یکشنبه 3 اردیبهشت 1385

از اين بايد ترسيد، مسعود بهنود

مسعود بهنود
در حالی که حکومت های بسته، هر چه حلقه در حلقه اتاق های فکر بسازند همين که از جامعه خبر ندارند، تصميم هايشان نمی تواند همان باشد که مردم می خواهند و مردم حاضرند برايش مقاومت کنند. در چنين فضائی ظاهرسازی ها چنان می شود که معمولا گول می زند. به توهم می اندازد. غرور کاذب ايجاد می کند. و به شهادت تاريخ از اين بايد ترسيد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

روزنامه تايمز لندن به مناسبت هشتادمين زادروز ملکه بريتانيا در ضمِيمه شماره روز جمعه خود، شماره هشتاد سال پيش اين روزنامه را – همان روز که ملکه اليزابت متولد شد – تجديد چاپ کرده است. برای کسی که کارش روزنامه نگاری در ايران است تاملی دارد اين شماره. چرا که تقريبا مقارن است با تولد روزنامه اطلاعات اولين روزنامه به سبک امروزی و مدرن در ايران.

تايمز 21 آوريل سال 1926 که در چهار سطر از تولد دختری در خاندان سلطنتی خبر داده، شماره رديفش 44251 بوده [ حالا 68680 است] يعنی آن زمان حدود 137 سال از زمان انتشارش می گذشته است. اگر هم وجود دانشگاه های پانصدساله خود دليل محکمی بر تفاوت موجود دو کشور نباشد همانا همين صد و سی و هفت سال فاصله بين انتشار دو روزنامه خود نشانه روشنی هست.

روزنامه اطلاعات روز نوزده تير ماه سال 1305 [ مصادف با دهم ژولای همان سال 1926 ميلادی] اولين شماره خود را منتشر کرد. شماره دومش یک ماه بعد منتشر شد و از آن زمان به طور مرتب ادامه يافت و تا آن جا که می دانم جز پنج شش روز در زمان نخست وزير احمدقوام در سال 1324 و يک روز بعد از انقلاب، انتشار اطلاعات هرگز توقيف و متوقف نشد. از جمله کارها که در آن يک ماه فاصله بين شماره اول و دوم انجام شد يکی حضور طرح [گراوور] بود که در شماره دوم به صورت لوگوی روزنامه خود را ثبت کرده است. همان نقش صوراسرافيل که نه تنها برای ما روزنامه نگاران ايران که خاطره ميرزا جهانگيرخان اولين شهيد قلم و اولين قربانی آزادی مطبوعات را صدسالی است با خود حمل می کنیم که برای ديگر قلم به دستان جهان هم مظهر و لوگوی رسانه هاست.

اما حکايت اين تورق و مقايسه از جست و جوی شباهت های ظاهری دو روزنامه فراترست. در لابلای حروف سربی هر دو روزنامه شرح زندگانی اين دو کشور ثبت است. در اولين شماره اطلاعات خبر از افتتاح مجلس [ششمين دوره] درج است و اولين پيامی که رضاشاه به عنوان پادشاه برای افتتاح اين مجلس فرستاد و در آن وعده داد که به تامين آسايش و رفاه عمومی توجه و تاکيد داشته باشد. اما شادروان عباس مسعودی بنيان گذار اطلاعات در سرمقاله آن اولين شماره به موضوع اطلاع رسانی توجه کرده با ذکر اين نکته که ترکيه هم آژانس خبری آناتولی را داير کرده و با "اطلاعات" قراری گذاشته که اخبار دولت ترکيه را بدهد و اخبار ايران را از همين طريق بگيرد و باب مراوده باز باشد. مسعودی نوشته البته آن موسسه [ آژانس آناتولی] مانند موسسات مشابه اروپائی نيست اما اميدست که ما نيز با پشتکار و توجه مردم بتوانيم گسترش پيدا کنيم. هر دو درست نوشته اند هم کشور عمران و امنيت می خواست و هم اطلاع رسانی درست. منتهی رضاشاه زورش از شادروان مسعودی بيش تر بود سهم خود را ادا کرد و خواست مسعودی ماند تا زمانی که نيروهای خارجی حمله آوردند و رضاشاه دلشکسته رفت.

از همين مقدمه کسانی که با تاريخچه روزنامه اطلاعات و فعاليت های مرحوم مسعودی آشنا نيستند هم می توانند دريافت که وی در اوايل کار تاسيس يک خبرگزاری [ به نوشته خودش اتاق اخبار] را در نظر داشته و مدت ها نيز بر همين سياق ره می پيمود تا آن که مشکلات چنان کاری، در کشوری که نوعی حکومت نظامی و يا شبه نظامی داشت و تصوری از اطلاعات و مرزهای آن با "ضداطلاعات" در ذهن مدير اصلی و مديران زير دستش وجود نداشت، وی را از آن فکر بازداشت و به انتشار روزنامه ای بسنده کرد. کار اتاق اخبار به دولت سپرده شد. و تا همين پنج شش سال پيش هم در انحصار دولت بود.

اطلاعات در لابلای نوشته ها و ننوشته هايش تاريخ هشتاد سال اخير ايران را حمل می کند، همان قدر که روزنامه ای مانند تايمز که البته ننوشته ندارد و برای يافتن وقايع کشورشان نياز به زحمتی چنان نيست که تاريخ نويسان ما متحمل می شوند. اما اين ننوشته ها را آسان نگيريد. کسانی که بر تاريخ معاصر ايران کار کرده اند می دانند که چه خلائی برای جمع آوری اطلاعات سال های بين 1308 تا 1320 وجود دارد. زمانی که روزنامه ها جز تحسين نمی نويسند و هيچ خبر مستقل تهيه نمی کنند و بنابراين حامل تاريخ نيستند.

همين يک زاويه را بگيريم و بگرديم تا بدانيم دود اين خلاء و سکوت گورستانی به چشم که رفت. اول اين که چون اطلاع رسانی تعطيل و موقوف شد به شرح پيشرفت های کشور و تحسين آن، شاه که تصميم گيرنده اصلی بود از وقايع کشور و آن چه در ذهن مردم می گذشت بی خبر ماند. ماند و ماند تا روزی که مجبور به استعفا شده و راهی تبعيد می شد و تعجب زده از اين که چطور نمايندگان مجلسی که به نظارت استصوابی وی و ارکان حربش برگزيده شده بودند چنان سخنانی می گفتند. باور نداشت علی دشتی از ماموران گمرگ بخواهد جيب های او را بگردند. گمان نداشت مردم باور کنند که او جواهرات سلطنتی پشتوانه اسکناس را دارد با خود می برد. باور نداشت سيد یعقوب انوار بگويد الخير فی ماوقع. باور نداشت برای رفتن او که خواب و خوراک برای امنيت و ساختن کشور نداشت، يک نفر اشکی نريزد و فعانی سر ندهد بلکه شاعر سرود دمی آب خوردن پس از بدسگال بخواند. اين عين حالی است که فرزند دنيا ديده رضاشاه هم بعد سی هفت سال به آن گرفتار آمد چون او هم روزنامه ها را در بی صدائی گذاشته و به تحسين گوئی شان دلخوش کرده بود.

از آن مهم تر رضا شاه باور نداشت که متفقين راهی به ايران حمله کنند، وقتی به او خبر دادند می پرسيد چرا از اين همه هشدارها که داده بودند مرا خبر نکرديد. بعد که او رفت وزيران و ماموران عالی رتبه پاسخ دادند: قربان مقرر فرموده بوديد چيزی ننويسند و ما جرات نداشتيم جز منويات اعلی حضرت چيزی را به عرض برسانيم.

از دل آن سکوت و بی خبری توهم می زايد. از دل توهم تندروی در قضاوت ها می آيد و آسيب اين همه به آن می رود که خود را مستحق داوری های تند نمی داند. نتيجه اين که تصميم سازان يک قرن گذشته مدام در پايان کار مردم را گنه کار و حق ناشناس توصيف کرده اند. غافل که عامل تندروی ها خودشان بودند که راه اطلاع گرفتن از مردم را به روی خود بستند.

به يک مثال بسنده کنم که ماجرای همين روزها هم هست. روز هفده دی سال 1314 که رضاشاه همسر و دخترانش را امر داد که چادر از سر بردارند و در مراسم دانشسرای عالی دختران شرکت کنند، به خواست دستگاه تبليغاتی روز کشف حجاب، روز زن خوانده شد. و چهل و چند سال بعد از آن هم اين مغلطه تکرار شد. اگر روزنامه ها آزاد بودند می نوشتند کاری که نخست وزير کشور نتوانست کرد [ حاج مخبرالسلطنه نخست وزير بود و به کتاب خاطرات و خطراتش که رجوع کنيد شرح اين درد می گويد] چطور به ضرب آژان از مردم فقير جنوب شهر توقع می رود. کسی در آن روزگار ننوشت روزی که آژان ها به زور چادر و روسری از سر زنان بردارند روز زن نیست. تا چهل سال بعد هم نتوانستيم نوشت. اما امروز می توانيم گفت که آن روز روز آزادی زن نبود اما ششم بهمن سال 1341 که زنان ايران برای اولين بار به پای صندوق های رای رفتند روز آزادی زن ايرانی می توانست بود.

آن به زور برداشتن حجاب اينک بعد از نزديک هفتاد سال به ماجرای اعلاميه نيروی انتظامی برای به زور گذاشتن حجاب انجاميده است. آن به زور برداشتن و روزنامه های محدود هم زبان به تحسين گشودن، در فردای سقوط رضاشاه – به شهادت عکسی که از ميدان توپخانه هست – به ريختن هزاران زن های چادری در شهر انجاميد که برخی شان شش سالی بود که از خانه به در نيامده بودند. آن عکس که در زمان ما در کتاب های مدرسه بود و زن شاليکار شمالی را در مزرعه، با کلاه لبه پهن اروپائی و مانتوی کلفت بلند نشان می داد که رضاشاه از رولزرويس پياده شده داشت با او حرف می زد، کاريکاتور مضحک مدرنيزم و پيشرفت بود. اگر روزنامه ها زبان داشتند اين می نوشتند. اگر روزنامه ها اجازه داشتند در تابستان 1320 می نوشتند جنگ اروپا، متفقين را در برابر چند راه حل قرار داده است که يکی از آن ها استفاده از پل پيروزی ايران برای جلوگيری از دسترسی هيتلر به چاه های نفت باکو [ و احيانا جنوب ايران] است. اگر می نوشتند از جمله شاه هم خبر می شد و ناگزير نبود صبح سوم شهريور موقعی بيدار شود که نيروهای متفقين از شمال و جنوب به کشور وارد شده بودند. می توانست چاره کرد.

وقتی فضا به دستور شورای عالی امنيت کشور [ يا دربار، چه فرقی می کند] به روی نقد و نظر بسته شد آن گاه ماموران هم خطر نمی کنند که نظری جز همان نظر حاکم را گزارش کنند. چنان که معمول امروز روزنامه ها وخبرگزاری های ايران است لابه لای اخبار و نوشته روزنامه های خارجی می گردند و هر چه را که در موافقت با نظر اعلام شده حکومت است بيرون می کشند و به سمع و نظرها می رسانند. از اطراف و اکناف جهان نمايندگی ها گزارش هائی دال بر تائيد تصميم به مقاومت و پايداری می فرستند. چنان که در سال 1320 شد و همان دو سه گزارش واقع بينانه محمد ساعد سفير ايران در مسکو هم که او جرات نوشتنشان را کرده بود کسی در تهران جرات نکرد به رضاشاه نشان دهد. در فضای بسته همان به گردش می افتد که دستگاه حاکم می خواهد. چنان که در سال های جنگ ايران و عراق شد. چنان که در مورد گروگان گيری شد. چنان که در مورد مذاکره با آمريکا شد. چنان که امروز در ماجرای هسته ای می شود. اما در ذهن و دل مردم که چنين نيست.

آنان راه خود می روند. چه عجب اگر جوری می نمايند و جور ديگری در سر دارند.

از همين روست که کشورهای مردم سالار، به زحمتی و با هزينه های کلانی – که افشاگری ها و رازگشائی ها از جمله آن هاست – آزادی بيان و مطبوعات را پاس می دارند و آن را جزئی از امنيت ملی می بينند. و به همين نکته از بلاهای بزرگ به در می آيند چون مديران هم از حال مردم باخبرند و از طريق رسانه ها عقل جمعی جامعه در خدمت آن هاست. در حالی که حکومت های بسته، هر چه حلقه در حلقه اتاق های فکر بسازند همين که از جامعه خبر ندارند، تصميم هايشان نمی تواند همان باشد که مردم می خواهند و مردم حاضرند برايش مقاومت کنند. در چنين فضائی ظاهرسازی ها چنان می شود که معمولا گول می زند. به توهم می اندازد. غرور کاذب ايجاد می کند. و به شهادت تاريخ از اين بايد ترسيد.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'از اين بايد ترسيد، مسعود بهنود' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016