تاريخ انديشه سياسی را می توان با اندکی اغماض به دو نوع مکتب فکری تقسم کرد. برخی سودای ناکجاآباد در سر دارند، کاستی ها انسان و جامعه بشری را برنمی تابند و سعادت انسان ها را در گرو آن می دانند تا اقلّيتِ آگاه بر اين حقيقت بايد قدرت مطلق را در دست گيرد. در نگاه اين مکتب، حکومتگران چه در ردای رهبر فرهمند چه بر مسند رهبری حزب طبقه کارگر، چوپان و قیّم مردم اند. فرديت فدای جمعیّت می شود، فرد و آزادی هايش در راه دست يابی به مدينه فاضله، جامعه بی طبقه توحيدی يا ساختمان کمونيسم با گشاده دستی ايدئولوژيک قربانی می شوند. انسانِ آزاد بايد مهندسی اجتماعی شود تا با رهايی از فرهنگ و رسوباتِ جوامع طبقاتی، رستگار يا طراز نوين گردد.
پيروان مکتب ديگر اما نه جامعه ای کامل که حکومتی مطلوب و ميسر می طلبند. "انسان کامل" يا طراز نوين را تخیّلی بيش نمی دانند و بازسازی روح انسان را گره بر بادزدن
می شمرند. طرفدار تلاش برای برداشتن گامهای تدريجی اما عملی برای بهبود شرايط زندگی شهروندان و کاستن از آلام آنها هستند. نزد آنها حقيقت يکی نيست و انسان ها نه ابزار که هدف سياست اند. دولت مطلوب هم نه قیّم که خادم شهروندان است در اين مکتب تلاش عمده انديشه سياسی معطوف به يافتن توازنی ميان خواست های فردی و مصالح جمعی است. عدالت سياسی و اجتماعی هم تنها از طريق حکومت قانون دست يافتنی است.[۱]
باوجود آنکه تعادل ترازوی اين دو نوع انديشه در دهه های اخير به نفع تفکر نوع دوم چرخش داشته است، اما عمر اين دو نگاه به قدمت تاريخ انديشه سياسی است. چه بسا از آن روز که انسان متفکر پا به عرصه وجود گذاشت، آنگاه که تقابل منافع فردی و مصالح جمعی وی را به تفکر فروبرد، اين دو نوع انديشه نيز زاده شدند.
در تاريخ پر فراز و نشيب ايران نيز همانند ديگر جوامع طرفداران اين دو مکتب فکری در قالب جنبش های مذهبی و اجتماعی، احزاب و سازمان های فکری و سياسی به بحث و جدال با يکديگر برخاسته اند. فروپاشی اردوگاه سوسياليسم و ديگر تحولات دهه های اخير در عرصه گذار به دمکراسی در بسياری از کشورهای جهان چنان تاثيرگذار بوده اند که در نوشته ها و گفته های بسياری از آنها که هنوز سودای ناکجاآباد و ساختن جامعه ای عاری استثمار به رهبری حزب طبقه کارگر دارند، ديگر نه از ديکتاتوری پرولتاريا سخن به ميان می آيد و نه بر الغای مالکيت خصوصی تاکيد می شود. در بيانيه های سياسی برخی از اين سازمان ها و احزاب چپ کلمات، عبارات و مفاهيم بعضا متناقض در کنار هم به معنای مترادف رديف می شوند. جدال ميان دلبستگی به آرمان های کمونيستی از يکسو و احترام به آرای عمومی برای تعيين نظام سياسی از سوی ديگر در جای جای اين مانيفست های سياسی به چشم می خورد.
اعلاميه سازمان انقلابی کارگران ايران(راه کارگر) به مناسبت ۲۹ امين سالروز تشکيل اين سازمان نمونه بارزی از اين تشتت در انديشه سياسی است.
اين سازمان چپ و راديکال در فردای انقلاب بهمن ۵۷ با طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب!" در صحنه سياسی کشور ظاهر شد، هرچند رسما در چهارم تيرماه ۱۳۵۸ اعلام موجوديت کرد.
در اين بيانيه، کميته مرکزی سازمان راه کارگر هنوز طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" را از افتخارات خود بحساب می آورد، شعاری که به زعم آنها "نشان داد که از بطن انقلاب توده ای و پرشکوه ضد سلطنتی، ضدانقلابی فاشيستی سر بر آورده است که تمامی دست آوردهای مردمی انقلاب بهمن را به نابودی خواهد کشاند."[۲]
حتی اگر همين جمله اخير کميته مرکزی را در توصيف انقلاب بهمن ۵۷ مبنا قرار دهيم، واضح است که انقلاب لااقل در هنگام وقوع آن و حتی در مدتی بعد از پيروزی آن هنوز جان داشته است، هرچند طبق پيش بينی سازمان راه کارگر خطر آن وجود داشته که توسط
"ضدانقلاب فاشيستی" ميرانده شود. پس حتی منطق همين جملهِ بيانيه حکم می کند که بجای شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" شعار "انقلاب در آستانه مرگ، آن را زنده نگهداريم" يا شعاری ديگر با همين مضمون از سوی اين سازمان طرح می شد. البته اينکه چگونه می توان نيروهای مذهبی سياسی که نقش تعيين کننده و رهبری را در انقلاب داشتند ضدانقلاب ناميد، سوالی است که نويسندگان اين بيانيه بايد به آن پاسخ دهد.
شايد بتوان يکی از ويژگی های سازمان ها و احزاب چپ و راديکال را برآورد غيرواقعی از پايگاه مردمی خود دانست. به جز در مواردی بسيار استثنايی و کوتاه مدت نظام های استبدادی حاکم در ايران هرگز اجازه نداده اند تا همه جريان های سياسی کشور امکان داشته باشند با شرکت در انتخابات آزاد از وزن و نيروی واقعی خويش در جامعه آگاه شوند. در ايران حتی فرصت و امکانات برای نظرسنجی های آزاد و معتبر در اين باره وجود نداشته است. و در غياب برآورهای علمی و انتخابات آزاد، شور و احساسات، شعارها، آرزوها، از خودگذشتگی ها، تعداد سالهای زندانيان و شمار کشته های يک جريان سياسی از سوی اين نيروها ملاک و ميزانی برای ارزيابی جايگاه اجتماعی خود گشته است. علت ديگر می تواند اين باشد که اين سازمان ها آگاهانه يا ناخواسته بخاطر احاطه بودن در جمع ياران و دوستان انقلابی و مقاومت سرسختانه و تلاش های پيگيرانه، مبارزه و فداکاری های اعضا و هواداران خود را مبارزه تمامی مردم محسوب می کنند يا اينکه برای نشان دادن نزديکی و پيوند خويش با اقشار مختلف، روحيه مبارزاتی خويش را بازتاب روحيه مبارزاتی آنها می دانند. اين در حاليست که رشد راديکاليسم دقيقا نشانه افت روحيه مبارزتی در ميان مردم است. در چنين بستری است که مانيفست های عقيدتی جريان های راديکال با تراکت های تهييجی و تبليغی يکی می شود و سخنرانی ها و اعلاميه های تبليغی جايگزين تحليل های مستقل سياسی می شود.[۳]
در بخشی از اعلاميه سازمان راه کارگر آمده است "يکی از مهم ترين دلائلی که چرا تلاش ما و ساير نيروهای چپ انقلابی در سدکردن ارتجاع اسلامی به ثمر ننشست فرقهگرائی عميق حاکم بر جنبش چپ و کمونيستی بود که توامندی جنبش کارگری و توده ای برای خودسازمانيابی و فشرده ساختن صفوفش دربرابر پيشروی ارتجاع حاکم را بشدت تضعيف میکرد." خوشباوری و عدم ارزيابی واقع بينانه از وزنِ سياسی خود و ديگر نيروهای چپ در اين گفته آشکار است. انگار که اگر بين سازمان های چپ در آن زمان همکاری و همفکری صورت گرفته بود جلویِ روندِ تسلط کامل نيروهای اسلامی به رهبری آيت الله خمينی گرفته شده بود! ميليون ها نفر از مردم در شهرهای کوچک و بزرگ کشور عمدتا تحت رهبری آيت الله خمينی و روحانيون پيرو وی حدود يکسال در تظاهرات و راهپيمايی ها شرکت می کنند، شعار اصلی انقلاب استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی می شود [بگذريم از اينکه می شود ادعا کرد منظور مردم از جمهوری اسلامی محتوای نظامی نبود که بتدريج بر کشور مسلط شد]، همين مردم در جريان پيروزی انقلاب از فرمان های رهبری انقلاب حمايت قاطع می کنند، با شرکت شان در رفراندم آری يا نه به جمهوری اسلامی شرکت کرده و ۹۸ % پاسخ مثبت می دهند و با يک فرمان يا بيانيه آيت الله خمينی ميليون ها نفر برای شرکت در جنگ بسيج می شوند، اما از نظر سازمان راه کارگر اگر چند سازمان چپ، که به فرض اتحاد همگی آنها نيروهايشان با موج های ميليونی به حرکت درآمده توسط رهبری مذهبی انقلاب اصلا قابل مقايسه نبود، دست از تفرقه برمی داشتند قادر بودند جلو روند تحکيم قدرت نيروهای مذهبی را بگيرند!
طبيتعا تبليغات سازمان ها و احزاب سياسی برای قدرتمند نشان دادن توان خويش جهت افزايش روحيه مبارزاتی و تهييج اعضا و هواداران در مقابله با سختی های مبارزه سياسی، آن هم در کشوری مانند ايران، جزيی پذيرفته شده در عرف مبارزات سياسی است، اما غلو در ميزان ارزيابی از توان خويش و امکانات متحدان بالقوه و بالفعل خود نيز حد و مرزی دارد.
در اين اعلاميه بر آزادی های بی قيد و شرط سياسی در سوسياليسم مورد نظر سازمان راه کارگر تاکيد می شود. بعلاوه گلچينی از گرايش های نسبتا مدرن سياسی نيز مانند فمينيسم، محيط زيست گرايی و صلح طلبی سوسياليسم مورد نظر را آذين می کنند. با "لنينيسم" سربسته فاصله گرفته می شود، از سوی ديگر اما بر پيکار طبقاتی تاکيد می گردد، "حافظان سرمايه" تقبيح می شوند و وعده امحای انواع و اقسام تبعيض های طبقاتی داده می شود. متاسفانه روح بيانه سازمان راه کارگر آغشته به نوعی پوپوليسم روشنفکرانه است.
در کشوری که عليرغم درآمد های سرشار نفتی، بسياری از کارگرانش حتی از دريافت حقوق ماهيانه و دسترنج خويش محرومند، بر بی عدالتی بسيار فرياد بايد کشيد، در جامعه ای که پيشوايان مذهبی آن سال ها بر منابر وعظ منادی اخلاق بودند و از "ذرة المثقال" می گفتند اما اکنون در برابر اين همه بی عدالتی مهر سکوت بر لب زده اند، برای عدالت اجتماعی بسيار بايد کوشيد. اما راه سعادت مردم ايران از جمله کارگرانی که عدم پرداخت حقوق ناچيز ماهيانه، آنها را تحت ستم مضاعف قرار داده است با راه آنانی که فکر می کنند حامل حقيقت مطلق اند و درپی برقراری نظام تک حزبی تحت نام طبقه کارگر هستند، يکی نيست.
در همين زمينه:
[اعلاميه کميته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) به مناسبت بيست و نهمين سالروز تاسيس اين سازمان]
زير نويس ها
۱.با اندکی تغيير برگرفته از کتاب تجدد و تجدد ستيزی در ايران ص ۳۰۳، نوشته دکتر عباس ميلانی، چاپ سوم ۱۳۸۱، تهران، نشر اختران
۲.اعلاميه کميته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ايران ( راه کارگر ) به مناسبت چهارم تيرماه
٢٩ امين سالروز تاسيس سازمان، سايت سازمان راه کارگر
۳.سخنان اخير خانم مريم رجوی در گردهم آيی سازمان مجاهدين خلق در پاريس جهت درخواست از اتحاديه اروپا برای حذف نام اين سازمان از ليست سازمان های تروريستی نمونه روشنی از چنين پروپاگاندهای سياسی است. يوتوب در سايت مجاهدين خلق: