهادهای اپوزیسیون جز شکست های پیاپی و شهدای قهرمان و زندانی های مقاوم سابق در کارنامه خود ندارند. اغلب به دگم های گذشته دل بسته اند. پیشرفته تر ها در نقد گذشته خود تا مفاهیم 50 سال پیش جهان پیش آمده اند. برخی با رویای بازگشت و برافراشتن پرچم های پر افتخار به خاک افتاده سال های سخت تبعید و پیری و بی عملی سیاسی را تاب می آورند. برخی میراث براند و برخی متولی امام زاده های مقدس. برخی در کار باز اندیشی و نقد گام های مهمی برداشته اند و برخی به سکت های خانوادگی تقلیل یافته اند و همه پیر شده اند.

شکست سال 60 ، فروپاشی نظام های سوسیالیستی، دگرگونی های بزرگ سه دهه اخیر می توانست دست کم در عرصه نظری تحولات کارسازی را زمینه ساز شود اما در جبهه چپ سنتی هنوز هیچ مفهوم و گفتمان نو و بحث انگیزی مطرح نشده است. در این جبهه آمیزه ای از پوپولیزم گذشته و مفاهیم کپی شده از برنامه سوسیال دموکرات های اروپای غربی تفکر غالب را شکل می دهد.
بخش هایی از اپوزیسیون چپ ایرانی با نقد ساختارهای غیر دموکراتیک تشکیلاتی خود مفهوم «جنبش» و «جنبشی کردن» نهادهای سیاسی را از برخی جنبش های موفق سال های اخیر به وام گرفته و چون مفهومی« نو» با کارایی وحدت دموکراتیک ارائه می دهند. اما این مفهوم نیز به سرنوشت اغلب مفاهیم و مکاتب وارداتی دچار شده و با جدا شدن از متن اصلی و پوشیدن جامه ناهمساز ذهنیت مطلق گرا و گرته بردار ایرانی به مفهومی مبهم تقلیل یافته است. «جنبش» های تا کنون موفق جهانی بر بستر نیازها و حرکت های جمعی و عینی لایه یا لایه های واقعی جامعه و بر محورمفاهیم و برنامه های مشخص و روشن شکل گرفته اند. روایت ایرانی آن اما قرار است بر بستر اراده و آرزوی معدودی کادرهای سیاسی تبعیدی، بر محور مفاهیم انتزاعی و کلی در خارج از ایران تشکیل شود.
در جبهه راست نیز جز در یکی دو مورد سرنوشت عمومی تکرار شده است. راست افراطی در رویای ظهور ناجی خارجی روزگار می گذراند تا با حمله نظامی به ایران تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی سه دهه اخیر را از چهره تاریخ ایران پاک کرده، نظام شاهنشاهی را بر اریکه قدرت نشانده،استبداد شرقی و پادشاهی سنتی ایران را به تخت و تاج برگرداند. در جبهه راست، راست میانه می کوشد تا ابداع مفاهیمی با کاربرد سیاسی بن بست را بشکند.
از لازمه های سیاست موفق ابداع و ترویج مفاهیم نو است و مادی کردن این مفاهیم در قالب نهادهای سیاسی فعال و پایا. تاریخ اغلب سازمان های سیاسی اپوزیسیون به پیش از شکست سال 60 بر می گردد. حزب کمونیست کارگری در جبهه چپ سنتی افراطی و مشروطه خواهان لیبرال، در جبهه راست میانه، از معدود سازمان های سیاسی اپوزیسیون ایرانی هستند که پس از شکست 60 شکل گرفته اند. حزب کمونیست کارگری مهر اغلب شاخص های چپ سنتی را بر پیشانی دارد و مشروطه خواهان لیبرال کوشیده اند تا با نقد تاریخ معاصر از منظر خود لیبرالیزم مشروطه، ناسیونالیزم پهلوی اول و دوم، اقتصاد آزاد بازار امریکا و دموکراسی اروپای غربی را تلفیق کنند. تلاش این حزب برای مطرح کردن بحث های نظری در عرصه فلسفه سیاسی تا کنون اغلب به نوشته های آقای داریوش همایون محدود مانده است که طرح مفاهیمی نو و مادی کردن این مفاهیم در قالب یک سازمان سیاسی پاپا را در کارنامه تبعید خود نوشته است. تلفیق سنت مشروطه خواهی لیبرال ایرانی، مدرنیته و تجدد و اقتصاد آزاد بازار با حکومت پارلمانی مشروطه چندان آسان نیست. برنامه های این حزب می تواند لایه هایی از مردم ایران را با گرایش راست میانه جلب کند. اما برد و نفوذ این کوشش ها در میان مخاطبان بالقوه آن در داخل کشور روشن نیست. تناقض مبانی نظری لیبرالی این گرایش با اصرار آن بر بازگشت سلطنت از سوئی و مواضع وارث مشروع تاج و تخت پهلوی از دیگر سو، کار را بر این گرایش دشوار کرده است.

گرایشی در اپوزیسیون خارج از کشور خواهان همکاری همه گرایش های دموکراسی خواه در قالب جبهه، بلوک و اتحادیه است. ائتلاف جدی سیاسی حاصل همکاری آگاهانه سازمان هایی است که هر یک بخش یا بخش های واقعی و معینی از جامعه را به واقع و در عمل نمایندگی کرده و با حفظ هویت متمایز خود، برای تحقق برنامه مشترک، بر مبنای نیازها و آراء ، ائتلاف می کنند. اما اغلب وحدت طلبان اپوزیسیون ایرانی با طرح منشوری کلی و مبهم، با دعوت از نیروهایی که به نمایندگی از حامیان فرضی و بالقوه سخن می گویند، با مخدوش کردن مرزها و هویت سیاسی در عبارات و واژه های چند پهلو، اتحاد و ائتلاف و مفاهیمی از این دست را به همان درک سنتی «همه با همه» بر مبنای برنامه های کلی و انتزاعی نزدیک می کنند.

ملیون، لیبرال ها و دیگر گرایش های اپوزیسیون نیز حاصل قابل بحثی در عرصه فلسفه سیاسی و نقد فرهنگی و بررسی گذشته و حال به دست نداده و از طرح مفاهیم کارساز سیاسی درمانه اند.

در همه جبهه ها و جناح ها و در خلاقیت های فردی نظری درخشش هایی دیده می شود. اما سیاست عرصه کار جمعی و عملی است. اغلب متون جمعی و فردی اپوزیسیون ، جز در مواردی انگشت شمار، در حد تفسیرهای سیاسی روزنامه های یومیه در جا می زند. نوشته های متفکری چون «آرامش دوستدار»، با همه عمق و ژرفکاوی های نظری و کوشش های پژوهندگانی چون جواد طباطبائی و ماشاالله آجودانی، در میان اپوزیسیون سیاسی بازتابی درخور نداشته و تلاش معدودی دیگر برای طرح بینش و مفاهیم نو با اتهام زنی، شایعه پردازی، بی اعتنایی، دشنام گویی، لشکر کشی و هجوم های فردی و گروهی سرکوب و منزوی می شود.

داوری در باره فرهنگ سیاسی اپوزیسیون داخل کشور دشوار است چرا که سانسور و خود سانسوری راه را بر طرح بسیاری از مباحث و منظرها بسته است. در این زمینه اما می توان به شاخص هایی چون تیراژ کتاب و مباحثی که گاه فرصت طرح می یابند اشاره کرد. در دهه 60 شعر چون هنر سرآمد فرهنگ ایرانی جایگاه سنتی خود را به سود داستان و سینما از دست داد. با سقوط شعر از اریکه هنر سرآمد گرافیک، نقاشی و دیگر ژانرهای ادبی و هنری با اقبال گسترده تری رو به شدند. این فرآیند و به ویژه رونق داستان نویسی و سینما نشان از تحولی عمیق در فرهنگ ایرانی، یا دست کم فرهنگ کتاب خوانان، داشت. رونق بازار کتاب های فلسفی در دهه 70 ، می تواند نشانه ای باشد از تداوم این فرآیند. اما مشخصه هایی چون مدگرایی، سنت تقلیل دادن مفاهیم پیچیده نظری به مفاهیم مقلوب و ساده در میان روشنفکران، درصد ناچیز کتاب خوانان درسنجش با جمعیت کل ، بی اعتنایی مردم به مباحث فرهنگی و نظری و حد و سمت و سوی بحث های مطرح در محافل سیاسی و فرهنگی چشم انداز پر ثمری را تصویر نمی کند.

[ادامه مقاله را از اينجا دنبال کنيد]

Copyright: gooya.com 2016