در قطعنامه سازمان ملل به تاريخ ٣٠ نوامبر ١٩٨١، سومين سهشنبه سپتامبر، روز بازگشايی جلسات عادی مجمع عمومی، رسما به عنوان «روز جهانی صلح» اعلام شده است ، تا به بزرگداشت و تحکيم آرمانهای صلح درون و بين همه ملتها و مردمان اختصاص يابد،
در سال ۲۰۰۰ به پيشنهاد آقای کوفی عنان ، ۲۱ سپتامبر (٣٠ شهريور) روز جهانی صلح اعلام شده است . در خطابه او آمده است که :
صلح پايه موجوديت ماست. اساس هويت ماست. انگيزه همه آن چيزی است که ما انجام میدهيم. در روز جهانی صلح، بياييد ياد همه آنانی را که از خشونت رنج کشيدهاند، گرامی بداريم. بياييد آرمان صلح را در قلبهايمان پاس داريم. در بخشی ديگر از صحبت آقای کوفی عنان آمده است :
اما اين زمان کافی است که رزمندگان و رهبران سياسی به خرابیای که بر مردم و سرزمينشان میآورند، بيانديشند.
اين زمان کافی است که به سنگرها، و از خلال سيمهای خاردار، نظرافکنده و ببينيم که راه ديگری وجود دارد.
در روز جهانی صلح، بياييد ياد همه آنانی را که از خشونت رنج کشيدهاند، گرامی بداريم. بياييد آرمان صلح را در قلبهايمان پاس داريم.
در قطعنامه ای به همين مناسبت آمده است : «جنگ در اذهان انسانها آغاز میگردد. و اين در اذهان انسانهاست که دفاع از صلح بايستی ساخته شود، و صلحی که تنها بر اساس اقدامات اقتصادی و سياسی دولتها باشد، صلحی نيست که لزوما از حمايت پايدار و همگانی مردم جهان برخوردار باشد . از اين رو صلح اگر بخواهد پايدار بماند، بايستی بر همبستگی عقلانی و اخلاقی نوع بشر بنا گردد.»
جنگ در اذهان آدمها آغاز می شود ؟ چرا بايد در ذهنی جنگ شکل بگيرد . و اگر بخواهد اين تصوير را شکل عملی بدهد چگونه به آن مشروعيت می دهد ؟
در موقعيتی که ايران بخاطر ترتيب اثر ندادن به قطعنامه شورای امنيت ، در معرض مجازات قرار گرفته است ، ميان اروپائيان و امريکائيان بر سر رفتاری که بايد با ايران کرد، اختلاف نظر وجود دارد :- در ميان اروپائيان، فرانسويها که سخت با جنگ امريکا بر ضد عراق مخالف بودند، اينک بيشتر از کشورهای ديگر می پذيرند که هرگاه ديپلماسی کاری از پيش نبرد، لاجرم می بايد به قوه نظامی متوسل شد : ۵۴ درصد فرانسويها با عمليات نظامی نظر مساعد دارند . حال ﺁنکه ۴۶ درصد انگليسی ها و ۴۰ درصد ﺁلمانی ها موافق توسل به قوه نظامی هستند .راه حل حمله نظامی جزو راه حلهايی است که مردمان کشورهای مسلط حق کشورهای خود می دانند . آيا اين تنها راه است ؟ به اين سوال در پايان مطلب خواهم پرداخت .
به حقوق انسانها تجاوز می شود . تجاوز گر حق را از آن قدرت که در دست اوست می داند . تجاوز می کند که منابع جمعی را که از آن صاحبان آن سرزمين است را به ناحق ببرد . با اين عمل خود ، چون مخالف حقوق انسانهاست و هر کس در فطرت خود آن تجاوز را حس می کند ، نامی می نهد که به عمل ايشان حقانيت ظاهری بدهد . برای مردم ما که در طول تاريخ مرکز تاخت و تازهای قدرت بوده اند ، اين موضوع غريب نيست . هر کس به اسمی و رسمی آمده ومنابع ما را تاراج کرده است . قدرت يعنی يکی دارد و ديگران ندارند . در حال حاضر شاهد آنيم که قدرت در اشکال مختلف خود دارد بر خود می افزايد و انسان وطبيعت هستند که تخريب می شوند . درتمرکز و تراکم قدرت تحت نام " جنگ تمدنها " احتياج به رابطه ای است که آن را رابطه سلطه گر - زير سلطه می ناميم . اين رابطه محتاج حاکميت قهر بر روابط ميان انسانهاست . اين رابطه چون قدرت است مانع برخورداری انسانها از حقوق خود می گردد و انسانها برای رسيدن به حقوق خود و بر داشتن مانع نيازمند جو قهر شده اند . محيط زندگی که روزانه انسانها با قهر در آن گريبانگيرند ، با حقوق و با زندگی آنان در تضاد است . بسياری از انسانهای روی کره زمين از حق ابتکار و ابداع و خلق و رهبری و در واقع از حق رشد محروم مانده اند .
اگر انسان بخواهد بسازد و ساخته شود و طبيعت را آباد گرداند، بايد حقوق خويش را به عمل درآورد و روش و هدف را از زور پاک کند.
برای ساختن هويت متنا سب با برخورداری از حقوق ، هر انسانی نيازمند برخورداری از محيط طبيعی و اجتماعی سالم است تا که آزادانه، توان ابتکار و ابداع و خلق خويش را بکار اندازد .
قدرت نه تنها محيط طبيعی زيست را میآلايد، بلکه منابع طبيعت را که به انسان و زيندگان، نسل بعد از نسل، تعلق دارند، تخريب میکند. بنا بر اين، در صورتی که انسان بخواهد هويتی پيدا کند که خود آن را آزادانه میسازد، بايد ساخت بنيادهای جامعه تغيير کند. و بنيادهای سياسی ، فرهنگی ، اقتصادی ، دينی ، تعليم و تربيت ، و ... در راستای برخورداری انسانها از حقوق خود شکل بگيرند .
در حال حاضر آمريکا به عنوان ابر قدرت به خود حق می دهد که به هر کس مظنون شد بربايد به زندانهای خود بيندازد . و يا به نام حقوق بشر و صلح به آن کشور حمله کند و منابع آن را به تاراج ببرد . اين به تاراج بردن را تحت نام کليسا و نمايندگی از جانب کليسا و مسيح انجام داده است و می دهد و در مقابل اين ادعا کليسا خاموش مانده است . در جنگ با عراق ، آمريکا در مقام ابر قدرت ، خود را حافظ جهان خواند و برای مقابله با خطر اسلحه های کشتار جمعی به خاک عراق حمله کرد . پس از حمله و پيروزی نظامی او بر عراق ، مشخص شد که اسلحه ای در کار نبوده است . ولی از آن زمان تا بحال نفت عراق را بدون پرداخت می برد و تا حد اقل ۱۰ سال ديگر توليد نفت عراق از آن او خواهد بود .
منفرد نواک، مامور ويژه سازمان ملل متحد در امور تحقيق در مورد شکنجه طی يک طی سخنانی در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل در شهر ژنو سوئيس گفت: گفته است که شکنجه در عراق کنونی احتمالا گسترده تر از زمان صدام حسين است.
پرويز مشرف رئيس جمهور پاکستان در يک مصاحبه مطبوعاتی که روز پنج شنبه ۲۹ شهريور ۸۵ منتشر شد گفت بعد از ۱۱ سپتامبر آمريکا پاکستان را تهديد کرد اگر در " جنگ با ترور " همکاری نکند، اين کشور را با بمب به عصر حجر باز ميگرداند. مشرف گفت اين تهديد از طريق رئيس اطلاعات پاکستان به اطلاع حکومت پاکستان رسيد.
در اسرائيل نيز به قول خاخام ها ، تورات اجازه نابود کردن دشمنان را به «قوم برگزيده» داده است. قوم برگزيده جهت سلطه بر فلسطينی ها می کشد ، محدود می کند و حتی از بمبهای شيميايی نيز استفاده می کند .دنيا از خشونتی که اسرائيل به تصوير کشيده است به تماشا نشسته است .مداخلهای از نوع مداخله امريکا در عراق، بنام «مردم سالاری»، امر تازهای نيست که روی میدهد. دينها برای استقرار سلطه خود بمثابه «دين حق»، جنگها کرده اند . جنگهای صليبی نوع ديگری از «جنگ مقدس» بنام آزاد کردن انسانها از باور به «دين باطل» و در آوردن آنها به «دين حق» بودهاند. «تفتيش عقايد» و جنگ با پروتستانها، شکل ديگری از مشروعيت بخشيدن به خشونت و جنگ بودهاند. قرن بيستم را قرن «جنگ ايدئولوژيها» خواندهاند. در اين قرن، برغم صدور اعلاميه جهانی حقوق بشر، جنگ برای درآوردن جهانی تحت يک مرام، ۵ قاره را فرا گرفت.
انتظار اين بود که در پی تجربه شدن هم جنگ بنام ايدئولوژی و هم به اجرا گذاشتن اين و آن مرام به زور، و با توجه به آزادی انتخاب دين و مرام که در حقوق بشر قيد شدهاست، دوران جنگ و مداخله، بنام دين و مرام، پايان پذيرفته باشد. اما امری باور ناکردنی روی داد: مداخله نظامی، آنهم بنام «حقوق بشر» و مردم سالاری!
اينگونه است که حقوقی که میبايد به جنگ بنام دين و مرام و فرهنگ و تمدن پايان میدادند، خود وسيله توجيه جنگ شدند و اينک خاورميانه، آنهم بر اصل تبعيض، عرصه جنگ بنام حقوق بشر و مردم سالاری شدهاست. قدرت محصول تبعيض ها است.اين همه تبعيض را جهان می بيند ولی به خاطر منافع لب دوخته و هيچ نمی گويد . قدرت هر اندازه بيشتر بر ابعادش افزوده می شود ، حقوق را يکطرفه و از آن خود می داند . وقتی تبعيض را قدرتی و يا شخصی به نفع خود قائل شد ، تبعيضهای بعدی از پس آن زاييده می شوند. تبعيض ، تبعيض می آورد و حقوق ضا يع می شوند و بدينسان جامعه و طبيعت نابود می شوند . آن قدرت که در راس قدرتهای ديگر شکل می گيرد نقش قدرت مسلط را می يابد و روابط سلطه ، زير سلطه را با ديگر قدرتها بوجود می آورد .
هر گاه بخواهيم جهانی ﺁزاد از روابط مسلط – زير سلطه را تصور کنيم، جهان ﺁزاد ما، مجموعه ای می شود از جامعه های باز و تحول پذير . رابطه سلطه گر – زير سلطه برقرار شدنی نيست، مگر ميان جامعه هائی با نظامهای اجتماعی بسته و يا نيمه باز . چرا ؟ زيرا رابطه سلطه تنها وقتی برقرار می شود که منابع و استعدادها از کشورهای زير سلطه به طرف کشور های سلطه گر جريان يابند و مديريت برخورداری از اين منابع بدست قدرت مسلط بيفتد . در اين رابطه است که کشورهای زير سلطه ابتکار و ابداع و رشد را از دست می دهند و ابتکار به دست سلطه می افتد
در حال حاضر وضعيت کشور ما تصوير کشور زير سلطه ای است که در قهر استبداد به راه تخريب می رود . سيل منابع و انرژی و استعدادها به طرف غرب روان است .علاوه بر حراج منابع نفت و گاز ما ،سالانه ۱۸۰ هزار تحصيل کرده از ايران ميگريزند و به غرب ميروند ،چون استبداد بستر و زمينه امنيت سياسی – اجتماعی را از آنها سلب کرده است . گويی ما محکوم به نابودی در نبود برخورداری از حقوق خود هستيم . افسردگی ، اعتياد ، فقر و انواع نابسامانيهای اجتماعی جريان رشد را مسدود کرده است . گويی کسی جامعه جوان ما را نمی بيند . هر روزه کشور ما تهديد به جنگ می شود . صلح و آرامش تصميم ، از مردم ما گرفته شده است . کدامين قدرت است که آتش بس پيشنهادی ، حتی يک روزه سازمان ملل را شروع پايان جنگ و سلطه بداند ؟
راه حل کشورهای ما در چيست ؟
از خاصه های مردم سالاری که جزو حقوق هر قوم و ملتند ۴ خاصه را می آورم :
۱- استقلال، از جمله، در اين معنی که در بيرون از مرزهای ملی، هيچ قدرتی شريک يک ملت در حق حاکميت او نيست؛
۲- ﺁزادی ، از جمله ، به ا ين معنی که در درون مرزهای ملی، هيچ مقامی شريک حاکميت و ولايت جمهور مردم نيست؛
۳- رشد، از جمله، به اين معنی که نيروهای محرکه جامعه میبايد بتوانند در خود جامعه فعال شوند. نظام اجتماعی میبايد باز و تحولپذير باشد تا نيروهای محرکه به تمامه در رشد جامعه بکار روند؛
۴- عدالت به مثابه ميزانی که بدان رابطه در جامعه و ميان جامعه و جامعههای ديگر چنان تنظيم شوند که انسانها در آزادی رشد کنند و در جريان رشد، از حقوق خويش و امکانها، بطور برابر، برخوردار باشند؛
در زمان مداخله کشورهای مسلط در امور کشورهای م ، اصل استقلال است که ناديده می گيرند و آشکارا به استقلال ملتهای ما تجاوز می کنند . برای روشنتر شدن اين امر و بهتر مفهوم شدن معنای استقلال ۵ معنای استقلال را خاطر نشان می شوم .
۱ - معنای اصلی استقلال قرار گرفتن نگرفتن در موقعيت مسلط و زير سلطه است. با اين ميزان می توانيم استقلال هر کشور را بسنجيم . استقلال در اين معنی، ميزان است. ميزانی که، بدان، اندازه استقلال يک کشور را میسنجيم.
۲ - استقلال بمعنای ولايت جمهور مردم يا اصل شرکت فرد فرد مردم کشور در اداره جامعه خويش.
۳ - استقلال بمعنای عدم مراجعه مستقيم و غير مستقيم به قدرت خارجی در سياست داخلی. هرچند اين معنی از همان معنی اول استقلال اخذ میشود، اما از آنجا که بسياری وارونه واقعيت را استقلال میپندارند، تصريح استقلال در اين معنی ضرورت دارد. در حال حاضر، نظام ولايت فقيه امريکا را محور سياست داخلی و خارجی کشور ايران کردهاست. کار ايران به کجا میکشد اگر مخالفان نيز امريکا و احتمال مداخلهاش را محور کنند؟ چه بر سر ايران میآيد اگر ايرانيان، به حال انتظار درآيند که چه وقت امريکا دست به مداخله نظامی در ايران میزند؟
۴ - معنای چهارم استقلال که همراه با معنای دوم در حقوق اساسی مردم سالاريها، اصل راهنماست، اينست: هيچ قدرت خارجی شريک مردم يک کشور در حاکميت بر خود نيست.
اصل «محدوديت حاکميت» را بروژنف، رئيس دولت روسيه در رژيم کمونيستی، در قلمرو سلطه خويش بکار میبرد. در نتيجه، جامعههای تحت سلطه روسيه، نه استقلال داشتند و نه آزادی. در حال حاضر، بوش، رئيس جمهوری امريکا، مدعی «محدوديت حاکميت» کشورهای ديگر جهان و فراگير بودن حاکميت امريکاست.
۵ - استقلال بمعنای توانائی ساختن يک هويت جمعی در آزادی و در وطن مشترک، در جريان رشد. اين همان هويت است که نه بر گذشته تنها، که بر جريان مداوم حيات جمعی در رشد، ساخته میشود. اين همان هويت است که در ايران بدان ، ايرانيت و در کشورهای عرب، عربيت و در... گفته میشود.
استقلال از آزادی جدائیناپذير است چرا که رشد نيازمند فعاليت انسان بر روی استعدادهای خويش است و چنين رشدی بدون آزادی ناممکن می گردد .
دو قرن است که ايرانيان راه رشد را گم کردهاند.
آزادی و استقلال خويش را گم کردهاند. زانوی غم به بغل گرفته و دائم تکرار میکنند که بدبختيهای ما، همه، زير سر خارجيها هست . غافل از اين هستند که ، اصل راهنمای موازنه عدمی را است که گم کردهاند. از استقلال و آزادی است که غافل شدهاند.اين بحران هويت است که بدان گرفتار آمدهاند تا آنجا که جرأت نمیکنند از خود بپرسند: فردائی که بايد ساخت، آيا فردائی است که بی اختيار مردم و با زورحاکمان و قدرت خارجی بايد ساخت ؟! (و در حقيقت، ويران کرد) و يا خود میبايد آزادی و استقلال خويش را بازيابند؟ و اين فردا را مرحله ای از جريان رشد بگردانند؟و فردا را در رشد خود و ديگران بسازند .
به مردمانی که در کشورهای استبدادی زندگی می کنند می شود از بيرون کمک کرد : شرط کمک اين است که ضد دو اصل استقلال و آزادی نباشد ، بلکه جهت تحقق آنها باشد . اين کمک زمانی نه در مقام قيم مابی ، بلکه کمک در راستای احترام به حاکميت ملی هر کشوری خواهد بود که :
۱ - به قطع روابط سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی سلطه گر - زير سلطه با دولتهای استبدادی و متجاوز به حقوق بشر يا اعتراف يه اين حقيقت که دولتهای استبدادی فرآورده روابط سلطه گر - زير سلطه هستند ، منجر شود . بنا بر اين،
۲ – بايستی به دوران تقدم «منافع و مصالح» پايان بخشيده شود و روابط بين المللی بر حقوقی با تعريفهای شفاف و پذيرفتن اصل برابری ملتها در حقوق استوار گردد .
۳ -روش کنونی مجهز کردن رژيمهای استبدادی به اسلحه، از راه مستقيم (فروش رسمی اسلحه) و از راه غير مستقيم (فروش از راه دلالها) ترک شود و دست از حمايتهای سياسی و اقتصادی آنهايی که دست نشاندهاند ، کشيده شود.
۴ - روابط سياسی و اقتصادی و فرهنگی شفاق ف گردند و به «ديپلماسی پنهان» پايان بخشيده شود . وبه اين واقعيت که حقوق ذاتی حيات انسانند و چاره در برقرار کردن جريان آزاد اطلاعات و انديشهها و آگاه کردن انسانها از حقوق خويش است ، تن داده شود .
۵ - تبعيضهايی که قدرتهای مسلط بسود خود برقرار کردهاند الغا شوند . مداخله نظامی اينه تمتم نمای تبعيض بسود مسلط است. اما الغای تبعيضها (از جمله قراردادهای نفتی، روابط بازرگانی نابرابر و...) که به سود غرب مسلط و به زيان ملتهای ما برقرار شدهاند و تبعيضهايی که بسود اسرائيل برقرار شدهاند، از اسباب عمده استقرار استبدادها در کشورهای ما هستند. همه کس ميدانند که اينگونه تبعيضها بدون استبدادهای وابسته برقرار کردنی نيستند؟
۶ - از دست آويز کردن حقوق بشر دست کشيده شود و سياست خارجی از حاشيه در آمده به متن در آيد . يعنی در همه جا و همه وقت با تجاوز به حقوق بشر مخالفت قاطع شود . خواه متجاوز دولت روسيه باشد در چچنی و يا رژيم سعودی (کليد دار انبار عظيم نفت) باشد در عربستان و يا اسرائيل باشد در فلسطين و يا ديکتاتوريهای افريقا و امريکای جنوبی و يا نظام ولايت فقيه باشد در ايران و يا...
۷ - امنيت خارجی کشورهائی که گرفتار استبداد هستند ، تامين گردد : يعنی وارونه کاری را که غرب به سردستگی امريکا در طول مدت محاصره اقتصادی و در جنگ با مردم عراق کرد، بايد کرد. توضيح اينکه ملتهای تحت استبداد را بايد مطمئن کرد که، از بيرون، هيچگونه تهديدی متوجه آنها نيست. ملتی که اطمينان پيدا کند الف - استبداد حاکم از بيرون حمايت نمیشود و ب - در صورت قيام از حمايت وجدان جهانی برخوردار میشود و استبداد متجاوز به حقوق مردم تحريم عمومی میشود و ج - دولتهای مدعی جانبداری از حقوق انسان و حقوق ملتها، به جای قدرتمداری، در روابط خارجی خود، حقوق مداری را روش میکنند، در قيام برای آزاد شدن، ترديد نمیکنند.
پيشنهاد اين تدابير، به نسل جوان است که جامعه جهانی بنا شدنی است. اين کار در عهده نسل جوان است چرا که جوان آن بخش از جامعه است که محيط اجتماعی آينده را میسازد. محيطی را میسازد که محيط زيست اجتماعی او است. اگر ميخواهد صلح اساس و بنيان نظم جهان باشد بايد ابتدا در ذهيت خود قدرت را از اصالت بيندازد.