پاسخ حکيمانه و زيرکانه امانوئل کانت به طرح آرمانی و رويايی افلاطون که حاکمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاکم می خواهد، چنين است؛ «اينکه شاهان فلسفه ورزی کنند يا فيلسوفان شاه شوند، انتظاری دور از واقع است که حتی مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا تصاحب قدرت غسياسيف ناگزير داوری آزاد خرد را به تباهی می کشاند. اما اينکه شاهان يا ملت هايی که بنابر اصل برابری، خود شاهانه بر سرنوشت خويش حکم می رانند، کمر به نابودی و خاموشی گروه فيلسوفان نبندند، بلکه بگذارند تا اينان آزاد و علنی سخن گويند، برای تنوير رسالت و روشن شدن مسووليت هر دو لازم و ضروری است. خاصه آنکه اين گروه بنابر طبيعت خود، قادر به تبانی و محفل گرايی نيست و از اين رو در معرض سوءظن برای تبليغ عقايد خود قرار ندارد». اکنون دير زمانی است که اين توصيه کانت در گستره تمدن غرب جامه عمل به خود پوشانده است و حق بيان افکار و عقايد- اگر نه به طور گسترده و برابر، ولی در حد مطلوب- به عنوان يکی از بنيادی ترين اصول دموکراسی، پذيرفته و نهادينه شده و در جنبه های گوناگون حيات اجتماعی جوامع غربی ريشه دوانده است. با اين همه طرح آرمانی افلاطون کمابيش به گونه يی ديگر تحقق يافته است. اکنون گهگاه دولتمردانی يافت می شوند که افزون بر «سياستمداری» و «هنر تحقق ممکن ها»، با بينش و بصيرتی ژرف و فراتر از ديدگاه های سياسی متعارف و راهکارهای معمول و بعضاً بی اثر، می کوشند با چشم اندازی گسترده تر جهان پيرامون و سرنوشت انسان روزگار خويش را به نظاره بنشينند. اينان با دورانديشی، می کوشند تا خود را با عمق مسائل و کنه مشکلات مشغول دارند و اگر نه در کسوت فيلسوفان، اما با ياری ايشان و با انديشمندی و انديشناکی در تلاشند تا با نگاهی فراملی پاسخی برای بحران های عصر خود بيابند.
اين گروه از دولتمردان اما اندک اند و نادر. در مقابل، ولی هنوز کم نيستند سياستمدارانی که به خطا تصور می کنند در آستانه هزاره سوم ميلادی و در دورانی که با افزايش مهاجرت ها و فزونی ماهواره و گسترش رسانه های الکترونيکی، دنيا به راستی دهکده يی شده است به وسعت کره خاکی، می توان بر معضلات جامعه سرپوش گذاشت يا مسائل را با شيوه های اقتدارگرايانه و روش های متعارف و معمول و در محدوده تنگ جغرافيايی و منافع کوتاه مدت حل و فصل کرد و از بحران های بزرگی که فراروی جامعه بشری قرار دارد، به سادگی و بدون تحمل زيان های عظيم گذشت. اين تصور، خطايی است که در عرصه عمل، بی گمان نتايجی زيانبار و عواقبی وخيم به همراه خواهد داشت و کمتر کشوری و ملتی از پيامدهای جبران ناپذير آن در امان خواهد ماند. به جرات می توان گفت که دوران «سياست مبتنی بر قدرت» و «ترفندهای سياسی» و نيز عصر «سياستمداران سياست باز و جاه طلب» به سر آمده است و آنان که با عوام فريبی و وعده های خيالی بر مسند قدرت تکيه می زنند، چه زود درخواهند يافت که زمانه ديگرگون شده است. اينک دورانی را پيش رو داريم که، آنگونه که کانت آرزو می کرد، فقط دولتمردان با اخلاق را می توان تصور کرد؛ يعنی کسانی که اصول سنجيدگی دولت را آنگونه در نظر می گيرند که با اخلاق سازگاری داشته باشند، و نه اخلاق گرايانی سياسی که اخلاقی را برای خود چنان تحريف و دستکاری می کنند تا بتوانند آن را در اختيار سود و صرفه خود قرار دهند.آينده از آن «سياستمدار انديشمندان» است و زمان، زمان «دولتمردان خردورز» که با دريافت روح زمان و درک درست از دگرگونی های ژرفی که در ابعادی جهانی در شرف تکوين است، با آگاهی از نيازمندی های زمانه خود و بينشی فراتر از دوران خود، پاسخگوی مطالبات و انتظارات نسل های امروز و فردا باشند. کسانی که با پرهيز از پيشداوری های بی معنی و تعصبات بيهوده و با دور ماندن از جار و جنجال ها و قيل و قال هايی که گهگاه در اينجا و آنجا به قصد عوام فريبی و حفظ قدرت برپا می شود، با ياری انديشمندان و پژوهشگران و روشنفکران، با مطالعاتی عميق و بررسی هايی همه جانبه و تلاشی گسترده در جهت آگاهی و شناخت ژرف از فرهنگ ها و تمدن های گوناگون همت گمارند و با شناختن و شناساندن مشترکات فرهنگی موجود و پيوندهای معنوی و ارزش های مشابهی که باعث تقويت حس همبستگی جهانی و ايجاد تفاهم و تسامح و تسالم می شود، بر اين واقعيت پافشارند که ملت های جهان برای ادامه حيات انسانی و همزيستی مسالمت آميز و چيره شدن بر مسائل و مشکلات امروز و فردای جهان، بی نياز از يکديگر نيستند و جامعه بشری، همچون اعضای خانواده يی بزرگ، سرنوشتی مشترک دارند و همه مسافران کشتی توفان زده يی اند که به اتفاق و تنها با اتکا و اعتماد به هم، اقبال رسيدن به ساحل نجات را دارند.اما اينک اين پرسش پيش روی ما قرار دارد که آيا برخورد خشونت آميز تمدن ها تنها راهی است که پيش روی جهان متکثر امروز قرار دارد و سرانجام به جنگ و ستيز منجر می شود؟بی گمان برخورد فرهنگ ها و حوزه های فرهنگی گوناگون در آستانه قرن بيست و يکم ميلادی تفاوتی اساسی با گذشته دارد و بايد اذعان کرد که ارتباط و نزديکی ها و نيز تقابل و رويارويی ها، با چنين گستردگی و شدتی که امروزه ما شاهد آنيم، سابقه نداشته است. ناگفته پيداست که پيشرفت سرسام آور و گاه بی رويه تکنولوژی و گسترش وسايل ارتباط جمعی، به ويژه رشد روزافزون شاهرا ه های اطلاعاتی، و همچنين افزايش جمعيت و فزونی مهاجرت ها و جا به جايی های قومی، جهان را در مقياسی وسيع دگرگون کرده و پديده های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را پيچيده تر و طبعاً حل مسائل و معضلات را نيز به همين نسبت دشوارتر کرده است. با فروپاشی نظام کمونيستی و با پيدايش نهضت هايی در گوشه و کنار جهان که با هدف حفظ منافع ملی و احيای هويت فرهنگی در حال گسترش است، چهره جهان تغيير کرده و در تناسب و موازنه قدرت نيز جابه جايی هايی صورت گرفته است. افزون بر اينها، پيامدهای فرآيند جهانی شدن اقتصاد، نه تنها به تدريج اثرات خود را بر اقتصاد ملی کشورها می گذارد و راهکارهای سنتی اقتصاد بازار را بی اثر می کند، بلکه بحران های اقتصادی ناشی از آن در برخی کشورها باعث بروز ناآرامی های اجتماعی و تنش های سياسی خشونت آميز شده است.در واقع تمام اين عوامل، جهان را در شرف تغيير و تحولاتی بنيادين و عظيم قرار داده است که در دو دهه اخير کمابيش شاهد آنيم. از اين رو بديهی است که در اثر اين دگرگونی ها و برخوردها، در جوامعی که به دلايل گوناگون آمادگی جذب و دفع آگاهانه و آزادانه عناصر فرهنگی بيگانه را ندارند، ترديدها و نگرانی هايی پديد آيد. اين نگرانی ها هرگاه با احساس ضعف و نابرابری امکانات و توانايی ها و نيز با احساس درماندگی در برابر فرهنگ فراگير يا تکنولوژی پيشرفته همراه باشد، رفته رفته به ترس و هراس مبدل می شود و پيداست که عکس العمل های توأم با ترس و ضعف، ناگزير به اعمال قهرآميز و خشونت آميز می انجامد. البته اينچنين برخوردهای خشونت آمير نه تنها ميان فرهنگ ها و تمدن های گوناگون، بلکه در محدوده فرهنگی خاصی نيز امکان بروز دارد. به بيانی ديگر، واگرايی های فرهنگی و خطوط گسل، با پيامدهای سياسی چشمگير و مهم که ممکن است به قهر و خشونت نيز منتهی شود، هم ميان فرهنگ ها و هم درون فرهنگ ها می تواند پديد آيد.در نوع اخير، ستيز و چالش نه در ميان دو فرهنگ مختلف، که رويارويی و تقابل ميان دو يا چند نگرش و بينش و جهان بينی متفاوت در مجموعه فرهنگی واحدی است. اين امر به ويژه در جوامعً در حال گذار که تقابل و تعارض ميان نيروهای اجتماعی سنت گرا و متحجر از يک سو و نيروهای خواهان اصلاح و متجدد از سوی ديگر در جريان است، محسوس تر و طبعاً درگيری های خشونت آميز نيز شديدتر است. شايد حتی به ياری اين نظريه بتوان تحليلی از رويدادهای خشونت بار و تاسف بار سال های اخير در برخی از کشورهای خاورميانه به دست داد و نيز به ماهيت و علل وقايع و حوادثی پی برد که در سال های گذشته و در پی تلاش های جدی جهت اصلاح و قانونمندی جامعه در ايران، رخ نموده است زيرا فرآيند شکل گيری «جامعه مدنی»، آن هم در جامعه يی پرتحرک و جوان چون ايرانً امروز که در حال گذار از ساختاری اقتداری به مناسباتی مبتنی بر قانون است، ناگزير با تنش ها و چالش هايی همراه است که به طبيعت و ماهيت چنين فرآيندی بازمی گردد و حتماً نبايد منفی تلقی شود. البته اگر نگرش عقلانی و پايبندی به اصول اخلاقی و فرهنگ گفت وگو و مدارا و تسامح بر جدل های فکری و عقيدتی و فرهنگی و جدال مشروع بر سر منافع و کشمکش های سياسی حکمفرما نباشد، کار به اعمال خشونت آميز و اقدام های تبهکارانه می کشد.
حال با توجه به اين اصل، بايد عکس العمل بخشی از نيروهای سنتی پرنفوذ و انحصارطلب را در جامعه در نظر گرفت که از يک سو به سبب تحجر فکری و تنگ نظری، امکان هرگونه تحول فکری و تحرک عملی را از خود سلب کرده اند و از سوی ديگر عدم کارايی راهکارهای سنتی و نداشتن راهکارهای مناسب برای مسائل و مشکلات امروز و ناتوانی در رويارويی خردمندانه با فرهنگ های ديگر و بهره وری هوشيارانه از آنها، سبب سستی و ضعف پايه های اجتماعی شان شده است و از اين رو خود را در خطر نابودی و زوال می بينند. بديهی است که اينان در نخستين کشاکش و چالش با نيروهای کارآمد و کاردان و پيشرو، ترسی توأم با ضعف بر وجودشان مستولی شود و برای حفظ دايره نفوذ و سيطره قدرت و منافع اقتصادی کلانی که در دست دارند، به زور و خشونت آشکار متوسل شوند. در واقع بحرانی که با گسترش خشونت گرايی و توسل به زور، جامعه را
در بر می گيرد، بحران فروپاشی ساختار قدرت و تحکم سنتی و به بن بست رسيدن سنت تحديد انديشه و تهديد دگرانديشان است که شايد به درستی بتوان آن را تقابل «فرهنگ تحجر» با «فرهنگ تجدد» ناميد. بنابراين می بينيم که تنش و چالش ناشی از تضاد در يک مجموعه فرهنگی نيز اگر بر نگرش عقلانی و مدارا و تساهل انجام نگيرد، چگونه به شديدترين نوع برخورد خشونت آميز می تواند منجر شود. اما درباره برخورد خشونت آميز تمدن ها و فرهنگ های گوناگون، آنچنان که نخستين بار ساموئل هانتينگتون در نظريه خود طرح کرده است، ابتدا اين واقعيت انکارناپذير را بايد پذيرفت که فرهنگ ها و تمدن ها هيچ گاه بسان جوامعی مستقل و سربسته نبوده و حتی در عهد باستان نيز تماس و تبادلاتی ميان تمدن هايی که به لحاظ مسافت و زبان از هم دور بوده اند، وجود داشته است. البته بديهی است که برخورد حوزه های فرهنگی هميشه با صلح و تفاهم متقابل همراه نبوده و اختلاف ها و ناسازگاری هايی نيز وجود داشته که گاه با جنگ و خونريزی، گاه از راه مناظره و مباحثه و مفاهمه و گاه با گذشت زمان به سازگاری و وفاق انجاميده و به هر حال همزيستی ملت ها با فرهنگ های گوناگون تا امروز ادامه داشته است. ولی متاسفانه در مباحث گسترده سال های اخير درباره «رويارويی تمدن ها»، کمتر به دستاوردها و آثار با ارزشی پرداخته شده که طی قرون متمادی در نتيجه تماس و تاثير متقابل فرهنگ ها و تمدن های گوناگون نصيب جامعه بشری شده است. در عوض بيشتر بر تجارب ناخوشايند و گزند و زيان هايی تاکيد شده که به سبب سوءاستفاده ها و برتری جويی ها و سلطه طلبی های پاره يی از دولت های غربی و نيز بر اثر ناآگاهی و غفلت و خودکامگی و سرسپردگی برخی از قدرتمندان شرقی به ملت های جهان رسيده است. امروز واگرايی ها و «خطوط گسل» ميان تمدن ها، به عنوان نقاط حساس و عامل بروز درگيری های آتی، از جنبه های مختلف به بحث گذاشته و تحليل و بررسی می شود؛ بدون آنکه از همگرايی ها و «نقاط پيوند» ميان تمدن ها و همبستگی ها و پيوستگی های فرهنگی و خويشاوندی های معنوی ديرپايی که خاور و باختر و شمال و جنوب را به هم متصل می کنند و می توانند به مثابه پادزهری موثر در رفع بحران ها و ايجاد تفاهم متقابل به کار گرفته شوند، سخنی به ميان آيد. برای مثال به ندرت به منشاء مشترک و تاثير متقابل تمدن ها و پيوستگی فرهنگ ها اشاره می شود و کمتر به نقاط اشتراک ميان اديان مختلف پرداخته می شود.
در چند سال اخير تلاش هايی محسوس و کوشش هايی گسترده در کار است تا با توسل جستن به نظريه های بی پايه و اساس و انگشت گذاردن بر حوادث زودگذر سياسی و رويدادهای کم اهميت تاريخی و دامن زدن به پيشداوری های قديمی، تغيير و تحولات اخير را به نفع برتری و جهان شمولی تمدن و فرهنگ غرب و حقانيت تمامی ارزش ها و معيارهای برخاسته از آن به اثبات برسانند که نظريه های ساموئل هانتينگتون در مقاله جنجال برانگيز «رويارويی تمدن ها» از جمله آنهاست. همزمان سعی می شود تا پيوندهای معنوی سخت بنياد و داد و ستدهای فکری و فرهنگی ديرپايی که جامعه بشری در پناه آن موفق شده است تمدن های عظيمی را برپا کند و به آفرينش آثار هنری ارزشمند و انکشافات علمی مهمی نايل آيد، سست و بی اثر و بيهوده نمايانده شود.
در حال حاضر به جرات می توان گفت که توانمندی اقتصادی و قدرتمندی نظامی و لشکرکشی و «صدور دموکراسی» و نيز تلاش در جهت دستيابی به سلاح های مخرب و مرگ زا، برای ممانعت از برخوردهای خشونت آميز فرهنگ ها کارايی لازم و کافی ندارد. از اين رو شايد تنها راهی که برای تحقق اين مهم پيش روی جامعه بشری قرار دارد، پذيرش و پايبندی به دو اصل اساسی است که می تواند امکان بروز برخوردهای خشونت آميز آتی را، هم در سطح ملی و هم در سطح بين المللی، به حداقل برساند؛
۱- گسترش «فرهنگ گفت وگو» و ايجاد زمينه مناسب برای رفع تمام اختلاف ها از اين طريق.
۲- توافق بر سر پذيرش و پايبندی به مجموعه يی از ارزش ها و معيارهای اخلاقی.
گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها زمانی اقبال موفقيت دارد که با پيشداوری و برتری جويی و با هدف متقاعد کردن طرف مقابل و قبولاندن عقايد خود همراه نباشد، بلکه به قصد داد و ستد فکری و فرهنگی و يافتن راه های همزيستی مسالمت آميز صورت پذيرد. بی گمان تداوم اين گفت وگوها و مشارکت لايه های اجتماعی گوناگون در آن و نيز گسترش آن به تمام مسائل مورد علاقه، نه تنها به آگاهی عميق ملت ها از فرهنگ ها و تمدن های ديگر منجر می شود، بلکه زمينه های شناخت و شناساندن مشترکات فرهنگی و پيوندهای معنوی و ارزش ها و معيارهای اخلاقی مشابه را نيز فراهم می کند.
در پذيرش ارزش ها و معيارهای اخلاقی نيز، چنين می نمايد که فقط توافق بر سر اصول مندرج در منشور «حقوق بشر» از کارايی کافی برخوردار نباشد زيرا در فرهنگ های گوناگون، معيارهای اخلاقی تنها بر اساس «حقوق و خواسته ها»ی انسان ها تکوين و تکامل نيافته، بلکه «وظايف و مسووليت ها»يی نيز بر عهده انسان ها گذاشته شده است. از اين رو به رغم دشواری های آشکار در تدوين و تنظيم چنين اصولی، بايد در کنار اصول مندرج در «منشور حقوق بشر»، هم حقوق و هم وظايف فردی انسان ها مدنظر قرار گيرد و هم ارزش ها و معيارهای انسان گرايانه حوزه های فرهنگی مختلف و متفاوت. لازم به تاکيد است که دگرگونی های بنيادين نيم قرن اخير، ما را ناگزير به بازنگری و نوانديشی در تمامی زمينه های حيات انسانی کرده است و از آن جمله بازخوانی و بازنگری در اصولی که در برشی تاريخی مورد پذيرش جامعه جهانی بوده و اکنون با تغيير و تحولاتی که در جهان روی داده است، نيازمند تطبيق با وضع موجود به منظور دسترسی به وفاق جهانی است. من بر اين باورم که راهی جز اين، قرن بيست و يکم را نيز همانند قرنی که با دو جنگ جهانی و ده ها جنگ خونبار و صدها درگيری خشونت آميز پايان گرفت، با خطر جنگ و ستيز و برخوردهای خشونت بار روبه رو خواهد کرد. با اين تفاوت که اين بار اختلاف های منطقه يی به احتمال بسيار، ابعادی جهانی به خود خواهند گرفت و طرف های درگير افزون بر دستاويزهای متعارف گذشته، در اثبات حقانيت اقدام های جنگ طلبانه و اعمال خشونت آميز خود به تفسير های دينی و تحليل های برتری جويانه تمدنی نيز متوسل خواهند شد. نشانه های چنين رفتارهايی را هم اکنون در گوشه و کنار جهان شاهديم.