آقای احسان نراقی بر من سمت استادی دارد؛ يعنی من هم، در سال های جوانی و دانشجوئی، در موسسه تحقيقات اجتماعی که ايشان رئيس آن بودند، در سر کلاس های ايشان حاضر شده و از درسشان فيض برده ام؛ و از آنجا که در فرهنگ ما احترام به استاد يک واجب غيرکفائی است هر کجا بوده ام سعی کرده ام ـ با همه خشمی که اغلب سخنان ايشان ايجاد می کند ـ کاری به کارشان نداشته باشم. اما اين هفته می بينم که ايشان واقعاً شورش را در خدمت گذاری به حکومت (های) ديکتاتوری مسلط بر وطنمان در آورده و، با خروج از گليم خود، همه ما آوارگانی را که بخاطر بدکاری های حکومت ولايت فقيه از وطنمان به دور افتاده ايم يکجا، مثل گوشت دم توپ، به شرم آورترين دولت تاريخ ايران فروخته اند.
صحبت از حمله آمريکا به ايران است که منظره ای شوم را در برابر ما می نشاند و هر ايرانی ميهن دوستی را به اضطراب و تلواسه می کشاند. چگونه می توان قطره ای خون ايرانی در رگ داشت و آمريکا را به حمله ايران، بمبارن شهر و کشتار مردمش تشويق کرد؟ چنين آدمی نه تنها ايرانی نيست که مسلماً خون اسکندر گجسته و اعراب مهاجم به ايران و مغول های چنگيزی را در بدن دارد. اين را سال هاست که همه ما با پوست و گوشت خود حس کرده ايم.
و از کرامات شيخ ما عجب اينکه اين نکته را آقای نراقی هم «اخيراً» کشف کرده اند. ايشان در مقاله ای که در اکثر پايگاه های اينترنتی منعکس شده، می نويسند: «من اخيراً به توجه به علاقه ام به كنكاش و پژوهش در امور اجتماعي و همينطور به دليل داشتن عرق ملي، در صدد برآمدم تا بازخورد و انعكاس طرح موضوع حمله احتمالي امريكا به ايران را در ميان ايرانيان خارج از كشور مورد مداقه و بررسي قرار دهم.»
آنگاه، در پی اين مداقه و بررسی، و همراه با کشف وجود يک جمعيت مقتدر ايرانی در آمريکا، که از آن با عنوان «لابی» ياد می کنند، به چنين فکری رسيده اند: «به اعتقاد من الان ايراني ها در امريكا صاحب يك لابي قوي شده اند... اين لابي امروز مي تواند در هر امري به ايران كمك كند.»
تا اينجای قضيه می توان ايشان را ـ هر چند که دير به اين نکته بديهی پی برده اند ـ تشويق هم کرد. اما در قدم بعدی است که رفتار و گفتار ايشان انسان را مبهوت می کند. فکر می کنيد که ايشان بفکر افتاده که با اين «لابی» (به معنی ايرانيان مخالف جنگ و ساکن آمريکا) چه کند؟ آيا به اين نتيجه رسيده است که اين «لابی» می تواند خيلی کارها برای ميهن دردکشيده ما انجام دهد و راه را برای خلاص شدن از «شر الخناس» هموار کند؟ آيا قصد دارد به اين «لابی» سفارش کند تا نيروی خود را در راستای جلوگيری از جنگ و کمک به پايان عمر رژيم آخوندی ـ يکجا ـ بکار برد؟
نه، خطاب ايشان اصلا با اين «لابی» نيست. مگر تا بحال کسی ديده است که ايشان در موردی دلشان برای هموطنانشان بسوزد و آنها را مخاطب قرار دهد و با آنان به گفتگو بنشيند؟ نه! ايشان «مشاور حاکم وقت» بدنيا آمده اند و گويا خيال دارند که با همين «تشريف شريف» هم از دنيا بروند.
نکته در اين است که ايشان حتی به فکر دادن مشورت «عاقلانه» به زنجير بريدگان حکومت اسلامی هم بر نمی آيند و لااقل به آنها نصيحت نمی کنند که دست از رفتارها و گفتارهای سخيف خود برداشته و با حرکاتی عاقلانه به نفع ايرانيان و همه مردم دنيا از وضعيتی که پيش آمده تنش زدائی کنند. ايشان آقای احمدی نژاد را خطاب قرار نداده و به ايشان نمی گويند که نوشتن اين نامه نابخردانه و پريشان در موقعيت فعلی جز تاکتيک «عسس بيا مرا بگير» که منجر به نابودی ايران می شود نتيجه ديگری نمی تواند داشته باشد. ايشان نمی گويند که آقايان اول به پرونده ضخيم خودتان در کشتار و جنايت و انهدام حقوق بشر و سلب آزادی و برقراری شکنجه نگاهی کنيد و بعد سنگ برداريد و به ديگران بزنيد. به آنها نمی گويند که هر يک از ايرادهائی که به عملکرد آمريکا گرفته ايد اول دامنگير خود شما می شود. نمی گويند که در نامه رئيس جمهور حکومت اسلامی حتی يک مورد نيست که خود اين آقايان بدترش را ـ آن هم نه با ديگران که با مردم خودشان ـ انجام نداده باشند.
ايشان، در مقام هميشگی «مشاور حاکم وقت»، اين بار هم برای سرکردگان حکومت اسلامی است که مژده ای دارند. به اين جملات توجه کنيد: «امروز مي طلبد كه "ديپلماسي ما" با دقت و ظرافت موقعيت سياسي ـ اجتماعي فعلي امريكا را مورد بررسي و شناسايي قرار دهد. لابي ايرانيان امروز براي "ديپلماسي ما" يك فرصت استثنايي است و نظام مي تواند روي آن حساب باز كند. نظام جمهوري اسلامي ايران و دستگاه ديپلماسي ما امروز بايد به ايرانيان ساكن در امريكا به عنوان خودي نگاه كند. امروز خودي كسي است كه با اين حمله مخالف است.»
می بينيد که ايشان مکرراً از «ديپلماسی ما» سخن می گويند و آشکار است که اين «ما» عبارت است از حاصل جمع خود ايشان با مقامات جمهوری اسلامی. حالا اين طرف «ما» دارد به آن طرف «ما» می گويد که موقعيت از اين طلائی تر نمی شود؛ مخالفين جنگ در آمريکا در اوضاع کنونی «متحد طبيعی» ما بشمار می روند و ما می توانيم فعلاً آنها را «خودی» بدانيم و «روی آنها حساب باز کنيم.»
من وقتی اين اندرزهای پدارنه را خواندم لحظه ای از خشم نمی دانستم چه کنم، اما چند دقيقه بعد ملتفت شدم که اتفاقاً اين بار، بجای خشمگين شدن، بايد از آقای احسان نراقی کمال تشکر را داشت که به اين خوبی و فصاحت حالی ما ايرانيان ساکن آمريکا و مخالف با حمله آمريکا به ايران کرده است که، به هنگام بيان و اعلام مخالفت خود با يک چنين حمله خانمانسوزی، بشدت مواظب اين نکته ايشان هم باشيم و، برای خنثی کردن اين روند «خودی شدن»، با صدای رسا و واضح به جهانيان بگوئيم که ما جزو متحدان اين رژيم تا مفرق آغشته به خون نيستيم و، در عين مخالفت جدی با حمله به کشورمان، خواستار ياری رسانی جهانيان به ملت ايران برای نجات از دست اين حکومت استبدادی هستيم.
می خواهم بگويم که اگر اين اندرز آقای نراقی خطاب به دولتمردان حکومت اسلامی همان چيزی باشد که خود آنها هم آن را در محاسباتشان منظور داشته و، در نتيجه، در اين درگيری من و شمای مخالف را هم جزو متحدان و خودی های خويش قلمداد کرده اند، ما بايد از اين شرم و بی آبروئی سر خود را به ديوار بکوبيم.
من به «لابی» سازشکاران و متحدان جمهوری اسلامی که در سراسر آمريکا پخش اند کاری ندارم. آنها از اول هم جزو خودی ها و متحدان اين رژيم بوده اند. کار من با آن ايرانيان شريفی است که سال هاست درد غربت را بخود هموار کرده و حاضر نشده اند از موضع مخالفت با حکومت اسلامی پائين بيايند. از آنهاست که می پرسم: آيا ما، با توجه به نظرات آقای نراقی، براستی و آگاهانه می خواهيم، با مخالفت حساب نشده و نامشروط مان با جنگ احتمالی، بصورت مهره های رژيم در آمده و اين، بقول ايشان، «فرصت استثنائی» را در اختيار ديپلماسی حاکمان محبوب شان قرار دهيم؟ پاسخ من يکی منفی است با يک «نه» بزرگ.
از اين پس من يکی هيچ نامه اعتراضی را که در آن تقاضائی خردمندانه برای کمک به مردم وطنم در پايان دادن به عمر رژيم وجود نداشته باشد امضاء نکرده و در هيچ تظاهراتی که، همپای اعتراض به جنگ، به افشای جنايات رژيم اسلامی نپردازد شرکت نخواهم کرد.
در واقع حق اين است که «لابی ِ مقتدر ِ» مورد نظر آقای نراقی بتواند اين «فرصت استثنائی» را نه در اختيار رژيم که در اختيار ملت دردکشيده ايران قرار دهد و با دخالت منظم و حساب شده خود بگونه ای عاقلانه اغتنام فرصت کند.
می دانم که درست در اينگونه موارد است که می شود به وخامت شديد کمبود رهبری مورد اعتماد در ميان ايرانيان پی برد. و من اميدوارم همين «وحدت نظری» که آقای نراقی از آن می گويد به معجزه ای تاريخی و زمينی و پيدايش راه حلی برای اين معضل بزرگ بيانجامد و آقای نراقی را در اين آرزوی شوم ناکام باقی بگذارد.