پيرامون بحران عمومی فعاليت سياسی در خارج از کشور و بحران خاص جمهوری خواهان دمکرات و لائيک
فعاليت سياسی مخالفان جمهوری اسلامی در تبعيد با بحرانی کلان رو به رو ست. بحرانی ژرف و پايدار که ريشه در ساختار اجتماعی و شرايط عينی جهان خُرد و راکد آنان دارد. در اين ميان، جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک ايران نيز يا مسايل و مشکلاتی مواجه است که با وجود ويژگی های شان برآمدی از همان بحران عمومی فعاليت سياسی در خارج از کشور است.
بحران جمهوری خواهان دموکرات و لائيک (ج.ج.د.ل) چيزی متفاوت، جدا يا مستقل از بحران عمومی «فعاليت سياسی» در خارج از کشور نيست. اين بحران عمومی خصلتی ساختاری(۱) و نه موقعيتی(۲) دارد. موقعيتی نيست بدين معنا که وابسته به شرايطی خاص، موقت و گذرا نبوده بلکه بنيادين، مقاوم و پايدار است. اما ساختاری است بدين معنا که نابسامانی ها و ناتوانايی های سياسی خارج از کشور از واقعيتی عينی و اجتماعی (جامعه شناسيک(۳)) بر می خيزند که صرفاً از طريق اراده و عمل نمی توان بر آن ها چيره شد. در بيانی ديگر، اين بحران از فرسودگی ها، جدايی ها، محدوديت ها و مجازی بودن بسياری از طرح ها، برنامه ها، شکل ها و پديدارهای سياسی خارج کشور ناشی می گردند. در اين بستر، بحران ج.ج.د.ل، به منزله ی بخش تفکيک ناپذيری از بحران عمومی سياسی در خارج از کشور، دارای برجستگی هايی ست که در پرتو و بر بنياد بحران کلان مورد توجه بايد قرار گيرند.
نظريه يا تزی که در اين جا می خواهم طرح و از آن دفاع کنم اين است که پرسش ما نمی تواند مسئله ی برون رفت از بحران باشد. چون چنين آرزويی در وضعيتِ ساختاری و جامعه شناسی سياسی اپوزيسيون خارج کشور، ناممکن، موهوم و تخيلی است. اما پرسش ما می تواند چيز ديگری باشد: آزمون دخالت گری در حوزه ی سياست اما در اشکالی ديگر و بديع و در گُسَست از بينش و اشکال سنتی و کهنه و اين همه البته با آگاهی نسبت به ظرفيت ها، آمادگی ها و توانايی های موجود و با پذيرش اين واقعيت که فعاليت سياسی در تبعيد، در هم زيستی و هم بودی با بحران، همواره با مشکلات، موانع و محدوديت های پايدار و ساختاری رو به رو می باشد و خواهد بود. پس مسآله انگيز (پروبلماتيک) اصلی کار سياسی در خارج از کشور، نه راه خروج از بحران بلکه ادامه ی مبارزه و مقاومت به گونه ای دگر، در واقعيت موجود يعنی در شرايط مشکلات، محدوديت ها و حضور ممتد و بی پايان بحران است.
اما پيش از اين که وارد اصل بحث شوم، سه نکته را بايد در اين جا روشن کنم.
يکم اين که من واژه ی «بحران» را در مفهوم کلاسيک، مرسوم و متداولش به کار نمی برم. بحران Krisis در يونانی به معنای عمل تصميم گيری در شرايطی سخت و مغشوش يا لحظه ی تعيين کننده در سير تحول بيماری است. پس بحران روندی موقت و گذرا به سوی حالت عادی و بهودی و يا به سوی مرگ و نيستی است. در چنين تعريفی، بحران نمی تواند مداوم باشد، از اين رو صحبت از «وقوع بحران»، دوران «پيش» و «پس» از بحران می کنند. در بحران، حالت «عادی» يا «غير بحرانی» پيش از وقوع آن مفروض است. بحران شروعی و ختمی دارد. حال آن که در بحث من، بحران فرايندی پايدار و طولانی است. نه آغازی دارد و نه پايانی. من می توانم به جای اين واژه از بيماری مزمن، وضع عمومی غيرعادی، ناتوانی بنيادين، نابسامانی يا ناکارايی ساختاری dysfonctionnement سخن برانم اما چون اين کلمات حق مطلب را به خوبی ادا نمی کنند، در (سؤ) استفاده از واژه «بحران»، اختياری به خود داده ام و در بحث خود همواره اين کلمه را به کارخواهم برد.
دوم اين که در اين نوشتار، من سعی می کنم، از نظرگاه خودم، اصلی ترين ريشه های بحران فعاليت سياسی در خارج از کشور به طور عام و بحران ج.ج.د.ل به طور خاص را به بحث گذارم. بحران «سياست» بطور کلی ( آن چه که «سياست واقعاً موجود» می نامم) و بحران «فعاليت سياسی» در داخل کشور، با اين که در ارتباط با دو بحران اولی اند، موضوع کار من در اين جا قرار نمی گيرند.
نکته ی سوم و آخر اين که در اين گفتار موجز، من به طرح سرتيرهای ريشه های بحران و توضيح کوتاه آن ها می پردازم، شرح تفصيلی و تاريخی را بايد به فرصت ديگری موکول کنم.
بحران کلان فعاليت سياسی در خارج از کشور را در سه عامل ريشه يابی می کنم: در فرسودگی فعالان سياسی و فقدان نوسازی و نوزايش در جهان خُرد(۴) آنان؛ در جدايی دوگانه ذهنيت سياسی از هستی اجتماعی نزد اين فعالان و سرانجام و از همه مهم تر، در محدوديت های عينی و مجازی بودن پديدارهای سياسی در خارج از کشور. اين آخری بدين معناست که «سياست» و «فعاليت سياسی» در تبعيد، در بيشتر برنامه ها، شعارها، مفهوم ها، گفتارها و شکل های ساختاری، بيش و کم غير حقيقی هستند. تنها با آگاهی به محدوديت های عينی و دريافت مجازی بودن بسياری از پديدارهای خارج از کشور است که می توان «مقاومت» يا «مبارزه» در تبعيد را در همزيستی با بحران پايدار، بدون توهم نسبت به توانايی ها و ظرفيت های موجود، به پيش راند.
در باره ی ويژگی های بحران ج.ج.د.ل، سه موضوع را به بحث می گذارم: مناسبات بحرانی حرکت جنبشی با احزاب سياسی؛ پرسش امکان پذيری اتحاد فراگير و سرانجام کسری فرهنگ دموکراتيک يعنی نفی پلوراليسم، عدم تساهل و زير پا نهادن قرارهای دموکراسی نزد همراهانی که از گرايش چپ می آيند و اکثريت ج.ج.د.ل را تشکيل می دهند. با باور من اينان همواره «امر گُسَست» از چپ توتاليتر در تفکر و عمل را به سرانجام نرسانده اند.
بحران کلان فعاليت سياسی در خارج ار کشور
۱. فرسودگی ها و عدم نوزايش
فعاليت سياسی در خارج از کشور، بيش و کم از دير باز، بويژه در دوره ی تبعيد دوم (جمهوری اسلامی)، با انفعال و رکود رو به رو بوده است. اين را به صورت بارزی هم در حوزه ی عملی و هم نظری مشاهده می کنيم. يکی از علل اصلی اين وضعيت را می توان در فرسودگی فعالان سياسی و در عدم نوسازی و نوزايش در محيط سياسی خارج کشور نشان داد. در اين جا، از برآمدن نيروی تازه نفس، نو، فعال و جوان که در هر پديدار زنده و شکوفايی جانشين نيروی کهنه و سالخورده می شود... خبری نيست.
در دوره ی مبازرات ضد رژيم پهلوی در خارج از کشور (دو دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰)، پايگاه اجتماعی فعاليت سياسی و اپوزيسيونی را هزاران محصل و دانشجوی اقشار بالا و متوسطی تشکيل می دادند که بنا به شرايط اقتصادی موجود آن زمان، برای تحصيل، راهی اروپا و آمريکا می شدند. اينان، در اوضاع و احوال ويژه ی آن سال ها که نياز به يادآوری نيست، در بخش بزرگ شان به سرعت سياسی می شدند و در مبارزات ضد رژيمی و ضد امپرياليستی که کنفدراسيون جهانی سازماندهنده ی آن ها بود شرکت می کردند. در آن دوره، فعاليت گروهای سياسی و بويژه سازمان های چپ خارج از کشور بر پايگاه اجتماعی جوانان و دانشجويان مبارز اتکا داشت و از چنين نيرويی «تغذيه» می کرد و انرژی می گرفت. از اين لحاظ، «فعاليت سياسی» اين گروه ها و سازمان ها، با اين که تا حد زيادی در آن دوره نيز، مجازی و محدود بود (برخلاف ادعا ها و شعار های پر طمطراق شان) اما به دليل وجود همين نيروی اجتماعی جوان، پر شور، خود انگيخته و ميليتان، تا ميزانی از پويندگی، توانمندی و نوزايش برخوردار بود.
وضعيت امروز، اما، بسيار متفاوت است. با اين که جمهوری اسلامی به مراتب بيش از ديکتاتوری شاه، انسان ها را به ترک کشور و پناهندگی سوق داده است ( گر چه بسياری امروز رفت و آمد به ايران دارند)، اما تعداد فعالان سياسی خارج از کشور، در مجموع، قليل، محدود و حتا رو به افول است. متوسط سن اين افراد از پنجاه به بالا ست. اکثر آن ها به نسل سياسی دوران شاه و پايان عمر آن تعلق دارند. بسياری درگير کار روزانه برای معاش و ديگر مسايل و مشکلات زندگی در تبعيد اند. در نتيجه فرصت چندانی برای فعاليت سياسی ندارند و از اين رو به صورت نامنظم در آن شرکت می کنند. در اين دوران، نيروی اجتماعی جوان و فعالی در خارج از کشور وجود ندارد. تعداد قليل جوانان و دانشجويانی که در شرايط سخت اقتصادی امروز (چه ملی و چه جهانی) به کشورهای خارج پناه می برند، نه تمايلی به کار سياسی دارند و نه در آن چه که گروه های سياسی موجود عرضه می دارند، جذابيتی می يابند که جلب سياست شوند. در بهترين حالت، تعدادی از آن ها در فعاليت های فرهنگی با رنگ «غير سياسی» و انگشت شماری نيز به صورت نا پيگير در برخی تجمعات سياسی شرکت می کنند.
در مجموع، جهان خُرد سياسی خارج ار کشور هر روز پير تر و فرسوده تر می شود و در برکه اش، از رشد، شکوفايی و خلاقيت و مبارزه گری militantisme خبری نيست. در اين جا، نه خون تاره ای وارد می شود، نه تجديد قوايی و نه، با روی آوری نسل جوان به فعاليت سياسی، نوسازی و نوزايشی انجام می پذيرد. پيامد های مهم چنين وضعيتی که تغيير آن، با توجه به ساختار اجتماعی کنونی در خارج از کشور، ناممکن است، رکود و رخوت عملی و حتا نظری در حوزه ی «سياست» و نوسازی فعالان سياسی است.
امروزه، از جنبش فکری و نو انديشی، از نوآوری در تئوری و پراتيک (نظريه و عمل)، از ابداع شکلهای نوين تجمع، سازماندهی و مبارزه که با روحيات و تحولات جديد همخوان باشد، چندان نمی توان سخن راند. در اين جا، بينش سنتی از «سياست» که «سياست واقعاً موجود»(۵) می نامم، شيوههای رفتاری و کارکردی گذشته که باطل و مردود شده اند... سرسختانه مقاومت میکنند و با بالا رفتن سن و فرسودگی ذهن، امکان تغيير و دگرگونی در فعالان سياسی دشوار تر میگردد.
۲. جدايی دوگانه ی ذهنيت سياسی از هستی اجتماعی
يک جدايی، همان جدايی جغرافيايی يعنی دوری فعالان سياسی خارج از واقعيت اجتماعی و جنبش های درون کشور است. در اين باره اگر قياس زمانی جايز باشد، ژزفای زمانی اين جدايی را می توان بين يکربع سده تا نيم سده (يک يا دو دوره ی تبعيد) برآورد کرد. با وجود همه ی امکانات مدرن امروزی در زمينه ی ارتباطات رسانه ای و رفت و آمد ها به ايران که به شناخت اوضاع داخل ياری می رسانند، بر هيچ کس پوشيده نمی ماند که دوری و جدايی ممتد و طولانی مدت از جامعه ی ايران و مردم اش، آن هم با چنين فاصله زمانی، از منظر دريافتِ تحولات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی... و نسلی به ذهنی انگاری عظيم می انجامد، بويژه نزد آن ذهنيتی که خواهان تغيير واقعيتِ عينی از برون واقعيت باشد.
اما، جدايی دوم، که جغرافيايی نيست ولی واقعی است، فقدان رابطه ميان ذهنيت سياسی فعالان ايرانی در تبعيد (ذهنيتی که خواهان تغيير واقعيت سياسی و اجتماعی در ايران است) و هستی اجتماعی و واقعی همين فعالان در محيط کار و زندگی شان در خارج از کشور است. اگر چه ميان وجدان و معرفت سياسی از يکسو و هستی و منافع اجتماعی و طبقاتی ار سوی ديگر، رابطه ای مطلق، يکسويه، مستقيم و تبيين گرايانه (۶) در کار نيست و به قول معروف روشنفکرانی می توانند از موقعيت اجتماعی ممتاز خود به معرفت قيام بر عليه همين موقعيت (ممتاز) نايل شوند (فرمول جالب اما يکجانبه ی مارکس در مانيفست که کائوتسکی و لنين آن را عاميانه و مبتذل کردند)... اما با اين همه، حداقل دريافت ماترياليستی (غير ايدئاليستی) از پديدار های اجتماعی و سياسی ما را بر آن می دارد که پيامد های مختلف ناشی از فقدان يا کمبود چنين رابطه ای را در نظر بگيريم.
جدايی نامبرده بدين معنا ست که موضوع و مضمون «فعاليت سياسی» فعالان سياسی ايرانی در تبعيد، يعنی مسايل سياسی و اجتماعی جامعه ی ايران، کمتر رابطه ی علت و معلولی با واقعيت زندگی خودِ اين فعالان در جوامع خارج کشور دارد. به بيان ديگر، انگيزه ای که فعالان سياسی ايرانی در تبعيد را به «مبارزه ی سياسی» سوق می دهد، تغيير اوضاع و احوال جامعه ای است که در آن زندگی نمی کنند و اين انگيزه هيچ مناسبت و پيوند عينی،مادی، زنده و ارگانيکی با واقعيت وجودی (هستی اجتماعی) خود اين فعالان در کشورهای غربی، در جامعه هايی که در آن زندگی می کنند، ندارد. هستی اجتماعی واقعی اين افراد در جامعه ای که در آن زندگی و کار می کنند، خواسته ها و مطالباتی را در رابطه با مسايل و مشکلات زندگی در اين سامان ها ايجاد می کند که هيچ تشابه و تقارنی با مسايل جامعه ی ايران ندارند، جامعه ای که اين فعالان در آن نه زندگی و نه کار می کنند.
در يک کلام، مسئله را می توان چنين فرموله کرد: انگيزه مبارزه ی سياسی، اجتماعی يا فرهنگی فعال سياسی، اجتماعی يا فرهنگی در داخل کشور دردِ خود او در هستی سياسی، اجتماعی يا فرهنگی روزمره اش است. اما انگيزه مبارزه ی سياسی فعال سياسی در خارج از کشور، دردِ خود او در هستی سياسی، اجتماعی يا فرهنگی روزمره اش در جوامع غربی نيست، بلکه دردِ هستی انسان ديگری (در داخل ايران) است که ذهنيت فعال سياسی خارج کشوری می خواهد ترجمان سياسی اش باشد... و يا «درد غربت» است که در اين صورت، در طول زمان و در صورتی که دوران تبعيد به درازا کشد، اين «درد» کمتر انگيزه برای مبارزه ی سياسی در خارج کشور و بيشتر انگيزه برای بازگشت به داخل کشور می گردد.
بدين ترتيب، در خارج از کشور و در حوزه ی سياست، ما با جدايی دوگانه ای رو به رو هستيم. از يکسو، فقدان رابطه و پيوند ميان ذهنيت سياسی فعال سياسی و هستی اجتماعی حقيقی او در جامعه ای که واقعاً در آن می زييد و از سوی ديگر جدايی ذهنيت سياسی فعال سياسی از آن هستی اجتماعی ای که اين فعال سياسی نه شناختی مستقيم از آن دارد و نه در بطن آن زندگی و کار می کند اما دگرگونی آن را موضوع کار سياسی خود قرار می دهد. در اين جا ما با ذهنيت سياسی ای سر وکار داريم که نه با هستی اجتماعی خود در ارتباط ارگانيک است و نه با آن هستی دور و ناشناسی که خواهان تغييرش می باشد. (روشن است که مخاطب ما در اين جا آنهايی نيستند که در فعاليت های سياسیِ جوامع غربی شرکت می کنند و مشغله ی اصلی شان نيز مسايل سياسی، احتماعی، اقتصادی... اين جوامع است، اينان با تضادهايی که نام برديم چندان مواجه نمی شوند).
پيامدهای اجتماعی ناشی از جدايی دوگانه فوق، بويژه جدايی دوم، فراوانند. از جمله، در ميان فعالان سياسی خارج از کشور، می توان از خصلت های ويژه ای نام برد که يا به اقشار ميانی اجتماعی تغلق دارند و يا به اقشار رانده شده از جامعه ی اصلی خود. خصلت هايی چون ناپايداری در نظر و عمل، سُست رايی، بی پرنسيبی، مسئوليت ناپذيری، دمدمی مزاجی، قدرت طلبی، فرد گرايی، خود مرکز بينی، نا توانی در کار جمعی و مشارکتی، تناوب در افراط و تفريط، فعال گری و کناره گيری، خوش خيالی و دلسردی ... و اين همه همراه با ذهنی انگاری شديد و گزافه گويی های بی پايان...
۳. محدوديت های عينی و مجازی بودن شکل ها، شعارها، فرمول ها...
بايد بپذيريم که خارج از متن واقعی زندگی، کار و فعاليت و برون از ميدان اصلی مبارزه و مقاومتِ مردم و جنبش های اجتماعی در داخل کشور، دامنه ی «فعاليت سياسی» در خارج، بسيار تنگ و محدود است. در اين جا آن چه که به اصطلاح «مبارزه سياسی» ناميده می شود، به طور عمده اگر نگوييم کامل، شامل تبليغات از راه دور عليه رژيم جمهوری اسلامی، حساس کردن افکار عمومی و نهادهای بين المللی نسبت به اعمال ضد بشری اين رژيم و انجام برخی اقدامات اعتراضی... می شود. اين گونه فعاليت ها در حمايت از مبارزات داخل و با هدف تحت فشار قرار دادن رژيم ايران کاملاً ضروری و مفيد اند و اهميت شان را بيش از هر کس، مبارزان و فعالان اجتماعی داخل کشور، زندانيان سياسی، زنان، دانشجويان... شناخته و ارج می نهند.
اما موضوع بحث من در اين جا مسأله ی ديگری است. مورد بحث من فاصله ی ژرف ميان ادعا ها، شعارها، برنامه ها، مفهوم ها، فرمول ها و شکل های سياسی... از يکسو و از سوی ديگر واقعيت هايی است که اين «کلمات» به ذهن متبادر می کنند. به عبارت ديگر، موضوع بحث من ناهمگونی ژزف ميان «کلمه» يا «مفهوم» سياسی و «واقعيت» تداعی کننده ی آن کلمه يا مفهوم است، ناهمگونی ای که بسياری از مقوله های رايج در گفتمان سياسی فعالان خارج از کشور را واهی يا غير حقيقی می سازد.
از اين منظر، ريشه ی بحران کلان فعاليت سياسی در خارج از کشور را من، بطور عمده، در نا همانی ميان واقعيت تداعی کننده ی «چيز» سياسی و «واقعيتِ» واقعاً موجود نمايانگر آن چيز در واقعيت خازج کشور می دانم. بحران هنگامی پديدار می شود که از چيزی سخن می رانيم و انتظاراتی از آن چيز داريم در حالی که واقعيتِ آن چيز در خارج از کشور همان نيست که در ذهنيت تاريخی ما نقش بسته است بلکه واقعيتِ کاملاً ديگری است که با آن چيز مورد انتظار تنها در نام مشترک است و در نتيجه به هيچ رو نه می تواند و نه خواهد توانست انتظارات (بی جای) ما را برآورده سازد. سرچشمه ی بحران در اين جا ست، دليل پايدار بودن بحران نيز در اين جا ست.
در اين باره، مقوله هايی چون «مبارزه ی سياسی»، «حزب»، «سازمان»، «اتحاد»، «جبهه»، «جنبش»، «آلترناتيو» و ديگر فرمول هايی از اين قبيل را در نظر بگيريم که از دير باز پايه های اصلی گفتمان سياسی را تشکيل می دهند. همه ی اين ها، در شرايط خارج از کشور يعنی در جدايی ها و محدوديت هايی که نام برديم، چون جدايی از متن جامعه و جنبش اجتماعی... ، تا حدود زيادی مجازی(virtuel) هستند و با واقعيتی که تداعی می کنند فاصله ای فراوان دارند. پديدارهايی چون «حزب»، «سازمان»، «جبهه»... در خارج از کشور، چون حاصل فرايند های واقعی اجتماعی نيستند، چون برآمد ضرورت ها و نيازهای خود جامعه و جنبش های اجتماعی در داخل کشور نيستند، چون ترجمان سياسی نياز واقعی، نياز اقشار و طبقات اجتماعی به ايجاد نمايندگی های سياسی خود نيستند، بيش از همه به ساخته های تصنعی و بی اساس می مانند. علت وجودی اين دستگاهای صوری نير، تکرار می کنيم، نه مناسبات برخاسته از فرايند طبيعی جامعه و اقشار آن به سوی احراز نمايندگی های سياسی خود – صرف نظر از اين که چنين امری در شرايط استبدادی تا حدود زيادی نا ممکن است - بلکه روابط دوستی، خانوادگی، هم نشينی، حرفه ای، کمونُته ای... و پاره ای خاطرات سياسی مشترک از گذشته: فعاليت در سازمان، زندان... و سرانجام نيروی روزمرگی و محافظه کاری در حفظ چيزی است که بيشتر نقش پناه گاه يا چتر حامی را برای افراد بازی می کند....
در اين ميان، هر از گاهی، بين اين ساخته های تصنعی (منظور در اين جا گروه ها و سازمان های خارج کشوری است که پايه اجتماعی در داخل کشور ندارند)، شور شوقی برای «اتحاد» (با «همکاری» عملی اشتباه نشود) و «جبهه» ايجاد می شود که اين نيز، چون از ضرورت های اجتماعی، از نياز واقعی نيروهای مختلف جامعه به متحد شدن در عرصه ی نمايندگی سياسی بر نمی خيزد، به همان سان تصنعی و صوری می آيد و... لحظه ای می ماند و... زود سپری می شود.
برجستگی های بحران جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک
بحران ج.ج.د.ل، بحران ناشی از شکل ساختاری آن، بحران شورای هماهنگی آن، بحران پروژه ی سياسی آن، بحران ناروشنی های آن، بحران «جنبشی» عمل نکردن يا «حزبی» عمل کردن آن، بحران هويت، بحران رشد... و اين قبيل چيزها نيست و اگر هم جنبه هايی از تمامی اين موارد نامبره را در خود داشته باشد اما ريشه های اصلی و بنيادين بحران را بايد در جايی ديگر جُست.
از نظر نويسنده ی اين سطور، بحران ج.ج.د.ل، بحران ناتوانی های ناشی از ساختار جامعه شناسيک فعاليت سياسی در خارج از کشور، بحران ناشی از جدايی ها، محدوديت ها و مجازی بودن ها، بحران انفعال و ناتوانايی ها و فرسودگی ها ست. اين بحران، همان طور که اشاره کردم، پديداری جدا از بحران کلان فعاليت سياسی در خارج از کشور در سازند های سه گانه ای که توضيح داده شد نيست. از اين منظر، با آن چه که رفت می توان گفت که طرح اصلی ريشه يابی بحران ج.ج.د.ل را به معنايی انجام داده ام و نيازی به ادامه ی بحث نيست. اما با اين همه، بحران جمهوری خواهان دموکرات و لائيک برجستگی هايی دارد که از ويژگی حرکت و طرح نو، نامسلم، ناشناخته و باصطلاح جنبشی آن بر می خيزد و در نتيجه تجزيه و تحليل خاصی را می طلب. در اين رابطه، سه مسأله انگيز (پروبلماتيک) را به بحث می گذارم: ۱- مناسبات بحرانی حرکت جنبشی با احزاب سياسی ۲- پرسش امکان پذيری اتحاد فراگير در خارج از کشور و ۳- کسری فرهنگ دموکراتيک. لازم به تذکر نيست که من در اين جا به جنبه ی کلان اين بحران می پردازم و وارد بحث در باره ی تاريخچه، فرايند شکل گيری، ماجرای اين يا آن نشست و بيلان حرکت چند ساله بويژه پس از نشست سراسری اول پاريس (اوت ۲۰۰۵) تا کنون... نمی شوم. اين مباحث لازم و مفيد را بايد به فرصت ديگری موکول کنم.
۱. مناسبات بحرانی حرکت جنبشی با احزاب سياسی
ج.ج.د.ل را من حرکتی سياسی – جنبشی تبيين می کنم. بدين معنا که نه «حزب» و «جبهه» است، نه انجمن فرهنگی يا دموکراتيک (حقوق بشری) و نه شبکه ای از محفل های محلی، بلکه جنبشی است سياسی، دموکراتيک، سراسری، کثرت گرا(پلوراليستی) و متشکل که در بطن آن افراد حقيقی - صرف نظر از تعلقات باوری، سازمانی يا غير سازمانی... شان – در راستای آلترناتيوی سياسی – نظری (که با «آلترناتيو سياسی – ارگانيک» نبياد اشتباه کرد(۷)) بر مبنای سه سازندِ جمهوريت، دموکراتيسم و لائيسيته، گرد هم آمده اند. با اين که تعريف جامع و مسلم و مسجلی از حرکت جنبشی حتا از جانب نظريه پردازان و عمل گرايان آن در کشورهای غربی به دست داده نشده و با اين که خصلت جنبشی ج.ج.د.ل هيچ گاه در ميان ما تئوريزه و مدون نشد اما همواره اکثر همراهان تمايل خود را به چنين نوع و شکلی از کار سياسی، البته با درک های متفاوت و غالباً التقاطی، اعلام کرده اند. به عنوان نمونه، نظری که فوروم بی شکل و محتوا را در نشست اول پاريس طرح کرد و يا نظری که تا چندی پيش و شايد هم چنان تبديل ج.ج.د.ل به حزب يا جبهه را پيش می نهد و سرانجام نظری که به کار سياسی متشکل (جمعی و مشارکتی) و سراسری اعتقادی ندارد (طرفداران کار فرهنگی، کار محفلی...) ، تاکنون با استقبال اکثريت و يا بخش بزرگ همراهان رو به رو نشده اند.
اما حرکت جنبشی، در سرشت خود، مسائل حل نشده، ناروشنی ها و بغرنج هايی دارد که از خصلبت بديع و متماير آن نسبت به شکل های سنتی کار سياسی و اجتماعی بر می خيزند. از اين رو نيز چون پديداری نو، ناشناخته و بی سابقه است(۸)، حرکت جنبشی، در خود، بحران زا ست.
يکی از بغرنج ها يا مسائل حل نشده ی حرکت جنبشی، مناسبات دشوار و متضاد آن با احزاب سياسی است. حرکت سياسی – جنبشی، از آن جا که خود را حزب يا جبهه ای متشکل از احزاب نمی شناسد و در عين حال می خواهد در ميدان «سياست» و امر عمومی Res publica شرکت و دخالت کند، هم در رقابت با احزاب قرار می گيرد و هم قرار نمی گيرد. در رقابت با احزاب سياسی قرار نمی گيرد چون از يکسو هدفِ خاص آن ها در تصرف قدرت سياسی را دنبال نمی کند و از سوی ديگر اعضأ و هواداران سازمان ها می توانند به صفت فردی، در راستای پلاتفرم سياسی عمومی جنبش، در آن شرکت کنند. اما حزب سياسی می تواند جنبش را رقيب خود شمارد چون فعاليت در جنبشی که مستقل و قائم به خود است، عملاً می تواند بر منافع حزب سياسی سايه افکند و هويت و ضرورت وجودی آن را به زير سؤال برد.
اين مشکل، حتا در کشورهای دموکراتيک يعنی در آن جا که جنبش گرايی(۹) دارای سابقه و تجربه ای طولانی است، قابل ملاحظه می باشد. اخيراً مشاهده کرديم که چگونه سکتاريسم و هژمونی طلبی يک يا دو حزب چپ سنتی به فروپاشی جنبش ضد ليبرالی فرانسه انجاميد(۱۰). جنبشی که پس از رأی مخالفِ اکثريت مردم به رفراندوم قانون اساسی اروپا، در بين نيروهای اجتماعی و چپِ چپِ فرانسه اميدها و انتظاراتی برانگيخت.
نمونه ی ديگر تعارض منافع حزبی با حرکت جنبشی را در نشست سراسری اول ج.ج.د.ل مشاهده می کنيم. گروهی(۱۱) که موفق نمی شود برنامه و اراده اش را از طريق دموکراتيک به جمع اعمال کند، نه تنها، از همان لحظه، حرکتی که در آن شرکت داشت را ترک می کند بلکه پس از شکل گيری ج.ج.د.ل به بايکوت (اگر نگوييم مقابله با) آن می پردازد.
سرانجام بايد گفت که مشارکت اعضای سازمان های سياسی در حرکت های جنبشی گاه صوری و افتخاری است، بدين معنا که اينان اسماً حضود دارند ولی در عمل کاری انجام نمی دهند و گاه واقعی و فعال است اما در اين حالت نيز عموماً پايدار نيست، بدين معنا که هنگام بحران، زمانی که کشتی جنبش با طوفانی سهمگين رو به رو می شود، ياران نيمه راه به دامان امن سازمان مادر باز می گردند.
خلاصه کنم. تعارض نامبرده شايد در شرايط طبيعی، در متن فعاليت سياسی واقعی در يک جامعه ی واقعی، جندان بحران زا نباشد. در اين حالت، سازمان ها و احزاب سياسی می توانند فعاليت خاص سياسی خود و هم چنين پايه اجتماعی خاص خود را داشته باشند و جنبش سياسی نير به هم چنين و اين دو نوع حرکت به موازات هم، در کنار هم، بدون تقابل و تنش جدی با هم به پيش روند. البته مشاهده کرديم که در همين حالت نيز مشکلات و موانعی جدی می توانند بروز کنند که به پاشيدگی حرکت جنبشی انجامد (نمونه جنبش ضد ليبرالی در فرانسه). اما در دنيای کوچک و محدود فعالان سياسی ايرانی خارج از کشور، با توجه به نفوذ و نقشی که تشکلات سياسی می توانند ايفا کنند، هم در جهت مثبت و سالم سازی و هم در جهت تخريب و مسموم کردن جو سياسی، وضع به گونه ای است که چگونگی حل و فصل مناسبات بغرنج حرکت جنبشی با منافع سازمان های موجود، تا حدود زيادی، در سرنوشت حرکت نقش تغيين کننده ايفا می کند.
۲. پرسش امکان پذيری اتحاد فراگير در خارج از کشور
بايد بپذيريم که پروژه ی اتحاد فراگير جمهوری خواهان دموکرات و لائيک، اتحاد دين باوران لائيک، ملی گرايان دموکرات و چپ های غير توتاليتر ( اين گونه فرمول بندی، به ويژه در مورد جريان سوم، از من است)، در عمل با نا کامی رو به رو شده است. پرسش اصلی اين است که آيا به طور کلی، در شرايط کنونی اوضاع اجتماعی و سياسی ايران و در خارج از کشور، امکان اتحادی فراگير وجود دارد و به طور مشخص آيا آن سه جريان نامبرده در شرايطی هستند که بتوانند با هم اتحادی و يا حتا همکاری پيشرفته ای داشته باشند؟
در بخش پيشين گفتيم که غالب فرمول های سياسی در خارج از کشور، چون خارج از متن واقعی اجتماعی خود قرار دارند، چون به صورت طبيعی از نيارهای حقيقی جنبش واقعی (سياسی و اجتماعی داخل کشور) بر نمی خيزند... مجازی و صوری هستند. «اتحاد» يکی از همين فرمول های مجازی و همواره A la mode در گفتمان سياسی خارج کشور و بطور کلی در «سياست واقعاً موجود» است. شور و شيفتگی(؟) برای «اتحاد» چنان است که سازمان ها و احزاب سياسی حتا در نام خود از پيشوند «اتحاد» استفاده می کنند: اتحاد مبارزه...، اتحاد انقلابی...، اتحاد جمهوری خواهان، اتحاد چپ، اتحاد کمونيستی، اتحاد فدايی، اتحاد ملی، اتحاد اسلامی... و جالب اين جا ست که هر چه بيشتر سياست ورزان از اتحاد سخن می رانند کمتر متحد می شوند و بيشتر در جدا ماندن، مختلف و متمايز می گردند: چيزی که روند واقعی و عمومی پديدارهای سياسی و اجتماعی روزگار ما را تشکيل می دهد.
اما در مورد اتحاد سه جريان ملی گرايان، دين باوران لائيک و چپ ها بايد گفت که خواست ايحاد چنين اتحادی در برابر استبداد از دير باز در جامعه ی سياسی ايران مطرح بوده و نبايد آن را ابداع جمهوری خواهان دموکرات و لائيک دانست، با اين که اينان سهمی شايسته در طرح مجدد نظری و تا حدی عملی آن داشته و دارند(۱۲). اما اين آرزو، در طول تاريخ معاصر ايران، همواره با موانع و مشکلات بزرگی که از ويژگی هر يک از اين جريان ها ناشی می شوند و ريشه های سياسی، فرهنگی و تاريخی دارند، رو به رو شده است. شرح آن ها در اين جا مقدور نيست ولی همين بس گفته شود که از يکسو، حزب توده به منزله ی عامل بيگانه و ضدملی در ذهنيت سياسی - تاريخی مردم ايران نقش بست و باعث بی اعتباری پديدار چپ (سوسياليستی/کمونيستی) در کشور ما گرديد و از سوی ديگر، تعصب نيروهای ملی و دين باوران برضد مارکسيست های ايران در کليت شان کمک به نزديک شدن اين روند های مختلف و رفع بی اعتمادی ها نکرد. در آن زمان های حساس و تاريخی، تعصب ضد چپ ملييون مصدقی به حدی بود که آن ها حتا خليل ملکی سوسياليست را که اعلام کرد حاضر است با مصدق تا جهنم برود، در درون جبهه ی خود راه ندادند...
اما تجربه ی کار سياسی در خارج از کشور، از دير باز تا کنون، همواره نشان داده است که در شرايطی که حداقل همکاری ها و مشارکت ها در امور دفاعی و حقوق بشری و گفت و شنود دموکراتيک در محل... انجام نمی پذيرند، سخن گفتن از «اتحاد»، «ائتلاف» يا «وحدت»... لفاظی و گزافه گويی ای بيش در انصراف از انجام همان حداقل های ابتدايی نيست.
علاوه بر آن، اين تجربه می گويد که مجامع اسلامی، به جز افرادی نادر از آن ها که از انگشت های يک دست نيز شايد تجاوز نکنند، هيچ گاه، چه در زمان کنفدراسيون و چه در دوره ی اخير، آمادگی و تمايلی واقعی و عملی در همکاری و مشارکت يا چپ های دين ندار از خود نشان نداده اند. از سوی ديگر، ملی گرايان نيز بيش از هر چيز امروز در گير سامان دادن به صف های کوچک، ناتوان و پراکنده ی خود هستند. وضعيت سخت پريشان اينان، علاوه بر اين که ريشه در پرسش ملی گرايی چون پروژه ی آلترناتيوی برای امروز ايران دارد، از تغلب کيش شخصيت و رقابت های شديد فردی در ميان آن ها ناشی می گردد. ملی گرايان نيز، جز نادر افرادی در ميان آن ها که در ج.ج.د.ل فعاليت می کنند، همواره با نگاه گذشته به چپ ها می نگرند و هنوز آمادگی ذهنی برای هم کاری و هم کوشی واقعی و عملی با چپ های آزادی خواه و دموکرات را ندارند. سرانجام به طيف چپ می رسيم که رکن سوم اتحاد را بايد تشکيل دهد. اينان نيز، همان طور در زير اشاره خواهم کرد، دچار کسری فرهنگ دموکراتيک در زمينه ی پذيرش پلوراليسم و تساهل و قرارهای دموکراسی هستند، عاملی که به نوبه ی خود سد راه ايجاد زمينه های اتحاد فراگير می گردد.
۳. کسری فرهنگ دموکراتيک
ج.ج.د.ل. همراهانی را شامل می گردد که در اکثريت بزرگ شان از جريان تاريخی موسوم به چپ برآمده اند. چپی که، با تفاوت هايی ولی در بنياد، لنينی – استالينی يعنی ضد دمکرات و توتاليتر بود.
اما يکی از ويژگی های اصلی ج.ج.د.ل در اين بود و هم چنان نيز تا حدودی در اين است که از آن سابقه در شکل سازمانی، عقيدتی و سبک کاری گُسسته است. حال تجربه ی کار مشترک طی اين مدت نشان داد که نزد پاره ای از همراهان، «امر گُسَست» به پايان نرسيده است. بار دگر ثابت شد که عنصرهايی ار آن گذشته ی تاريخی چنان نيرومند هستند که حتا در آن جا که انتظار شان نمی رود، دو باره سر بر می آورند و اين خود حکايت از حقيقتی می کند که بينش، تفکر، رفتار، منش و شيوه های عمل... چپ توتاليتر ريشه های ژرف فرهنگی و اجتماعی دارند و زوال کامل، قطعی و بازگشت ناپذير شان، اگر هم امکان پذير باشد که نيست، نياز به زمان طولانی و چه بسا تغيير نسل دارد.
اين عنصرها که به حيات جان سخت خود، گه نهان و گه آشکار، ادامه می دهند کدامند؟ اصلی ترين آن ها را می توان تحت عنوان کلی کسری فرهنگ دموکراتيک چنين شمرد: رد کثرت گرايی (پلوراليسم)، رد تساهل(۱۳) و عدم پذيرش قرار دموکراسی.
جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک يا پلوراليست است، يعنی در بطن آن ايده ها، نظريه ها، برنامه ها، سليقه ها، سبک کار ها...ی مختلف، بر اساس پذيرش بنيادهای سياسی و ساختاری حرکت، با هم در همزيستی و چالش دموکراتيک قرار می گيرند... و يا پلوراليست نيست و در اين صورت جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک موجود نيست. حال طی اين مدت نرد همراهانی مشاهده کرديم که اصول پلوراليسم و تساهل، گر چه در حرف پذيرفته می شوند، اما در عمل زير پا گذارده می شوند و به جای آن ها شيوه های مردود و مطرود گذشته باز می گردند. اينان با توسل به شيوه ها و سبک کار هايی که از گذشته به ارث رسيده اند، از جمله با آنتاگونيک کردن غير واقعی و تصنعی احتلاف ها... عملاً راه هر گونه ديالوگ، برخورد آرأ و عقايد و چالش نظری در جوی سالم، آزاد و به دور از آژيتاسيون و انگ زنی و اسم شب خوانی... يعنی راه هر گونه هم زيستی دموکراتيک را می بندند.
جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک يا دموکراتيک است بدين معنا که بر مبنای قرار دموکراسی عمل می کند و يا دموکراتيک نيست و در اين صورت جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک موجود نيست. اصول اين قرار دموکراتيک کدامند؟ اصل نظر خواهی دموکراتيک، اصل رأی گيری دموکراتيک در همه ی سطوح پس از مشاوره و بحث و تبادل نظر کافی، اصل پذيرش رأی اکثريت بر اساس اصل پيشين. بدين ترتيب، پذيرش قرار دمکراسی يعنی پذيرش اين که هر گاه نظر پيشنهادی عده ای اکثريت آرای جمع را به دست نياورد و در اقليت قرار گرفتند، کوشش کنند، به جای قهر و کناره گيری و...، در دور بعد نظر شان را به رآی اکثريت تبديل کنند. فرهنگ دموکراتيک، به يک معنا، يعنی پذيرش قاعده ی بازی دموکراسی هنگامی که در اقليت قرار می گيريم. عدم پايبندی به دموکراسی در همين جا ست. اين که در وسط بازی زير قرار بازی زنيم. به قول شاعر: پشت به بازی کردن آن گه که بُرد پشت به ما کرد...
بدين ترتيب، بحران ج.ج.د.ل.، در حقيقت، بحران کمبود يا کسری فرهنگ دموکراتيک نزد فعالان سياسی ايرانی، از جمله نزد آنانی ست که همواره، دانسته يا ندانسته، کوله باری از چپ توتاليتر را با خود حمل می کنند. آنانی که فرهنگ پلوراليسم و تساهل دموکراتيک و احترام به قرار دموکراسی را ملکه ی ذهنی و عملی خود نکرده اند. آنانی که با نظام فکری و کارکردی چپ سنتی تسويه حساب کامل نکرده اند. آنانی که «امر گُسَست» را به پايان نرسانده اند و يا، به گفته ی فرويد، قتل پدر(۱۴) را به سرانجام نرسانده اند.
نتيجه گيری
بنا بر آن چه که رفت و به عنوان نتيجه گيری می گوييم که فعاليت سياسی در تبعيد با مسايل و مشکلات عينی و اجتماعی (جامعه شناسيک) رو به رو ست. فرسودگی سياسی و عدم نوزايش، جدايی دوگانه ی ذهنيت سياسی از هستی اجتماعی، محدوديت های عينی و مجازی بودن پديدارهای سياسی در خارج از کشور... سه سازندی را تشکيل می دهند که هر کدام بحران زا يند. بحرانی که نه موقعيتی و موقت بلکه ساختاری و پايدار است. بحران کلان، بدين ترتيب، محصول شرايطی عينی ست که تغيير آن به معنای پايان دادن به وضعيت تبيعدی است که اين خود به معنای ختم اصل موضوع بحران يعنی فعاليت سياسی در خارج از کشور است.
در بطن اين بحران کلان و مداوم، بحران جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک دارای برجستگی هايی ست که از ويژگی ها و تماير هايش نسبت به شکل های سنتی سازمانی و مبارزاتی ناشی می گردد. از آن ميان به سه بغزنج اشاره کرديم: مناسبات بحرانی حرکت جنبشی با احزاب سياسی، پرسش امکان پذيری اتحاد فراگير در خارج از کشور و کسری فرهنگ دموکراتيک که اين خود شامل نفی کثرت گرايی، نفی تساهل و رد قرار دموکراسی می گردد.
در جنين شرايطی، پرسش اصلی ما در رابطه با بحران جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائيک و بطور کلی بحران فعاليت سياسی در خارج از کشور نمی تواند چگونگی خروج از بحران باشد، امری که نا ممکن است. اما می تواند چگونگی فعاليت سياسی در همزيستی با بحران باشد، امری که امکان پذير است. اين همريستی با بحران به معنای ادامه ی «مبارزه» يا «مقاومت» به گونه ای دگر، در اشکالی ديگر و بديع و در گُسَست از بينش و اشکال سنتی و کهنه و اين همه با درک واقعيت موجود يعنی وجود مشکلات، محدوديت ها و مجازی بودن پديدارهای سياسی خارج کشور است. اين «مبارزه» يا «مقاومت» را می توان در سه سمت موازی و مکمل يکديگر به پيش برد:
- فعاليت های دفاعی، اعتراضی، حقوق بشری و افشاگرانه عليه جمهوری اسلامی... در همکاری (نه اتحاد يا ائتلاف بلکه همکاری عملی بر روی موضوع های مشخص ) با افراد و گرو های جمهوری خواه.
- فعاليت های نظری در تعميق پروژه ی جمهوری خواهان دموکرات و لائيک بر مبنای جمهوريت، دموکراسی و لائيسيته و کار در جهت طرح و ترويج آن در افکار عمومی خارج و داخل چون بديلی سياسی – نظری در برابر بديل های ديگر.
- آزمون دموکراسی مشارکتی، فعاليت سياسی جنبشی، پلوراليسم، تساهل، چالش نظری، گفت و شنود دموکراتيک و همزيستی در بحران... در گسست از بينش ها، شکل ها و شيوه های غير (يا ضد) دموکراتيک.
يادداشت ها
(۱) structurel
(۲) conjoncturel
(۳) sociologique
(۴) microcosme
(۵) «سياست واقعا موجود». پيشتر، در نشريه طرحی نو (شورای موقت سوسياليست های چپ ايران) و طی سلسله مقاله هايی، اين موضوع را مورد بحث و مطالعه قرار داده ام. نگاه کنيد به:
«نقدِ سياست در پرتو قرائتی از پرواگوراس و مارکس». سال پنجم، ۱۳۷۹- ۱۳۸۰. شمارههای: ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۵۰ و ۵۱.
سايت اينترنتی طرحی نو: www.tarhino.com .
در اين جا، چهار محور اصلی آن را باز گو میکنيم.
«سياست واقعاً موجود» عبارت است از:
۱- حوزه¬ ی گفتار و کرداری تخصصی ، حرفه ای، انحصاری و اختصاصی در زمينه ی آن چه که «امر عمومی» res publica مینامند و متعلق به همگان است. حوزه ای استوار بر تقسيم کاری اجتماعی و نظمی سلسله مراتبی که به صورت «طبيعی» و «عقلانی» در ذهنيت عمومی جلوه میکنند.
۲- گفتمانی «نجات بخشانه» يا «مسيحايی» (بنا بر اين هم چنان آغشته به «دين خويی» ليکن «سکولار») با وعده ی رستگاری بشر. توهم ساز و مطلقگرا. مدعی انحصاری «حق» و «حقيقت».
۳- بينش و منشی يکسونگر، يگانهساز، سيستمساز و ايقان باور. بنابراين در تقابل با آن بينش و منشی که «بغرنجی»، «چند گانگی» و «ناايقانی» را در «مرکز» قرار میدهد.
۴- نظر و عمل معطوف به دولت و قدرت، پس در نهايت و بالقوه آماده برای تبديل شدن به روندی اقتدار طلب، سلطه گر و تمامت خواه.
(۶) déterministe - déterminisme
(۷) تفاوت اصلی آلترناتيو سياسی – نظری با آلترناتيو سياسی – ارگانيک در اين است که اولی به مثابه پروژه ی جنبش اجتماعی mouvement social اپوزيسيونی و اعتراضی چون نيروی عملی جانشينی قدرت سياسی عمل نمی کند در حالی که دومی به مثابه پروژه ی حزب سياسی چون نيروی عملی جانشينی قدرت سياسی عمل می کند.
(۸) جنبش های اجتماعی برابر با mouvements sociaux. در باره ی معنا و مفهوم اين مقوله، مضمون و ويژگیهای «جنبش اجتماعی»، رحوع کنيد به مقاله ی من تحت عنوان درباره ی پديدار «جنبش گرايی»، طرحی نو شماره ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳، سال نهم، ۱۳۸۴
(۹) mouvementisme
(۱۰) Mouvement anti-libéral : جنبش سياسی- اجتماعی ضد ليبرالی در فرانسه که در جريان رفراندوم قانون اساسی و رأی «نه» مردم فرانسه به آن شکل گرفت و چندی بعد دامنه ای وسيع پيدا کرد. اما در جريان انتخابات رياست جمهوری فرانسه، رقابت ميان دو حرب کمونيست فرانسه و ليگ کمونيست های انقلابی(تروتسکيست) و بويژه اقدام هژمونی طلبانه ی حزب کمونيست در تحميل دبير کل خود به عنوان کانديدای جنبش ضد ليبرال برای رياست جمهوری... باعث از هم پاشيده شدن اين جنبش چند ده هزار نفری گرديد.
(۱۱) سازمان راه کارگر
(۱۲) گروه کمونر ها و سپس حزب رنجبران ايران بيش از ديگران در باره ی اتحاد سه جريان کار کردند. در مورد حزب رنجبران فرمول به کار برده شده عبارت بود از: اتحاد سوسياليسم انقلابی، ملی گرايی مترقی و اسلام مبارز. می دانيم که شعار اسلام مبارز هنگامی که مشخص شد ابتدا سر از خمينی نه شرقی و نه غربی درآورد و سپس وقتی که سياست حزب تغيير جهت داد و از مستبدين دينی سخن راند و بنی صدر را نماينده ی اسلام مبارز معرفی کرد... حکايت سرود گاليا شد که در جوانی در برنامه های جش عيد کنفدراسيون در پاريس می خوانديم: دير است گاليا ... دير است گاليا... کاروان به راه افتاده است...
(۱۳) tolérance
(۱۴) فرويد با حرکت از فرضيه¬ی داروين به اين نتيجه رسيد که انسانها در ابتدا در طايفههايی بدوی کوچک زندگی میکردند. در آن جا، پيرترين مرد طايفه، از روی حسادت، هر گونه رابطه¬ی جنسی- به غير از خود- با زنان را ممنوع کرده بود. اين پير مرد همه¬ی زنان طايفه را در انحصار خود قرار داده بود و فرزندانش را، يکی پس از ديگری، از محل دور میکرد تا مبادا با آن زنان آميزش کنند. و اين وضعيت ادامه داشت تا روزی که حادثه¬ای بسيار مهم رخ میدهد، به طوری که شايد از همان لحظه است که بشر پای به تمدن می گذارد:
«روزگاری، فرزندانی که توسط پدر رانده شده بودند، گرد هم جمع میشوند. پدر خود را میکشند. سپس پدر خود را میخورند. با اين عمل، آن¬ها به موجوديت پدرسالاری طايفه¬ی خود پايان میبخشند. با مجتمع شدن، آن¬ها به قدرت خود پیمیبرند و به انسانهايی پر جد و جهد تبديل میشوند به طوری که موفق به انجام اموری میگردند که تا آن زمان از عهده¬ی آن برنمیآمدند. به احتمالی شايد پيشرفتی... اختراع سلاحی جديد در آن¬ها اين احساس برتری را به وجود آورده بود... خوراک توتمی totem، اين اقدام فراموش نشدنی و جنايتکارانه، اين نخستين جشن بشريت، شايد نقطه¬ی آغاز بسياری از پديدههای بشری باشد: سازماندهیهای اجتماعی، قيود اخلاقی، مذهب...» (فرويد، توتِم و تابو).
حال پرسش اين است: توتم چپ ها کيست يا چيست؟