شب است و سپيدی اسير اهريمن سياهی
مردمانی اسير نا مردمان
سر گشته ....و گم گشته
بغض ها فروخورده ...
دردها ناگفته .....
نجواها ...زمزمه ها...
گشت فرياد ها ...فرياد ها...
آی آدمهای .... آدمها ی اسير
شب .. شبی سياهه..
نشستن در سياهی گناهه...
نجوا ها .. زمزمه ها ...
فريادها گشت....فرياد...
پرتوی ز نور روشنی بخش دلها گشت...
به ناگه بغضی از خشم و درد
گشت طوفانی بر فراز آنهمه حصارهای تنگ
سفيد جامگان فرا سوی سياه جامگان
خط بطلان کشيده بر باورهاو نظرهای تنگ
لرزيد بنيان تاريکخانه ها
بنيادها و نهادها
ليک اهريمن تباهی
شيشه عمر خود را لرزان ديد
غريد و نهيب زد ضحاک وار
چه کس گفته شب سياهه...؟؟.
اسيری در تاريکی صوايه...!!!صوابه...!!
فرمان. فرمان وامصيبتا...
برباد رفت دودمانمان..اقتدارمان..
دينمان و آئينمان...
شعله کشيد آتش خشم و نفرت
بغلتيد در خون عزت....
نازنين يار دبستانی..
فکنده شد ز بام به سنگفرش خيابان
نبردی تن به تن ..نا برابر.
ضحاکيان سرخوش از اقتدار.
صورتها ی خشمگين ياران اميدوار
طنين فرياد ها...
پژواک صدا ها.....
شب ...شبی سياهه..
نشستن در سياهی گناهه..
گناهه . ..گناهه...
بخوان نغمه اميد
صبحی روشن در راهه...
مريم ۸۴.۰۴.۰۹