جمعه 11 آذر 1384

آنچه شاید از حزب و رهبری مهم تر باشد، نگاهی به برخی نظرات پیرامون نوشته "چرا اپوزیسیون ایرانی سیاسی نیست"، کورش عرفاني

korosherfani@yahoo.com

نوشته ی آخر من با عنوان «چرا اپوزیسیون ایرانی سیاسی نیست»[1] روی سایت دیدگاه برانگیزاننده ی نظرات و انتقاداتی بود. یکی از نکته هایی که برخی به طور مرتب در واکنش به نوشته های اخیر من [2]این است که چرا نویسنده ی این مقالات که این همه از اپوزیسیون انتقاد می کند خودش یک حزب سیاسی نمی زند.

در اینجا به سه نمونه از آخرین این موارد اشاره می کنم :

«وقت آن فرارسیده که بر پایه تئوریهای بسیار دقیق آقای عرفانی، خودشان دست بالا زده و سازمانی دست و پا کنند تا افراد سردر گمی مثل ما بالاخره به سامانی برسیم و ایران سریعا در سایه رهنمودهای ایشان آزاد شود.»[3]

« اگر شما يک حزب يا جريانی را راه بياندازيد که انتقادات 70 جلد کتابتان بر آن وارد نباشد, من اولين عضو و يارتان خواهم بود.»[4]

«...كساني مانند آقاي كورش عرفاني و ساير هم فكران ايشان كه ميدانند اپوزيسيون و در محور آن سازمان مجاهدين حاضر نيستند سازمان ها و افراد ديگري را بپذيرند خودشان دست بالا نميزنند و يك فعاليت سياسي مشتركي را شروع نميكنند .»[5]

البته من تنها کسی نیستم که با این برخورد روبرو می شوم و این نوع برخورد رواج دارد. سوالی که می توان در این باره مطرح کرد این است که این انتقاد از کجا می آید ؟ شاید بد نباشد قدری به ریشه یابی آن بپردازیم.

یکی از پاسخ های ممکن برای این پرسش توجه به خصلت غیر مدرن جامعه ای است که فرهنگ این برخورد از دل آن بر می آید. یکی از ویژگی های جوامع سنتی یا غیر مدرن، عدم تقسیم کار و عدم تدقیق حوز ها ی فکری و عملی است. این ویژگی که ناشی از توسعه نیافتگی دانش و فن آوری است سبب می شود که هاله ای از کلی گرایی بر جامعه و افراد آن حاکم باشد. در جامعه ی غیر مدرن افراد به راحتی می توانند میان در حوزه های مختلف موضوعی رفت و آمد فکری و بیانی داشته باشند. از سیاست بگویند، از روح و روان، از کشاورزی، از آشپزی تا انفورماتیک. همه به خود اجازه اظهار نظر در باره ی هر موضوعی را می دهند. کلی گویی همه جا گیر است. به طور مثال یکی از دلایل ترویج سوگند خوردن میان ایرانیان در روابط روزانه همین دشواری اثبات گفته های خود در حوزه های متعدد و متنوع است. امری که سبب می شود گوینده برای مشروعیت به خود و اعتبار بخشیدن به گفته های احتمالا نادرست یا ناقص خویش به دنبال آن باشد که به سوگند دست آویز شود.

در این جوامع مفهوم دانش هنوز مورد تدقیق موضوعی و تفکیک حوزه ای قرا نگرفته است. نمونه ی بارز آن آخوندها هستند که با اندک دانش ناقص و غیر اثبات شده ی خود درباره ی راز کهکشان ها تا غسل جنابت را مورد بحث و اظهار نظرهای قاطع خویش قرار می دهند. نمود بارز این حرکت ضد علمی روحانیت شیعه در نوشتن رساله است که معیاری است برای تبدیل شدن به مرجع تقلید و در آن باید « پاسخ تمامی پرسش های مومنین» یافت شود.

از این روی این طرز برخورد نادرست و نادقیق در جامعه نیز رسوخ دارد و افراد را به رفتار کردن با تفکری کلی گرا وبدون مشخص سازی مرزهای تخصصی می کشاند.

به همین ترتیب، این روحیه ی همه درهمی موضوعات، زمانی که به سیاست می رسد سبب می شود تفکیک میان نظریه پرداز سیاسی و کنش گر سیاسی غیر قابل تصور جلوه کند. دقت داشته باشیم که نگارنده این تفکیک را به این معنا بکار نمی برد که عده ای فکر می کنند و عده ای عمل می کنند. من خود به شدت مخالف این نگرش نخبه گرای دارای ماهیت طبقاتی می باشم. اینجا منظو از تفاوت بین تحلیل گر و کنش گر سیاسی یک تفکیک کاری و تخصصی است که براساس تواناییهای یا علائق فرد رقم می خورد. برای عده ای این قابل تصور نیست که شما بتوانید دید نظری خوبی بر سیاست داشته باشید اما فاقد هر گونه استعدادی برای تشکیل یک حزب سیاسی باشد.

چرا برای این افراد یک نفر باید واجد همه ی صفات باشد تا بتواند راجع به سیاست بنویسد یا بگوید ؟ آگاه و باسواد باشد، سخنران خوبی باشد، قدرت مدیریت داشته باشد، نظریه پرداز و تحلیل گر خوبی باشد، جنگجو و شجاع باشد... البته که اگر کسی همه این خصلت ها را داشته باشد بسیار عالی است، اما اگر کسی همه ی این خصلت ها را باهم نداشت، باید در مورد سیاست هیچ نگوید ؟ این برداشت از کجا می آید ؟ جز از یک تفکر مطلق گرا که هنوز بعد از گذر هزاران و صدها سال همچنان، آگاهانه یا ناخود آگاه، به دنبال اسکندر و کورش و نادر و ... خلاصه در پی ابر مرد ناجی است ؟ آیا از دل همین تفکر نبود که خمینی بیرون آمد ؟ ایا باز خمینی دیگری می خواهیم ؟ این بار با رنگ وشکلی دیگر ؟

و آیا این رهبران سیاسی خودمحور، به عنوان محصولات جامعه ای استبداد زده، نبوده اند که این ضد ارزش را به عنوان ارزش جا انداخته اند ؟ آیا آنها نبودند که با محروم کردن هواداران و اعضای خود از حق اندیشه ورزی و خلاقیت فکری، ایشان را در این باور غلط نگه داشتند که باید به طور حتمی و جبری یک موجود خارق العاده، یک ابر انسان، به عنوان رهبر حضور داشته باشد که همه چیز را بهتر می فهمد، بهتر می بیند، بهتر می گوید، بهتر تشخیص می دهد و ... ؟

نگارنده بر این باورست که راه برون رفت ایران و ایرانی از وضعیت رقت بار کنونی نیست مگر آنکه مقام و احترام انسان ایرانی به او بازگردانده شود، یعنی با قرار دادن، نخست انسان، و نه خلق، به عنوان محور مبارزه و کنش سیاسی؛ تا زمانی که حق فرد در دل فرایند مبارزه مورد توجه قرار نگیرد حق خلق نیز مورد توجه قرار نخواهد گرفت. آنکه اجازه ی رشد و تعالی به اعضا و هواداران فداکار وهمشکل خود را نمی دهد اجازه ی رشد و تعالی به جامعه دارای هزار و یک تنوع و اختلاف را نخواهد داد. این تنها با باور عمل گرا به شعور و فهم همه ی انسان هاست که می توان مبارزه ای تازه را آغاز کرد که نه به بن بست و مسخ، که به شکوفایی و پرورش روح انسان مبارز منجر شود.

با اصرار و پافشاری بر مدل ها و اعتقادات کلیشه ای گذشته کمکی به پیشبرد نبرد نجات بخش خود و میهن مان نمی کنیم. شاید باید مبارزه را انسان مدار کنیم، شاید باید اپوزیسیون انسان محور شود. شاید باید تفکر های رهبرگرا و نخبه گرا را به زیر سوال بریم و باور داریم که رهایی ایران در گرو رهایی ایرانی است. هیچ خلق نا آگاهی را نمی توان آزاد ساخت، آزادی باید در تفکر آگاه هر انسانی ریشه بزند و از دل تشخیص فرد بیرون آید. ضرورت آزادی را می توان به دیگری توضیح داد اما نمی توان به او یاد داد، خود فرد باید بر اساس توضیحات روشنگرانه کنجکاو شود، فکر کند، پویش کند تا بیابد. وقتی کسی این گونه به باور ضرورت آزادی رسید، دیگر نه ترس و نه مسخ او را به برده ای نا آگاه تبدیل نخواهد ساخت. چنین انسانی هرگز به هیچ بهانه ای با دستگاه ستم سالار کنار نخواهد آمد. این تنها انسان های نا آگاه و به طور تصادفی «سیاسی» شده هستند که راه جا خالی دادن نسبت به مسولیت های انسانی خویش را یافته و با هزار ویک بهانه ی لاهوتی و ناسوتی گریز خود از تعهد ناشی از دانسته ها ی خویش را توجیه می کنند. انسان آگاه هرگز بدون آزادی خود و یاری به رهایی دیگران آرام نخواهد نشست. انسان آگاه آزاده ای است بالقوه حتی اگر در بند باشد و انسان نا آگاه، برده ای است بالقوه حتی اگر در محیطی آزاد زیست کند.

وقت آن رسیده تا در همه ی باورهایی که از ما ایرانیان مبارزینی بی تاثیر یا ناکنشگرانی انفعال طلب ساخته است شک کنیم، که شک، گام نخست کشف حقیقت است. گذشته ها را زیر سوال بریم و بدانیم که ترس خروج از پیله های امن اندیشه ی نازا و کنش عادت وار، ما را از پرواز و کشف جهان های فکری و عملی دیگر محروم می کند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آیا بهتر نیست به جای پیشنهاد تشکیل حزب به هرکس که از عملکرد ضعیف اپوزیسیون حرفی می زند، بیاییم و ببینیم آیا در حرف های وی زمینه ای برای تغییر مثبت و سازنده وجود دارد یا خیر ؟ تفکری می تواند ما را به سمت آزادی ببرد که به جای ساختن حزب و رهبر درپی ترویج همکاری توام با اختیار میان انسان های آگاه و رهبری جمعی است. به نظر من، مشکل نبود حزب نیست، نبود کیفیت حزب است. مشکل شاید نه در نبودن رهبری که در بودن «رهبری» است. آیا باید همیشه کسی باشد تا ما را ره ببرد ؟ آیا نمی توان با اتکاء به فهم فردی خویش و خرد جمعی ره برد ؟ آیا باز هم می خواهیم مثل قرنهای گذشته عده ای به جای ما فکر کنند، تصمیم بگیرند و دستور دهند ؟ آیا «مبارزه» ای که قرار است منجر به گذر از یک دیکتاتوری به یک دیکتاتوری دیگر شود افتخار برانگیز نیست ؟ حرکتی قابل افتخار و شایان نام مبارزه است که بستر محو دیکتاتوری باشد نه عامل بقای آن. و آیا هموطنانی که اصرار دارند دیگران را به بازتولید همان مدل های رفتاری، مانند حزب زدن و رهبر شدن، دعوت کنند در تداوم بخشیدن به بن بست نظری و عملی کنونی کمک نمی کنند ؟ آیا نمی توان شجاعت گونه ای دیگر فکر کردن یا جسارت گونه ای دیگر عمل کردن را داشت ؟

من برای همه ی انتقاد ها و انتقاد گران خویش احترام عمیق قائل هستم، اما از این منتقدین محترم دعوت می کنم در باره ی آنچه نگارنده یا دیگران پیرامون موضوعاتی از این دست می گویند بیاندیشند و قبل از تلاش برای رد کامل و طرد در بست حرف های دیگران، نخست پیرامون آنچه بیان شده منصفانه و عینی گرایانه فکر کنند واگر خواستند انتقاد کنند به جای پرداختن به فرد و فرعیات به اصل و محتوای اندیشه ها بپردازند.

باشد که از طریق بهبود کیفی انتقادگری در برون رفت از این بن بست تاریخی قویتر شویم.


www.korosherfani.com

----------------------------

[1] http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=8660

[2] – هم چنین نگاه کنید به نظرت پیرامون مقاله ی « بقای رژیم ناشی از استبداد درون ماست » : http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=6780

[3] نظر آقای «سالار موسوی» در این آدرس : http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=8660

[4] نظر آقای «حسين» : http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=8660

[5] نظر آقای «حميد جوادي» در این آدرس : http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=8660

Copyright: gooya.com 2016