هراس من از افتادن در ورطه تناقض نيست ؛ بلکه
انچه مرا نگران می کند آن است که برداشت
نادرستی از منظور من شود.
«کانت»
اينترنت دنيای غريبی است . شبحی که در زندگی ما انسانهای قرن اخير کم کم دارد به داخل ذهن های ما هم رسوخ کند و از اينکه از سال ۱۳۷۸ تا امروز در دنيای مجازی اينترنت دوستان همزبان و همشهری خود را يافته ام بسی شادمانم که ميتوان در يک ثانيه دغدغه ذهنی و تلاش فکری خود را با همه درميان گذاشت و سليقه ها و مذاق ها را چشيد و سنجيد .
گاه نوشته ای از سر دوستی از غريبه ای می رسد که گاه نقدی است از روی انصاف و ادب ؛ گاه تهمتی عجولانه از يک دوست همولايتی ؛ گاه تمجيدی دوستانه و از سر لطف اما هر کدام کمی ادمی را فکر وا می دارد که سبب می شود يا پاسخ گفت تا نوعی گفتمان پديد ايد يا بی پاسخ رها کرد ؛ فارغ از نگاه حزبی ، تفاوت شغل و مدرک و يا اسم و رسم و... که همگی کف روی آ ب اند و من هم از نگاه مطلق ديدن و مطلق خواندن چيزی بی زارم اما دشمنم را هم دوست دارم علی الاصول از کسی نفرت و کينه به دل نمی گيرم .
در ارتباط انسان ها در جوامع – چه در گفتار و چه در نوشتار - به طور اجتناب ناپذيری ؛ " تاثير " وجود دارد و به ذهن انسان " معنی و منظور " متبادر می شود و اين القای ذهنی بسيار اهميت دارد که انسان خود " فاعل و کنش گر " باشد و " نقش افرين و خالق " يا "سوژه " باشد و موضوع و گاه "مفعول" . انسان در نقش فاعل درباره سرنوشت بنا به مجموعه خرد و تجربه و حس خود تصميم می گيرد و بنا به شعور و تفکر و قياس ، پيرامونش را نقد می کند و يا اينکه بی اختيار و بی تفکر و منفعل گونه ، ميگذارد درباره اش تصميم بگيرند و خود تبديل به بازيچه دست اين و ان می شود که به او هر انچه را سلطه ؛ ديکته و امر کنند کورکورانه انجام می دهد و بر جزم انديشی و خشک باوری باقی می ماند و حاظر به تغيير نيست چون هويت او همان چهارچوب است و اگر از او پس بگيری ؛ ديگر چيزی در اختيار ندارد پس با قاطعيت و مطلق نگری قدرت انديشيدن را به دست ديگران يا به سلطه می پردازد چه در دين و چه در سياست و چه در اجتماع هر سه به نوعی خودکامگی و خود محوری می انجامد.
اما اينکه چگونه کسی اجازه خواهد داد ديگری به جای او فکر کند و بيانديشد، دين داری و سياستمداری و تدبير کند خود بحث ديگری است که " فوکو " بدان پرداخته است . اما اين نگاهی پديدار شناختی است و جهان اجتماعی من انسان قرن ۲۱ و زاده شده درميان معمای اقوام جهان، پيامی دارد که بينديشم و به هويت خود معنی و شکل بدهم و نواقصش را برطرف کنم و محاسنش را از زير غبار برون اورم و از طريق زبان و ارتباط به ديگران بشناسانم و اين تلاش برای کسب هويت ؛ نوعی بازتوليد معنی است که بايد بنا به تغيير نسل و رشد و حرکت جامعه درحال تغيير و تحول و دگرگونی باشد
و باور به اراده رشد اگر در ميان باشد انگاه مرزها و حصارها و مدارها باز می شوند و انسان با انديشيدن و نقد حرکت رو به تغيير را می اغازد اما جايی که ديگرانی سلطه طلب بر دين يا سياست يا انديشه من مسلط شوند و بخواهند به جای من دينداری کنند يا سياست ورزی و يا تعقل ديگر هويتی از من نمی ماند و حرکت من نوعی گردش به سوی دور باطل است و در دايره اوهام ماندن و قدرت مسلط برايم اسطوره می سازد و نقد قداستش را کفر و جرم می داند ؛ چون در نقد از او قدرت تصميم گرفتن و انديشيدن و تعقل به جای خود را از وی می ستانی و او هويتی جز تکيه بر کرسی قدرت ندارد و بالطبع به مسخ افکار می انديشد و به چاره ای پناه می برد يا ترور شخصيت – به تهمت و ابتذال کرامت انسانی – يا خون ريختن و اين قدرت مسلط خودکامه است و قدرت مدار چه معلم من باشد چه ملای من چه رييس من وچه ديگران فرقی ندارد . و قدرت مسلط دوست دارد به من لاشعور بی قدرت، انديشه ديکته کند که چه بکنم و چه نکنم و سد راه انديشيدن می سازد به هر فريبی و دستاويزی مضحک چه پنهان و چه عيان ؛ تا مبادا آزاد و مستقل بمانم و بيانديشم و زحمت باور به اراده رشد را بکشم.
زمانی که در قدرت مسلط حذف انديشيدن و تصميم گيری و تعقل مستقل من به خطر مبدل شد که پايداری کرسی قدرت را تهديد کرد از زبان سياست و ايدوئولوژی ؛ که ظرف و مظروف هم می شوند ؛ سود می جويد تا ادراک را از من بستاند و کذب تحويل دهد و ذهن ها ی خوش باوران را به نادرستی اماده کند که باور کنند ضديت با هويت انان موجود بودن همين انسان انديشه گر مستقل و عنادگر با قدرت مسلط است ، پس به اسم باور و ارمان و اسطوره خود را مشروع جلوه می دهد و پشت نام ها پنهان می ماند و خود را ادامه دهنده و رهرو خادم و صادق آن بت هايی می نامد که از قبل برای جامعه فراهم ساخته و نقدش را گناه خوانده و اين انديشه نادرست و اگاهی کاذب در ميان مفعول های بی انديشه تصويری شفاف از نوعی ايدئولوژی و فضايی برای تنفس می شود و دگر شکستن اين بت ها ی قداست يافته دشوار می شود . موجوديت و نقش می افرينند
در کنار تعاريف و معانی خاص اين واژه اما وقتی ايدئولوژی مانند فرهنگ برای تنفس ضروری شد فرهنگ در درجه بعد قرار می گيرد و از مارکس و وبر و دورکيم و... اموخته ايم اين معانی را . و قضاوتهای واقعی و ارزش در ائديولوژی سياسی نضج ميگيرد و به قول آرون اميخته ای از هر ۲ می شوند اما گاه همين ائديولوژی يک جريان فکری منحرف را پديد می اورد که به نواوری و تحول و تغيير و رشد ، روی خوش نشان نمی دهد و اين ايدئولوژی حامی و الگوی رفتاری و توجيهی گروهی خاص می شود که فقر انديشه و فکر دارند و تنها به باوری کورکورانه و جزمی وفادارند اما برحسب تغييرات فرهنگی ائديولوژی ها هم تغيير ميکنند اما اين نوع ايدئولوژی با مجموعه ای از ديدگاه های سياسی ؛ بيشتر در خدمت توجيه قرار می گيرند که اهل قدرت مدار و سلطه طلب به دنبال اين اند که با ترويج و اشاعه و گستراندن ائديولوژی برای قدرت و کرسی و سلطه خود نوعی مقبوليت و مشروعيت بدست اورند و نوعی کاريزما ساخته و پرداخته کنند تا با استفاده ابزاری از ان نياز به اسطوره و قهرمان در ميان جامعه ای سنتی و جهان سومی را پاسخ بدهند و هم حس ها و تمايل های طبقه های مختلف مردم را برانگيخته و تحريک و به نوعی تفکر انها را هدايت و رهبری کنند و با وجود همه تضادها ؛ به زندگی انها هم معنی بدهند چون مهترين و برجسته ترين نيروی سياسی می تواند محسوب شود چون باور مردم با برنامه ای سياسی از پيش تعيين شده در راستای کسب قدرت ؛ چنان بهم گره زده می شود که مردم – پيرو بی تفکر و شکل گرفته در ان قالب– وادار و مجبور به حرکت در جهت ان خواسته و برنامه می شود.
و مردم – بی تفکر که اجازه تفکر را به دست اين افراد سپرده اند – طبعا چنين تصور ميکنند که ايشان مثلا رهبری مبارزات ملی دمکراتيک مردم را برعهده دارد و نمی خواهد و يا نمی تواند بپذيرد که بدون او ايا ديگر اين راه ممکن نيست !؟ چون باور يافته و مسخ شده و ان قدرت مداران فکر او را قالب داده اند و در دام ايدئولوژی سياسی ان قدرت مسلط قرار گرفته اند چنين می گويد که انها نماينده باور و ارمان انان است و حتی عامل فکر و به اين سان است که قدرت مسلط از بالای کرسی خود هر نوع تفکری را ابطال می کند و " جنون قدرت " و حضور در بازی قدرت ؛ باعث می شود که بيشتر و بيشتر از ابزار سياسی سلطه و توجيه و فريب سود بجويد و همه چيز را در تحت کنترل خود داشته باشد و برای بقا هم منتقدان را ناپاک و نجس و فريب خورده و مطرود و... صدها صفت ديگر متهم می کند تا به عوام – بی تفکر – بقبولاند که من بر حقم و اين منتقد هرزه زبان نخواهد گذاشت شما مردم را به خواسته هايتان برسانم .
و چه بسا گاه هم به زور متوسل می شود و منتقد را شبانه در حين نگهبانی اعدام می کند ، زندانی زن حامله را به مسلسل می بندند و زهره چشم از عوام می گيرد که مبادا بر خلاف روند مورد دلخواه ما حرکت کنيد و کسی هم نبايد بپرسد که درداخل ان محدوده جغرافيايی به زور تفنگ و گلوله و زبان ايدئولوژی و مسخ افکار و استفاده ابزاری از اسطوره سازی برای مردمان نمی توان کرسی قدرت را حفظ کرد چون گفتمانی بين مردم وجود ندارد و زور و خشونت مشروع می شود چه با تروريست فرستادن و کشتن ان فرد مخالف ، چه با انتشار مطلب در صفحه اينترنت امروزه روز ؛ هر دو ترور شخص است و ابزار قدرتمدار و آمر مطلق نگر و انحصار طلب که خود را برتر و بر حق می داند و ديگران را نامشروع ، همين " زبان ترور و خشونت " است.
اما حکم راندن بر مردمان فرودست و فرمانبردار و حفظ و حراست از کرسی باهر فريبی به خاطر جنون قدرت ، بی ثمر است و در داخل نسل جديد و پويا و بيگانه با زور و دارای خواسته های نو ، مشروعيتی ندارد و ايجاد طغيان و شورش درميان طبقات فرودست و فرمانبردار ضامن ثبات کرسی صاحبان قدرت نيست و باز هم قدرت مسلط با انديشه رشد يافته و عقلانيت جامعه اگاه و به ويژه توان و انرژی نسل نو است که هيچ ابزاری و انحصاری و مانعی ، رشد ايشان را متوقف نمی سازد و اسير داستان های تخيلی ايدئولوژی و زبان قدرت نمی شوند و خود پايگاه حفظ جامعه آتی خويشند . شکاف گذشته و اينده را خود پر خواهند کرد و از تخريب قدرتمدار – در جهت منافع خود – جلوگيری ميکند و با پيشرفت و ترقی خود پس گرايی و انحصارطلبی ارباب قدرت طلب را می شکند . چه بسيار افرادی مسلح در ميان کوه و کمر که عاقبت خودکامگی رهبر عشيره يا گروه خود را ديده اند و باورش به اراده رشد او را به رها شدن از دام قدرت مسلط خود واداشته است که نه به تحريف آمر باور کند و نه خود عامل توجيه اقتدار او باشد بلکه فرايند رشد و تغيير را قبول کند و روايت صادقانه را بازگويد از فريب تا هشياری و روسفيد وجدان خود شود .
برای همين من شيفته تاريخ شفاهی معاصر شده ام چون نوعی زنده بودن در روايت ها وجود دارد که هويت ساز است و در لابلای تاريکی ها و ابهام ها واقعيت و حقيقت ها مانند بلور درخشان خود می نماياند و بالطبع که صاحب قدرت می خواهد حتی خاطره مردمی را مسدود کند و سندها را بسوزاند و از اگاهی ها بکاهد تا مبادا کرسی قدرت را از دست دهد ؛ از اين رو دوست دارد که از بوق قدرت و رسانه تريبون قدرت برای خاطره جمعی مردم هم نوعی کنترل قايل شود مانند همان رهبر عشيره ای که هر کس درباره پدرش کتابی نوشت اگر کمک مالی می خواهد بايد کتاب در وصف و تمجيد او باشد و يا مطابق ميل سياسی او که به او مشروعيت و قداست بدهد انگاه يک مشت دلار تقديم ميکند و اين نان ذلت را هم کمتر قلم بدستی سر سفره می برد انهم اگر اهل قلمی که بر خط استقلال و ازادی باور داشته باشد ان را سوژه می کند . پس هراس از جدايی از کرسی قدرت موجب می شود تا از تريبون و بوق قدرت نوعی روايت ها و بازنمايی های کاذب به واقعيت و استقرار تجلی يايد و مثلا از راديو اسامی کسانی برای تخريب درميان مردمان عوام خوانده شود تا انها وادار به کمک مالی شوند يا کسی حق خواندن شعری ازاد را از ان راديو ندارد مبادا کردار و گفتمانی ازاد در حال شکل گيری باشد و همان مدعی دمکراسی خود سانسور چی می شود که مبادا ذره ای در جهت خلاف مصلحت کرسی ارباب سخنی رانده شود .
و کم کم نسل نو در حال رشد ، زبان ايستا و منجمد ارباب قدرت را نمی فهمد چون او بر درک و تشخيص و قياس عقلانی مسلح است اما ديگری بر حسب عادت می خواهد ان ساختار و شکل مورد نظر و پيام خاص را به شکلی پيچيده و کادو شده ترکيب زبان ايدئولوژی و زبان سياسی به خورد بدهد و بالطبع نسل نو درگير ايستايی و باور به دروغ و تعبد از اسطوره ساختگی و سياست خاص و چهارچوب خشک حزب نمی گردد و ذهنش درگير عقلانيت است و گفتمان روشنفکرانش و با صدای بلند می گويد که حزب و گروه و دسته و سازمان ابزاری است در اختيار من نه انکه من ابزاری دردست ان.
اما براستی تجلی و نمودايدئولوژی در زبان سياست به قصد تثبيت و کنترل انسان را به ورطه نابودی و بردگی ميکشاند . اما جستجو در گذشته فارغ از نگاه ايدئولوژی و يا سياسی حزبی و اغراق و خوش باوری مفرط ؛ برای دگرگونی اينده جامعه رو به رشد ضروری است و به ظهور خلاقيت می انجامد و عدم تکرار تجربه های تلخ و گسست معرفتی ؛ و زدودن ابهام ها و وارونه کردن ها و تضادها و تحريف ها و تحميل های هويت منفعل و منفی و تشخيص فرصت ها و باورهای نو و گفتمان ها ی شفاف و سازنده و پرهيز از زبان سياسی ايدئولوژيک منحط که ادمی را به کشتن همزبان و همخون و حذف برادر خود واميدارد.
پس اگر سياست اميخته به ايدئولوژی شد؛ تحريف و ابهام ساختن و دروغ و قلب واقعيت و هويت موهوم ساختن هم اغاز می گردد و انسان های عاری از انديشه و عوام و شيفته ، اين هويت منفی و منفعل را باور دارند که قدرت مدار بر او تحميل کرده است و اين هويت را برای او ساخته و پرداخته کرده است و کانالی برای پرورش ذهن خود ندارد جز تکرار مکررات بافته های صاحب قدرت و بر خود می قبولاند که اين معنا و مفهوم دارد چون صاحب قدرت برای اين مفعول ها ، نوعی گفتار شبه حقيقی و اميخته به تعصب و احساس و خوراک فکری تهيه ميکند تا خمير مايه اش را بر اساس الگوی مورد نظر اريکه قدرت بسازد و تابعی کور و کر و لال دربرابر او شود تا او اعمال قدرت کند و در ذهن مفعول يا سوژه هم نوعی ايمان به وجود می ايد که اين خود عين حقيقت است و هر که خلافش را گفت پس " دست به تحريف وقايع تاريخی و همچنين ماهيت ميهن پرستانه جريانات می زند" يا " سعی نموده با وارونه نشان دادن وقايع و رخدادهای سياسی ، نتايجی دلخواه و مورد پسند حاکمان را از ان استنتاج نمايد" و يا" برای فريب افکار عمومی " سعی کرده است و هزارها اگر و مگر و تهمت و ابهام که خود نشانگر فالانژ بودن اين طرز بيان دارد [هر يک از افراد چماق دار سازمان يافته در گروه های فشار. مأخوذ از نام حزب فالانژ در اسپانيا که مانندفاشيست ها بر قدرت حاکميت تکيه دادند / فرهنگ معين ].
اگر اين فالانژ چنين می گويد بدين خاطر است که قدرت مسلط بر او برايش اين نوع گفتمان را توليد کرده و هم حقيقتش جلوه داده و هم برايش قانون کرده و اين سوژه سياسی – غير انديشه ورز – مطيع می شود که مبادا از قداست اريکه قدرت ذره ای کم شود و اين دروغ مقدس را به اسم هويت باور دارد. اما انديشه ورز فاعل خود به دنبال حقيقت می گردد تا به دور از زبان ايدئولوژيک و خط و ربط های دست و پا گير ؛ به دور از فساد اخلاقی و فکری به دنبال هويت واقعی خود باشد تا نه اجازه به سازنده دروغ مقدس بدهد تا فکرش و تاريخش را مصادره به مطلوب کند و نه خود عامل دست قدرت باشد .
دو نوع مقاومت شکل می گيرد : مقاومت قدرت مدار در جهت حفظ کرسی قدرت و مقاومت فاعل برای رها شدن از زير سلطه قدرت ؛ قدرت مدار بر طبل دروغ مقدس و بت سازی می نوازد و دستاويز بی اخلاقی و فاعل انديشه ورز بر پويايی انديشه و کنترل سرنوشت خويش و برده قدرت نشدن و حفظ اخلاق.
آری درد ما اين است . در کردستان ما برايمان بت ساخته اند بت هايی مقدس و به اسم ما برايمان هويت می سازند . تا جايی که خواندن سخن مخالفان هم جرم تلقی می شود و گناه و رسوايی نابخشودنی و به غرض رفو کردن درست و نادرست . و مشکلات ۱۰۰ سال تاريخ را سر يک نفر شکستن .
من جنون قدرت را نقد کرده ام از سر دلسوزی است . اگر من به تاريخ معاصر کردها نقدی وارد کرده ام برای بيشتر تفکر کردن بر چرايی و روايی بودن انديشيدن درباره هويت واقعی تاريخ کردها و الگوهای سرزمين مادری من و تو – کردستان – است .
اما از پير مرادم – محمد قاضی – مترجم فرهنگی و ادب سرزمينم اموخته ام که در طی تاريخ مشکل اول ما کردها ، اين است که ندانسته ايم چه کنيم ؟ از تاريخ چه بياموزيم ؟ هويت خود را چگونه تعريف کنيم ؟ برای اينده به چه بيانديشيم تا از تکرار تجربه های تلخ بپرهيزيم . مشکل نسل جوان بت و اسطوره خيالی نيست . مشکل گفتمان رشد و سازندگی است و انديشه رهنما. هميشه جامعه کردها از سازمان ها و حزب هايش پيشرفته تر و مترقی تر بوده است و انها دنباله رو مردمان جامعه . پس با عقلانيت و خرد و تفکر و هويت درست است که می توان راه تاريخ را ساخت و نمايی درست به ان داد .
راهی را که برای خود برگزيده ام سنگلاخ است اما گر مرد رهی بايد رفت و از مشکلات نهراسيد و اگر اعتقاد و ارمان و هدفی هست ادامه داد . دوست نازنين من هم انسانم و جايزالخطا و اشتباه هم همزاد و همراه من است و در ازمون و خطاست که تجربه می يابم و کم کم اين بار شکل می گيرد به اينده روشن بين و اميدوارم عزيز.
فرودگاه استکهلم /
بامداد چهارشنبه ۱۹ تير ۱٣٨۷ - ۹ ژوئيه ۲۰۰٨