دريافتی از سوسياليسم آزادی خواه و دموکراتيک
چون فرايند جنبش های اجتماعی و مشارکتی
[email protected]
تير ۱۳۸۶ – ژوييه ۲۰۰۷
چه بر من نفرت انگيز است که دنباله روی کنم
و به همان اندازه نيز هدايت کنم
نيچه - دانش شاد
بنا به خبرهايی که از داخل ايران می رسند، بخشی از جوانان و دانشجويان کشور ما، هر چند محدود، در جُست و جوی راهی برای پايان بخشيدن به نظام جمهوری اسلامی، روی به ايده های چپ انقلابی و سوسياليستی آورده و می آورند. اين امر البته برای همه ی ما که امر استقرار آزادی، دموکراسی و جمهوريت لائيک را پيش شرط مقدماتی و اساسی و زمينه ساز هر گونه تحول سياسی و اجتماعی پسا- سرمايه دارانه در ايران قرار می دهيم، جای بسی خوشنودی و اميدواری است. اما هم زمان با حقيقتی ديگر و اين بار غير منتظره نيز رو به رو می شويم که در اين ميان، پاره ای، باز هم هر چند محدود ، به جای درس گيری از گذشته و گام برداشتن در حرکتی نو در گُسَست از سوسياليسم استبدادی و تمامت خواه (توتاليتر)، هم چنان در چنبره ی شيوه ها، شعارها، فرمول ها و حکم های «سوسياليسم واقعاً موجودِ» سابق محصور اند: سيستمی که در پايان سده ی بيستم از هم فروپاشيد و کارنامه اش، در نهايت و به طور عمده، فاجعه ای بيش نبود.
متن کوتاه زير، تلاشی محدود و ناقص در طرح دريافتی از سوسياليسم از نگاهی ديگر و در نفی سوسياليسم های استبدادی تا کنونی(سده ی بيستمی) در تئوری و عمل است که به هيچ روی ادعای تعريف و تبيين آن چه که می توان سوسياليسم امروزی يا سوسياليسم آزادی خواه و دموکراتيک ناميد را ندارد و نمی تواند داشته باشد(۱). اين نوشته، تحت عنوان «سوسياليسم، چون فرايند جنبش های اجتماعی و مشارکتی»، سال ها پيش (بيش از ده سال)، هنگام تدارک نظری برای تشکيل شورايی سوسياليستی(۲) در خارج از کشور در بين معدود افرادی پخش گرديد. اکنون، پس از بازبينی مجدد و انجام پاره ای اصلاحات در آن و تحت عنوان اصلی چپِ ديگر، اين متن در اختيار نقد فعالين اجتماعی – سياسی: دانشجويان، زنان و کارگران... قرار می گيرد. مخاطب آن، بويژه، نسل جوان، دختران و پسران مبارزی است که تحت شرايط سهمگين حاکم در داخل کشور، با همه ی دشواری ها و نارسايی های موجود، برای دگرسازی بنيادين جامعه ی خود، روی به افکار و آرمان های چپِ سوسياليستی آورده و می آورند.
-----------------------------------------
بحران سوسياليسم بيش از آن که ناشی از پراتيک ها، تئوری ها و برنامه های به اصطلاح سوسياليستی يا کمونيستی باشد، بحران در خودِ معنا و مفهومِ(۳) آن است. اين بحران از زمانی آغاز شد که، به سياق بينش متافيزيکی و ايدئاليستی، دست به مفهوم سازی(۴) و ساختمان چيزی زديم که در اصل و اساس، پيوسته و هميشه، می خواهد ناقد راديکال نظم ها، سيستم ها و ساختارها باشد. يعنی نه تنها جامعه و مناسبات اجتماعی موجود بلکه خود را نيز همواره موضوع بازانديشی، ساختارشکنی و دگرسازی قرار دهد.
در سده ی نوزدهم در غرب، با پيدايش شکل های نوين ستم و بی عدالتی های آشکار نظم سرمايه داری جديد و در پی جنبش های اجتماعی و طبقاتی، بويژه مبارز ات زحمتکشان بر ضد استثمار نيروی کار و برای عدالت اجتماعی و برابری...، انديشه های سوسياليستی نزد فعالان روشنفکر اين جنبش ها پا به عرضه ی حيات می گذارند. اينان، در ادامه ی فلسفه ی کلاسيک سياسی (از افلاطون تا امروز)، از سوسياليسم، «طريقت»، «ايده»، «جوهر»، «سيستم»، «سرمشق(پاراديگم)»، «اُتوپيا»، «مدينه ی فاضله»... و در يک کلام «نيروی برينی» می ساختند که فراسوی جامعه - چون مهدويتی (يا مسيحيتی) ديگر اما اين بار زمينی، دنيوی، اين جهانی، سکولار و به ياری خودِ انسان ها - می بايست راه نجات، رستکاری و سعادت را به آدميان نشان می داد.
انقلاب بزرگ و بی مانند اما نه خالی از ابهام، چندگانگی و تضادِ مارکسی، در تلاشی بود که او برای رهانيدن سوسياليسم از جهان مذهب ها، مهدويت ها، اسطوره ها، ايدئولوژی ها... و هر گونه «قدرت» ترافرازنده(۵) و غير درون-بودی(۶)، به کار بُرد:
«پس وظيفه ی تاريخ است که، آنگاه که [خصلت] آن جهانی حقيقت ناپديد شده است، حقيقتِ اين جهان را مستقر سازد. و اين، ابتدا، وظيفه ی فلسفه ی در خدمت تاريخ است که، آنگاه که پيکره ی مقدس خودبيگانگی انسان برملا شده، خودبيگانگی را در پيکره ی نامقدسش برملا سازد. بدين ترتيب، نقد آسمان به نقد زمين بدل می شود، نقد مذهب به نقد حقوق و نقد الهيات به نقد سياست.» (مارکس، مقدمه ای بر نقد فلسفه ی حق هگل) (۷).
او، برای نحستين بار، اصل را بر فعاليتِ انقلابی يا فعاليتِ عملی - انتقادی(۸) يعنی بر «دو» ای جداناپذير، بر هم زيستی و هم کُنشی پراتيکِ تغييردهنده ی اجتماعی و تئوری انتقادی اجتماعی قرار می دهد، و اعلام می کند که در فرايند تغيير انقلابی شرايط اجتماعی، آموزنده (تربيت کننده) خود نيز بايد آمورش بيند (تربيت شود). سرانجام، در اين «فلسفه» ی جديدِ در گُسست از فلسفه ی کهن، آن چه مهم است، نه تفسير جهان بلکه تغيير جهان است:
«ايراد اصلی ماترياليسم های تاکنونی (از جمله ماترياليسم فوئرباخی) در اين است که اُبژه يا واقعيت بالفعل را... چون فعاليت انسانی محسوس، چون پراتيک در نظر نمی گيرند... در نتيجه قادر نيستند معنای فعاليت «انقلابی» يا فعاليت «پراتيک – نقد» را درک کنند.» مارکس تزهايی در باره ی فوئرباخ – تز اول(۹).
«دکترين ماترياليستی تغيير اوضاع و شرايط و تعليم و تربيت (منظور در اين جا ماترياليسم ايدئاليستی فوئرباخی است) فراموش میکند که اوضاع و شرايط توسط انسان ها تغيير میکنند و تربيت کننده نيز خود بايد تربيت شود. از اين روست که اين دکترين جامعه را به دو بخش تقسيم میکند - بخشی را بالا برده، مافوق بخش ديگر قرار میدهد.
تقارن تغيير اوضاع و شرايط با فعاليت بشری يا autochangement (خود- دگرسازی) تنها چون پراتيک انقلابی قابل درک و از لحاظ عقلانی قابل فهم می گردد.» » مارکس تزهايی در باره ی فوئرباخ – تز سوم(۱۰).
«فلاسفه تنها به تفسير متفاوت جهان پرداخته اند، آن چه که مهم است، تغيير جهان است.» مارکس تزهايی در باره ی فوئرباخ – تز يازدهم(۱۱).
او از آن چه که آدميان در باره ی خود می پنداشتند، از قدرت هايی که به دست خود می آفريدند تا بر خود حاکم کنند، نيآغازيد. موضوع ماترياليسم و کمونيسم او انسان ها، افراد، در شرايط معين است. در شرايط حی و حاضر زندگی يعنی در واقعيت روابط اجتماعی موجود که سرمايه داری است. در مناسبات موجودی که انسان ها ميان خود برقرار می کنند و در جنبش هايی که آن ها به عنوان عامل (سوژه) های خود مختار اجتماعی به منظور تغيير آن رابطه ها به وجود می آورند. کمونيسم را او آن جنبش واقعی و جاری می داند که شرايط موجود را دگرگون سازد، فرايندی که در بستر آن خود انسان ها نيز دگرگون می شوند. يعنی به جای آن که نيروهايی را از خود متمايز و جدا سازند تا بر خودِ انسان ها اعمال سلطه و ستم کنند، نيروهايی چون قدرت های سياسی، اقتصادی، دينی يا ايدئولوژيکی... نيروهای خود را باز می شناسند و آن ها را چون نيروهايی اجتماعی از خود، توسط خود، سازمان می دهند و بدين سان تلاش می کنند تا به انسان های واقعاً آزاد، آزاد از سلطه های گوناگون، آزاد از هر خودبيگانگی (alienation)، يعنی به افراد حاکم بر سرنوشت خود درآيند:
«تنها زمانیکه انسان، نيروهای خود را به مثابه¬ی نيروهای اجتماعی میشناسد و سازمان میدهد و نيروی اجتماعی را به صورت نيروی سياسی از خود جدا نمیسازد، تنها در آن هنگام است که Emancipation (رهايش، رهايی) بشری انجام میپذيرد». مارکس، در باره ی مسئله¬ی يهود (۱۲).
«کمونيسم برای ما نه وضعيتی است که بايد ايجاد کرد و نه آرمانی است که واقعيت بايد خود را با آن وفق دهد. ما کمونيسم را آن جنبش واقعی میناميم که وضع موجود را الغا می سازد. شرايط اين جنبش از پيشفرضهايی حاصل میشوند که از هم اکنون وجود دارند». مارکس، ايدئولوژی آلمانی(۱۳).
سرانجام کمونيسم را او «مشارکتی از افراد» می نامد «که تکامل آزادانه ی هر فرد شرط تکامل آزادانه ی همگان» باشد (مارکس، مانيفست حزب کمونيست (۱۴)). و چنين رهايشی تنها می تواند به دست خودِ افراد، خودِ فاعلان جنبش انجام پذيرد، زيرا که: «رهايی زحمتکشان امر خود زحمتکشان است». (اساسنامه¬ ی بينالملل اول- ۱۸۶۴).
اما قدرت متافيزيکی، اسطوره سازی و راهبر- پيامبر خواهی بشری و نياز آدميان به خلق نيروهايی که با تکيه بر آن ها، از جمله، مرهمی بر مشقات زندگی فناپذيرشان نهند – نيازی که، در ضمن، محصول شرايط تاريخی و اجتماعی معينی است بی آن که، بر خلاف تصوری ساده انديش ، با رشد مناسبات سرمايه داری رو به زوال نهد - نيرومند تر از آن بود که مارکس، خود، دچار آن وسوسه های مسيحاباورانه (messianique) نشود.
هم چنان که، در شکل نيرويی برآمده از جامعه که مشروعيت خود را، به معنايی، از حرکت محتوم و تبيين گرای تاريخ(۱۵) به دست می آورد، در شکل حقيقت مسلم و مطلقی که «سوسياليسم علمی» نام می گيرد، در شکل تضادهای عينی، ماهوی و بنيان کنی که به حکم تاريخ و ضرورت عينی... وجدان آگاه خود را می آفريند و می رود تا به صورت اجتناب ناپذيری انسان ها را به سوی جامعه ی موعود بدون طبقه سوق دهد و سرانجام در شکل طبقه ای، حزبی و يا ديکتاتوری طبقاتی ای هر چند موقتی و از نوعی ديگر (البته تنها به ديده ی مارکس و نه پيروان پس از او که، به نام طبقه، ديکتاتوری را در عمل جاودانه کردند)، ليکن با رسالتی نجات بخش... شبح کمونيسم مهدوی به گشت و گذار خود نزد مارکس نيز ادامه می داد... اما نه در صلح و صفا که در کش مکشی سخت و درونی.
شبحی که با مرگ مارکس آزاد می شود. گويی از شر جدال با آن روح انقلابی – انتقادی، عصيانگر، و ساختار شکن مارکسی (که هم چنان نسبت به آن می توان وفادار باقی ماند)، خلاص می شود و کنون می رود تا در جسم دستگاه و نظامی درآيد که نخستين و فوتی ترين اقدامش، در آن جا که به قدرت می رسد، سلب آزادی و اختيار و ابتکار از مردم، از شوراها و نهادهای اجتماعی مستقل و بويژه از خودِ پرولتاريايی است که، در حرف و ظاهر، سنگش را به سينه می زند و تنها به نام او ست که قسم می خورَد؛ در کالبد هيئتی، دارو دسته ای، گروهی يا آوانگردی پرمدعا و قدرت طلب، نيرويی انحصارطلب و خودمرکزگرا، متولی و قيم انسان ها؛ در شکل و ساختار حزبی واحد، دولتی توتاليتر با پليسی مخوف... حاضر و آماده برای عمل کردن، فکر کردن، سازمان دادن و تصميم گرفتن در همه جا، در هر جا، در هر مورد، برای هر کس و همه، به نام طبقه و خلق، به جای طبقه و خلق، بر طبقه و خلق و در صورت سرپيچی آن ها... با حذف طبقه و خلق.
پس گفتار کنونی ما در باره ی سوسياليسم، نبايد با نمونه های تجربی پيشين، بويژه با سوسياليسم استبدادی و آزادی کُش سده ای که پشت سر گذارديم، تشابهی داشته باشد. در عين حال که ملهم از پاره ای انديشه های سوسياليستی – کمونيستی تاکنونی می باشد که در گذشته به علت سلطه ی ويرانگر تفکر واحد سيستمی و مارکسيسم مبتذل سويتيک ( لنينی – استالينی) نمی توانسته از حد مقاومت های کوچک حاشيه ای و در اقليت کامل پا فراتر نهد. گفتاری است که می خواهد اساساً انتقادی و دگرسازانه باشد و در درجه اول نيز آمادگی نقادی و دگرسازی خود را داشته باشد. زيرا که تحولات بزرگ و سريع اجتماعی، اقتصادی، سياسی... علمی و فنی و شرايط نوين سرمايه داری ملی و جهانی، ما را در برابر پرسش ها و بحث انگيزهای(۱۶) جديدی قرار می دهند که طرح حتی المقدور صحيح آن ها (و نه حتا ارايه پاسخ و راه حلی که عموماً نيز غلط از آب در خواهند آمد) نياز به دگرسازی در شيوه ی شناخت، انديشيدن و عمل کردن ما دارد. نياز به تکوين انديشه ای همه جانبه و غيرسيستم ساز(۱۷) دارد که در مورد پديدارهای متحول و ناايستای اجتماعی، سياسی و به طور کلی انسانی، امر پيچيدگی، آشفتگی و بغرنجی(۱۸)، چندگانگی و بسيارگونگی(۱۹)، پيشامد احتمالی(۲۰)، اتفاق(۲۱) و لحظه ی مناسب(۲۲)، تضاد و همزيستی در همستيزی را در مرکز قرار دهد و مَلَکه ی خود سازد (بسان خصلت غامض، همه جانبه، هرج و مرج گونه و غيرسيستمی واقعيت های اجتماعی و بشری) و اين همه، در گسست از ساده انديشی، مطلق بينی، جزم انديشی و خودمرکز گرايی خاص نظام های فکری بسته و جزمی. به عبارت ديگر، نياز به شيوه ی تفکری دارد که همواره توانايی نوآوری و به زير سؤال بردن خود را داشته باشد.(۲۳)
پس سوسياليسمِ نوع دِگر ما، در جُست و جوی بهشت زمينی و عالی ترين دنيايی که وجود ندارد نيست. جامعه ای مبرا از اختلاف ها، تمايزها، بی عدالتی ها، ناهنجاری ها، تضادها و نزاع های اجتماعی و طبقاتی که طبعاً پايان ناپذير اند، نيست. بلکه شرطبندی(۲۴) برای جهانی دِگر و در نتيجه تلاش و تکاپو و تدارک جهت برآمدن و فرا آمدن آن است. گر چه سوسياليسم برای ما آن فرايند جنبش اجتماعی است که برای پشت کردن به جامعه ی سرمايه داری – نظمی که به باور ما آخرين حرف بشريت نيست – گام بر می دارد، ليکن بربريت هم می تواند سرنوشت انسان ها را رقم زند. پس شرطبندی در رابطه با فراسوی واقعيت کنونی رفتن و تلاش و پيکار به خاطر آن در وجود اين دو بديل (سوسياليسم يا بربريت) معنای حقيقی خود را باز می يابد. اما در ضمن، ما بر ريسک و خطرات اين حرکت نيز واقفيم. يعنی می توانيم تصور کنيم که راه و روش ها، پيش نهاده ها، طرح ها، تاکتيک ها و استراتژی هايی که حتا از درون جنبش اجتماعی و مشارکتی بر می خيزند، می توانند در بوته ی عمل و آزمايش خطا و چه بسا فاحعه بار از کار درآيند. پس امکان تغيير جهت و تجديد نظر و حتا نسخ تام و تمام آن ها را نيز می پذيريم.
پس سوسياليسم مورد نظر ما پيش از هر چيز می خواهد پراتيکی و مبارزه ای اجتماعی – انتقادی باشد. سيستمی ايدئولوژيک، حقيقتی علمی و يا پاراديگمی نيست که از ذهنيتی مستقل و منفصل از جنبش اجتماعی و خارج از آن برآمده يا ابداع شده باشد و بخواهد جنبش اجتماعی و جنبش زحمتکشان را در چهارچوب اصول ويژه ی خود بگنجاند. اين سوسياليسم فرايندی است که از درون جامعه بايد برخيزد، از مبارزات اجتماعی، طبقاتی و مشارکتی انسان ها – در سطح ملی و جهانی – در شرايطی آزاد و دموکراتيک، در جريان تغيير روابط عينی اجتماعی و هستی شان، توسط خودِ زحمتکشان و به طور کلی خودِ مردمی که درگير و دار اين روابط هستند و بنابراين بيش از همه در تشخيص ناهنجاری های اجتماعی و کشف راه های برون رفت ار آن ها دارای منافع و صلاحيت اند. در حقيقت، نوآوری ها، شکل های نوين و مناسبات جديد اجتماعی، طرح ها، ايده ها، راه حل ها و آزمون های بديع، همه از پراتيک های متنوع اجتماعی – مدنی برمی خيزند. به بيان ديگر، اين اشکال و روابط نوين محصول مبارزات اجتماعی و طبقاتی عاملين مستقيم و بی واسطه ای است که به صورت مستقل از قدرت های دولتی، اقتصادی، سياسی... به صورت مشارکتی و با پذيرفتن مسئوليت و ابتکار عمل نقش اصلی را ايفا می کنند. مقدمتاً، مبانی نظری اين شکل های نوين امروزه می تواند نقد راديکال روابط موجود جهانی در عرصه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سياسی... يعنی نقد مناسباتی باشد که سرمايه داری (در شکل جهانی) خصلت اصلی بارز آن را تشکيل می دهد.
اين سوسياليسم، اما در شرايط جامعه ی استبداد زده ی ايران، به دشواری تعريف و عملکرد خود و به عظمت و سختی موانعی که سر راهش قرار دارند، واقف است. می داند که در محيطی بايد زيست و اقدام کند که در آن، به جز دوره هايی کوتاه و نادر از تاريخ معاصر و آن هم به صورت ناقص و محدود، هيچ گاه جامعه ی مدنی و جنبش های اجتماعی، به معنای واقعی، فعاليتی آزاد و مستقل از قدرت های دولتی و دينی در شکل نهادينه، دموکراتيک، پلوراليستی و لائيک... نداشته اند. به اعتبار چنين زمينه های اجتماعی (جامعه و جنبش های مستقل مدنی با خصوصياتی که نام برديم) و در گستره و فضای آن است که چپ سوسياليستی می تواند رشد و نمو کند. به طور کلی، هر جا که جنبش مشارکتی و مستقل اجتماعی، در شکل ها، مضمون ها و ترکيب های متنوع شان، به صورت فعاليت های سنديکايی، اتحاديه ای، تعاونی، امدادی و يا در شکل جمعيت ها و کانون های صنفی يا دموکراتيک... در ميان اقشار و طبقات مختلف مردم چون زحمتکشان شهر و روستا، کارمندان... دانشجويان، زنان... هنرمندان، نويسندگان، روزنامه نگاران، روشنفکران... و در عرصه های گوناکون حرفه ای، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سياسی... به وجود آيند و بسط و توسعه يابند، زمينه های تغييرات ژرف و ساختاری و تحول اجتماعی نيز فراهم می شوند.
پس نتيجه آن که در اين نگاه ديگر، «سياست» و «کار سياسی» به مفهوم اصلی خود(۲۵) يعنی دخالت گری شهروندی در امر عمومی Res publica باز می گردد. در اين چشم انداز، کار اصلی چپ های سوسياليست ايران نيز از مدار مبارزات سياسی سنتی، از جمله در شکل حزب يا تشکيلات پيشقراول معطوف به قدرت و هادی، راهبر يا رهبر توده...، تغيير جهتی راديکال و بنيادين می دهد. در مضمون چنين تحولی، هم راهی و هم کوشی برای نضج گيری و انکشاف جنبش های مستقل اجتماعی، ابتکارها و حرکت های مشارکتی اقشار و طبقات مختلف مردم، بويژه زحمتکشان و ديگر گروهای تحت ستم و سلطه چون زنان، دانشجويان و جوانان... قرار می گيرد.
اين هم راهی و هم کوشی چپ ديگر، چپ سوسياليستی آزادی خواه و دمکرات، نه دنباله روی غيرنقادانه از جنبش های اجتماعی ست و نه تعيين تکليف، رهبری و هدايت آن ها از سوی به اصطلاح عنصر آگاه يا پيشرو... هم چنان که در چپ سنتی همواره مرسوم بوده و هم چنان هست... اين چپ ديگر نه به جای جنبش ها و يا فراسوی آن ها بلکه در کنار و هم راه با جنبش های اجتماعی و مدنی... در جهتی تلاش خواهد کرد که عمل دگرسازی مناسبات اجتماعی با فکر بغرنج نگر و انتقاد گر انجام پذيرد. بدين سان که پراتيک تغيير و دگرگونی اجتماعی توأم با تئوری انتقادگر، هم در مورد جهان بيرون از خود و هم و همزمان در مورد جهان درون خود، اعمال شود.
-------------------------------------
يادداشت ها
۱ - چندی پيش، درهمين راستا يعنی در نگاهی ديگر به سوسياليسم و در پاسخ به پرسش های تارنمای تحکيم نيوز، نگارنده مطلبی تحت عنوان پرسش های سوسياليسم دموکراتيک به رشته ی تحرير درآورد که در اين رسانه و در شماره های ۱۲۲ و ۱۲۳ نشريه طرحی نو در خارج از کشور درج گرديد.
۲ - شورای موقت سوسياليست های چپ ايران.
۳ - Sens
۴ - conceptualisation - conceptualiser
۵ - transcendance - transcendantal
۶ - immanence - immanent
۷ - کارل مارکس، مقدمه ای بر نقد فلسفه ی حق هگل. ترجمه ی رضاسلحشور، ژانويه ۱۹۸۹، انتشارات نقد (هانوفر)
Karl Marx, Pour une critique de la philosophie du droit de Hegel, Œuvres III, Philosophie, page ۳۸۳, Pléiade
۸ -activité critique-pratique
۹ - کارل مارکس، تزها در باره ی فوئرباخ
Karl Marx, Thèses sur Feuerbach, Œuvres choisies, page ۸, édition du progrès
Georges Labica, Karl Marx Les thèses sur Feuerbach, page ۲۰,۱۹۸۷, PUF
۱۰- همانجا.
۱۱- همانجا.
۱۲- کارل مارکس، درباره ی مسئله ی يهود، ترجمه ی فارسی، ۱۳۵۷، ص.۳۴
Karl Marx, A propos de la question juive, Œuvres III, Philosophie, page ۳۷۳, Pléiade
۱۳- کارل مارکس فردريک انگلس، ايدئولوژی آلمانی، ترجمه ی فارسی، انتشارات کارگر ۱۹۷۶، ص. ۴۵
Karl Marx, Idéologie allemande, Œuvres III, Philosophie, page ۱۰۶۷, Pléiade
۱۴- کارل مارکس فردريک انگلس. مانيفست حزب کمونيست چاپ پکن، ص. ۶۹
K. Marx F. Engels, Manifeste du parti communiste, Oeuvres choisies, Ed. Progrès, ۱۹۷۸ tome ۱, page .۱۳۱
۱۵- déterminisme historique
۱۶- مسأله انگيز را برابر با problématique به کار می بريم که ريشه در واژه ی يونانی problêma دارد. اين کلمه از پبشوند pro (جلو، روبرو، مقابل، دربرابر...) و از ريشه ی blê (انداختن يا پرتاب کردن) تشکيل شده است. پس، پرُبلِما يا پرُبلِماتيک، به معنای چيزی يا موضوعی است که جلوی پا، در برابر و يا بر سر راه قرار می گيرد و در نتيجه ما را به چالش با خود می طلبد. من در بحث هايم به کرات از اين واژه استفاده کرده و می کنم. البته نه در مفهوم کانتی آن (قضاوت يا قضيه ای که می تواند درست باشد)، بلکه در همان معنای اصيل و اصلی يونانی اش يعنی مشکل و مانعی که روبروی ما قرار دارد و برای برداشتن آن از سر راه، چاره ای بايد انديشيم. چاره ای که، در ضمن، عموماً يگانه نيست بلکه چندگانه، چند سويه و بغرنج و حتا معمايی است.
۱۷- systématisant - systématisation
۱۸- complexe - complexité
۱۹- multitude - multiple
۲۰- contigence - contngent
۲۱ - hasard
۲۲- kairos
۲۳- در تعريف مفهوم های فوق(۱۸ تا ۲۲)، رجوع کنيد به مقاله های من زير در طرحی نو(www.tarhino.com)، از جمله:
۱. تأملی بر مبانی «نقدِ سياست». «سنجيدگی سياسی» نزد ارسطو. لحظه ی فلسفی گُسست از «انديشه ی تغييرناپذير استعلايی»: «پيشامد احتمالی»، «شور» و «لحظه ی مناسب». طرحی نو: شماره های: ۱۲۰ – ۱۲۱.
۲. ملاحظاتی بر "تز های پيشنهادی" آقای اکبر گنجی در باره ی "مبانی جنبش تحول دموکراتيک در ايران". طرحی نو: شماره های: ۱۱۵ - ۱۱۶.
۳. به سوی تعريفی هستی شناسانه از «بسيارگونه». تونی نگری، برگردان به فارسی از ش. وثيق، طرحی نو: شماره ۶۸.
۲۴- شرطبندی (پاسکالی):pascalien pari . روش استدلالی از پاسکال در بحث بودن يا نبودن خدا. رجوع کنيد به انديشه های بلِز پاسکال، فصل شرطبندی.
Blaise Pascal, Pensées, Le pari, classiques Larousse, page ۵۹ - ۶۳.
۲۵- نگاه کنيد به سلسله بحث های نگارنده در باره ی نقد سياست، از جمله به:
«نقدِ سياست در پرتو قرائتی از پرواگوراس و مارکس». سال پنجم، ۱۳۷۹- ۱۳۸۰. طرحی نو: شمارههای: ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۵۰ و ۵۱. (www.tarhino.com)
«چهار لحظه ی گسست از فلسفه سياسی کلاسيک: پروتاگوراسی، ماکياولی، اسپينوزا يی و مارکسی». طرحی نو، سال هفتم و هشتم، ۱۳۸۱-۱۳۸۲. شمارههای: ۶۳، ۶۶، ۷۰، ۷۲، ۷۳، ۷۵، ۷۷. (www.tarhino.com)
در اين مباحث، تعريفی از «سياست» تحت عنوان «سياست واقعاً موجود» به دست می دهيم که چهار محور اصلی آن را در زيرباز گو میکنيم.
«سياست واقعاً موجود» عبارت است از:
۱- حوزه¬ ی گفتار و کرداری تخصصی ، حرفه ای، انحصاری و اختصاصی در زمينه ی آن چه که «امر عمومی» res publica مینامند و متعلق به همگان است. حوزه ای استوار بر تقسيم کاری اجتماعی و نظمی سلسله مراتبی که به صورت «طبيعی» و «عقلانی» در ذهنيت عمومی جلوه میکنند.
۲- گفتمانی «نجات بخشانه» يا «مسيحايی» (بنا بر اين هم چنان آغشته به «دين خويی» ليکن «سکولار») با وعده ی رستگاری بشر. توهم ساز و مطلقگرا. مدعی انحصاری «حق» و «حقيقت».
۳- بينش و منشی يکسونگر، يگانهساز، سيستمساز و ايقان باور. بنابراين در تقابل با آن بينش و منشی که «بغرنجی»، «چند گانگی» و «ناايقانی» را در «مرکز» قرار میدهد.
۴- نظر و عمل معطوف به دولت و قدرت، پس در نهايت و بالقوه آماده برای تبديل شدن به روندی اقتدار طلب، سلطه گر و تمامت خواه.