به نقل از کیهان (لندن) 13 آوریل 2006
آدم باورش نمی شود در قلب اروپا، مهد روشنگری، مهد صنعت، مهد علم و فلسفه و آزمون و تجربه، مهد همه «چیزهای خوب» که ما آن را مدرنیته می نامیم، در رادیو و تلویزیون خبر معجزه و قدیس اعلام شدن این و آن را بگویند و همه هم نه تنها خونسرد به آن گوش دهند بلکه آن را طبیعی و بدیهی بشمارند. شاید از «منزه طلبی» است که گمان می کنیم شهروندان جوامع آزاد با ساختارهای مدرن و دمکراتیک همه فرزندان خلف امانوئل کانت هستند و عقل راهنمای آنهاست. درست همان گونه که اگر چپ بودیم، فکر می کردیم در «بلوک شرق» همه انسان «والا» و «طراز نوین» هستند و اگر راست بودیم، باور داشتیم که «بلوک غرب» بهشت روی زمین است.
نه، چنین نیست. با اینکه درون این جوامع زندگی می کنیم، لیکن گاه باید تلنگری بخوریم تا به خود آییم و واقعیات متناقض را از تبلیغ و توهم تمیز دهیم. در این میان ایرانیانی که هم در «بلوک شرق» زندگی کرده اند و هم زندگی در «بلوک غرب» را از سر می گذرانند، اگر همت کرده باشند، تجاربی غنی اندوخته اند.
یکشنبه دوم نوامبر یک سال از مرگ ژان پل دوم، پاپ لهستانی کلیسای کاتولیک، می گذشت. ژان پل دوم که در جوانی به هنر و ادبیات اشتغال داشت و بعدها دکترای خود را در رشته فلسفه گرفت یکی از محبوب ترین چهره های مذهبی قرن بیستم به شمار می رود. با اینکه محافظه کار بود، لیکن در میان جوانان طرفداران بسیار داشت. برخورد عطوفت آمیز ژان پل دوم با علی آقچا یکی از شهروندان ترکیه که در 13 ماه مه 1981 در واتیکان به او تیراندازی کرد، وی را مجری راستین سخنان عیسی مسیح و تجسم سخن معروفی ساخت که به محمد پیامبر اسلام نسبت می دهند: در عفو لذتی هست که در انتقام نیست!
اخیرا اعلام شد آن سوء قصد که از سوی مأموران امنیتی بلغارستان سازمان دهی شده بود، به دستور لئونید برژنف صدر حزب کمونیست شوروی بوده است که می خواست پاپ لهستانی را به مثابه پشتیبان عمده «جنبش همبستگی» لهستان به رهبری لخ والسا از میان بردارد. آقچا که چندی پیش از زندان آزاد شد، تمام این سالها سکوت کرد و همه را به کتابی حواله داد که می خواهد بنویسد.
معجزه و مارمولک
حال یک سال است به ویژه لهستانی ها به واتیکان فشار می آورند تا ژان پل دوم را جزو قدیسان اعلام کند. برای این کار اما از پاپ مرحوم در طول یک سال پس از مرگش باید معجزه ای سر بزند! این معجزه باید به تأیید واتیکان هم برسد. در میان کسانی که از معجزات پاپ ژان پل دوم در یک سال اخیر خبر داده اند، از جمله زنی است که مدعی شده پس از دعا به درگاه ژان پل دوم بیماری پارکینسون وی شفا یافته است! طنز این معجزه اینجاست که مرحوم پاپ در پانزده سال آخر عمر خود از بیماری پارکینسون رنج می برد و طنزپردازان برای همین بیماری چه طنزها که برایش نساختند! پاپ محبوب حالا پس از مرگش ظاهرا از لج دکتر پارکینسون انگلیسی که برای نخستین بار این بیماری را در اوایل قرن نوزدهم تشریح کرد، معجزه کرده و بیماری این زن مؤمن را شفا داده است!
باورکردنی نیست! نه این معجزه، بلکه این تناقض! در اخبار و گزارش های رادیو و تلویزیون چنان خونسردانه درباره معجزه مرحوم پاپ سخن گفته می شود که گویا امری بدیهی است که کسی که حتی پزشک هم نبوده، پس از مرگش بتواند دست به درمان بیماری های لاعلاج بزند. ولی مگر معجزه دقیقا به همین معنا نیست؟!
این یکی از تناقض های بزرگ جهان غرب است که من در تمام این سالها از یک سو نتوانسته ام آن را درک کنم، و از سوی دیگر نمی توانم با آن کنار بیایم. مدتها پیش در خبرهای منابع فارسی خواندم «دعای جام جهانی فوتبال» در دست تهیه است. اعتراف می کنم به دلیل پیش داوری، بلافاصله فکر کردم از دسته گل های احمدی نژاد است که راه امام زمان را داده آسفالت کنند. ولی وقتی خبر را خواندم دیدم از سوی واتیکان است. همین چند روز پیش هم باز در منابع فارسی زبان خواندم طبق تحقیقاتی ثابت شده است دعا و نیایش تأثیری در درمان ندارد! برای بنده، بدون هرگونه تحقیقاتی، بدیهی و مثل روز روشن بود که دعا و نیایش نمی تواند چنین تأثیری داشته باشد! حالا اینکه عده ای «دانشجو» برای سلامتی دوستشان در قلب اروپا دعای کمیل برگزار می کنند، خودشان باید با عقل شان کنار بیایند.
ولی فکر معجزه پاپ و برخورد جهان غرب، که به هر حال از مسیحیت جدایی ناپذیر است، مرا آسوده نمی گذاشت تا اینکه «کمال تبریزی» کارگردان فیلم «مارمولک» مشکل مرا حل کرد. او در گفتگویی درباره فیلم جدیدش به نام «یک تکه نان» به خبرنگاران گفت: «از طرف شبکه دوم سیما طرحی را به من پیشنهاد کردند درباره افرادی که سواد خواندن و نوشتن ندارند و حافظ قرآن هستند... سعی بر این بود که پدیده معجزه را در عصر حاضر به تصویر در آوریم.» او هدف فیلم را چنین توضیح می دهد: «سعی کردیم از پیچیدگی ها کم کنیم و به سمت سادگی آن را پیش ببریم و نشان بدهیم این پدیده از فرط ساده بودن است که برای ذهن بشر قابل فهم نیست.» خیالم راحت شد. اشکال از فهم و عقل بنده نیست. بلکه از «فرط ساده بودن» معجزه است که آن را درک نمی کنم! برای فهمیدن آن کافیست عقل خود را تخته کنیم!
از خلاصه داستان فیلم «یک تکه نان» پیداست که موضوع درباره مشکلات روزمره مردم از جمله بیکاری است. کارگردانش می گوید: «موضوع آن در ادامه نقطه نظراتی است که در مارمولک بیان شده است... به لحاظ مضمونی فیلم یک تکه نان در ادامه حرف مارمولک در ابعاد و مرتبه دیگر است.» واقعا هم یا باید «مارمولک» بود یا باید «معجزه» کرد تا شاید بتوان مشکلات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران از جمله بیکاری و اعتیاد و بی خانمانی و فساد و فقر را حل یا حواله به وعده کرد. طفلک «کمال تبریزی» که ظاهرا کلی درباره «لوکیشن» معجزه فکر کرده بود. او می گوید: «در ابتدا این سئوال مطرح شد که طرح موضوع «معجزه» در زندگی بشری در کدام بستر جواب می دهد. در شهر پیشرفته امروزی یا در دامن طبیعت و استفاده از یک جور بدویت و سادگی؟» اگر او سی ان ان و بی بی سی را تماشا می کرد می فهمید «معجزه» در قلب اروپا هم جواب می دهد!
سبزه و شوهر
اتفاقا سالگرد مرگ پاپ با سیزده بدر خودمان همزمان بود. برخی از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی نام سیزده بدر را گذاشتند «جشن ملی» و قرار هم گذاشتند که مردم ایران با برگزاری بساط سور و کباب در این «جشن ملی» مشت محکمی بر دهان جمهوری اسلامی بکوبند! بگذریم از اینکه این روز از شوربختی در سایه زلزله مرگبار لرستان قرار گرفت و مشت های محکم هم به باد زدن و پشت و رو کردن سیخ کباب پرداختند. ولی آنچه در همزمانی سالگرد مرگ پاپ و سیزده بدر برای من جالب بود، همین خط پیوسته تناقض در فکر و عمل به اصطلاح «انسان مدرن» است.
در متون پهلوی آمده پسر و دختر دوقلوی کیومرث پادشاه باستانی ایران به نام های مشیه و مشیانه روز سیزده فروردین با گره زدن دو شاخه درخت به نشانه پیوند، با یکدیگر پیمان زناشویی بستند. می گویند رسم گره زدن سبزه در روز سیزده بدر توسط دختران و پسران جوان از همان دوران به یادگار مانده است. من نمی دانم. ولی این را می دانم که این رسم در عمل به دختران نسبت داده شده آن هم با این ترجیع بند لوس: سیزده بدر، سال دگر، بچه بغل، خونه شوهر! پس پسران و مردان چه می خواندند؟ آنها نه تنها سبزه گره نمی زدند، بلکه دختران را مسخره می کردند و احتمالا در فکر گره زدن درختها و کوهها بودند (همینجا بگویم که سیزده بدر روز تثبیت «حکومت جمهوری اسلامی» در ایران هم هست که یک روز پس از برگزاری «رفراندوم جمهوری اسلامی: آری یا نه؟» در سال 1358 اعلام شد و به احتمال زیاد نتیجه همان گره زدن درختها و کوههاست!)
باری، من خود اما به یاد نمی آورم برای برآورده شدن این یا آن «آرزو» هرگز سبزه گره زده باشم زیرا با عقل کودکانه خود نمی توانستم بین آرزوهای کوچکم و این سبزه تردی که زیر پا لگد و یا خوراک گاو و گوسفند می شد، رابطه ای پیدا یا برقرار کنم. اما نمی توان انکار کرد که رسم قشنگ و بی آزاریست. به راستی هم به قول کارل گوستاو یونگ روانکاو سویسی که در کتاب «پاسخ به ایوب» به بررسی روان شناسانه یکی از زیباترین داستان های تورات درباره شرط بندی خدا و شیطان بر سر آزمودن ایمان ایوب پرداخته است، نباید با عقل به کند و کاو در متافیزیک و برخی مسائل اعتقادی پرداخت. با این همه وقتی دختر کوچکم از سیزده بدر در قلب برلین، که گفته می شود سبزترین شهر اروپاست، به خانه باز گشت و پس از تعریف اینکه کجا رفته و چه کرده با لحنی که به خیال خودش طرز حرف زدن خانم های ایرانی را تقلید می کرد، غلیظ گفت: ای وااای! یادم رفت سبزه گره بزنم. حالا تا سال دیگه شوهر پیدا نمی کنم!» و غش غش خندید، نتوانستم با او از ته دل نخندم. به راستی هم، به معجزات چاه جمکران در نزدیکی قم و معجزه پاپ ها در واتیکان و سفره ابوالفضل و رقیه در برلین و پاریس و سبزه گره زدن در لندن و لس آنجلس تا معجزات موشکی «فوق مدرن» جمهوری اسلامی در «رزمایش پیامبر اعظم» که هر روز «شهاب» و «فجر» و «کوثر» هوا می کنند که مثلا «دشمنان» را بترسانند، چه واکنشی بهتر از غش غش خندیدن می توان نشان داد؟!