کار حزب را به حزب و کار NGO را به NGO واگذاريد
ده سال پيش و در چنين روزهايی تب و تاب سياست ورزی چنان داغ بود که از انجمن های دانشجويی گرفته تا روزنامه نگاران و NGOهای مختلف، همگی هوس سياست در سر داشتند و در قامت احزاب سياسی به انجام کارويژه های حزبی می پرداختند. تقريبا تمامی گروه های اجتماعی فوق علاقه داشتند تا با حضور مستقيم در انتخابات به حمايت از کانديدايی خاص پرداخته و يا حتی فهرست انتخاباتی منتشر نمايند. امروز اما پس از گذشت يک دهه از آن فضای سياست زده، گويی جريانی معکوس در حال شکل گيری است. اين بار اين احزاب سياسی هستند که در فضای سياست گريز فعلی هوس فعاليت اجتماعی در سر می پرورانند.
در زير تيترهايی چون «تغيير استراتژی»، «بازگشت به جامعه»، «پايان انتخابات»، «پايان سياست ورزی»، «تقدم فعاليت فرهنگی»، «فرهنگ سازی» و غيره ، برخی از فعالين سياسی اصلاح طلب به دنبال راه حلی برای مواجهه با سياست گريزی مردم می گردند. بی تفاوتی و انفعال مردم در فعاليت های سياسی بيشتر از همه و حداقل در ظاهر به اصلاح طلبان آسيب رسانده است. از آنجا که پايگاه اجتماعی و کف رای محافظه کاران ايران تقريبا ثابت است، هرگونه کاهش مشارکت در انتخابات به منزله کاهش آرای اصلاح طلبان به شمار می آيد. اينگونه است که در برخی تحليل ها اين تحريم کنندگان انتخابات و مردم منفعل هستند که مهمترين رقيب اصلاح طلبان ارزيابی می شوند و نه محافظه کاران و اصولگرايان.
چنين تحليلی گاه فعالين سياسی و سران اصلاح طلب را از سر استيصال به ارائه راه حل هايی رهنمون می کند که خود بيشتر به تضعيف موقعيت و جايگاه ايشان دامن خواهد زد. راه حل هايی که معمولا در آغاز با فروکاستن ها و تقليل فعاليت ها آغاز می شود و در انتها به بی هويتی و از دست دادن جايگاه سياسی و اجتماعی آن ها ختم می گردد. در اين ميان شايد دو راه بيشتر به چشم آيد: ۱- فروکاستن حزب به NGO يا بنگاه اقتصادی و ۲- اتخاذ سياست های عامه پسند. از آنجا که پيش از اين درباره عوام گرايی و اتخاذ سياست های پوپوليستی بارها سخن گفته شده، در اين مجال تنها به بررسی راح حل اول پرداخته می شود.
فروکاستن حزب به NGO
فروکاستن NGO به حزب و فرو کاستن حزب به NGO ، هردو، تقليل جايگاه اين دو نهاد اجتماعی است. احزاب شايد بتوانند در کنار برنامه های سياسی خود برنامه های فرهنگی و اجتماعی نيز داشته باشند و اين نيز البته برای تقويت پايگاه اجتماعی و در راستای برنامه سياسی شان خواهد بود. اما آيا حزبی می تواند سياست ورزی را رها کند؟ شايد پاسخ به اين سوال بديهی به نظر رسد اما واقعيات روزمره و بن بست ها و ناکامی های سياسی باعث شده است که انديشه «تعطيل سياست» به طور جدی در اذهان برخی از فعالين سياسی مطرح باشد. چه در ميان آن ها که از سکوت و تعليق سياست ورزی سخن می گويند و چه در ميان آن ها که به دنبال جايگزين های فرهنگی و اجتماعی و يا حتی اقتصادی می گردند.
آلترناتيو و جايگزين يک برنامه سياسی تنها می تواند يک برنامه سياسی ديگر باشد و نه يک برنامه «فرهنگی- اجتماعی- هنری- ورزشی» . اهميت اين جمله زمانی آشکار می شود که بدانيم برخی از فعالين سياسی با اين استدلال که در شرايط فعلی امکان سياست ورزی وجود ندارد، پيشنهاد می کنند که برای تقويت جامعه مدنی (!) و برای آگاهی بخشی و فرهنگ سازی، بايد برنامه های فرهنگی – اجتماعی را در دستور کار قرار داد. برخی ديگر حتی فراتر رفته با اين توجيه که توسعه اقتصادی بر توسعه سياسی مقدم است، پيشنهاد ايجاد بنگاه های اقتصادی را طرح می کنند آن هم برای تقويت بخش خصوصی به عنوان پايگاه طبقه متوسط دموکراسی خواه (!).
آيا اين برنامه ها و پيشنهادات چيزی جز فرافکنی و فرار از واقعيت نيست؟ آيا جز اين نيست که چون ما نتوانستيم برنامه های سياسی خود را با موفقيت به اتمام برسانيم ، از روی ياس و انفعال تنها به دنبال توجيه شکست می گرديم؟ آيا جز اين نيست که چون پايگاه اجتماعی خود را به دليل ناتوانی در اعلام شفاف اهداف و برنامه های سياسی به مردم از دست داديم، به دنبال راهکارهای مصنوعی و عوام پسند برای جذب توده ها می گرديم؟
مخدوش شدن هدف
برنامه ها و استراتژی های سياسی معطوف به يک هدف معين سياسی طراحی می شوند. اصلاحات تا اين زمان يک هدف عينی، کمی و مشخص داشت و آن هدف چيزی نيود جز پيروزی در انتخابات. در واقع دستيابی به اين هدف (سنگر) عينی می توانست راه نيروهای اصلاح طلب را به ساير اهداف بزرگ تر و اهداف کيفی هموار سازد. مسئله دقيقا در ديدن انتخابات به عنوان يک «هدف» بود و نه به عنوان يک «وسيله» و يا «تاکتيک» و چون «انتخابات» هدف بود هرگونه مخدوش شدن و يا محو تصوير اين هدف در ذهن می توانست تمامی نيروها را دچار سردرگمی ساخته و تمام برنامه های سياسی را که حول انتخابات تدوين شده بود برهم زند.
محافظه کاران البته بر اين امر واقف بودند که هدف را نشانه رفتند. سطح انتخابات را به صورت علنی و عمدی تا حدی تنزل دادند تا اصلاح طلبان و نيروهای اجتماعی شان را دچار يک بی هدفی مضمن سازند. وقتی هدف گم شد ديگر امکان تدوين برنامه سياسی برای هدفی که مشخص نيست وجود ندارد. يعنی وقتی احتمال پيروزی در انتخابات پايين آمد ديگر اميدی برای برنامه ريزی در آن جهت وجود ندارد. در پس اين بی برنامگی اگر نيرو های سياسی توانايی هدف گذاری جديد نداشته باشند، به استيصال و فرافکنی در می افتند. اينگونه شايد ترجيح دهند که به دنبال برنامه های فرهنگی، هنری، ورزشی و يا اقتصادی بروند.
آفت ديگر بی هدفی اما خيالبافی است که برخی از گروه های تندرو و راديکال دچار آن شده اند. آن ها اهدافی را در ذهن ترسيم می کنند که اساسا امکان دستيابی به آن به لحاظ امکانات و توانايی ها وجود ندارد و اين البته آفت بدتری است. آن ها تنها کاری که انجام دادند اين بود که بگويند انتخابات هدف نيست و اينگونه از شرکت در انتخابات پرهيز کردند. اما آيا هدف عينی، کمی و ميان مدت ديگری ترسيم کردند؟ در واقع آن ها پشت يکسری اهداف کيفی و شعاری پنهان شدند و بی هدفی را هدف قرار دادند. پس وقتی هدفی عينی را طراحی نکرده اند چگونه می توانند برای هدفی که مبهم است برنامه اجرايی اعلام کنند؟ درنتيجه تنها برنامه سياسی که اعلام کرده اند عدم شرکت در انتخابات بود و اين يعنی اينکه بی برنامگی را برنامه خود قرار دادند. بی عملی، يک عمل سياسی نيست و اين نقض غرض و به معنی انفعال بود.
هنگامی که پيروزی در انتخابات به مثابه يک هدف زير سوال رفت، در بين گروه های سياسی سه گونه واکنش رخ داد: گروه اول همچنان انتخابات را با موضع شرکت بلاشرط هدف قرار داده و برنامه های سياسی را در چارچوب فعاليت های انتخاباتی اما اينبار با علم به عدم پيروزی در انتخابات ادامه دادند. گروه دوم با علم به مخدوش شدن اصل انتخابات، از آنجا که هدف عينی و ميان مدت ديگری در ذهن نداشتند به تعطيل سياست ورزی و جايگزينی برنامه های فرهنگی – اجتماعی به جای برنامه سياسی فکر می کنند. گروه سوم خيالپردازان راديکال هستند که ناتوان از طراحی و اعلام اهداف عينی، با کلی گويی و طرح اهداف مبهم و شعاری، بی برنامگی را برنامه قرار داده و به انفعال دامن زده اند.
راه چهارم
هيچکدام از سه گروه فوق توفيق ترسيم يک هدف عينی و کمی جديد و ارائه يک برنامه سياسی جايگزين برای رسيدن به آن را نداشته اند. نه خيالپردازی راه حل خروج از بن بست کنونی است و نه ترک سياست ورزی و نه شرکت بلاشرط در انتخابات. به نظر می رسد به عنوان راه چهارم، انتخابات همچنان می تواند به عنوان هدف عينی تلقی شود اما برنامه سياسی معطوف به آن لزوما شامل شرکت در انتخابات نمی شود. راه چهارم هيچ کدام از ضعف های سه راه پيشين را ندارد؛ نه مانند گروه اول از موضع ضعف عمل می کند، نه مانند گروه دوم بی هدف است و نه مانند گروه سوم بی برنامه است. راه چهارم همچنان در مسير اصلاح طلبی قرار دارد؛ همچنان حزب را به مثابه يک حزب سياسی می پسندند و نه يک NGO يا بنگاه اقتصادی؛ همچنان به دنبال سياست ورزی و تدوين برنامه سياسی است؛ همچنان نقطه مواجهه با حاکميت را انتخابات می داند هرچند که مواجهه انتخاباتی را نه به منظور ورود به قدرت که به منظور به چالش کشيدن وضعيت غيردموکراتيک تلقی می کند. اينگونه است که می توان هم هدف عينی داشت و هم برنامه سياسی و اجرايی.
سردرگمی های موجود بين نيروهای سياسی در ترسيم اهداف عينی و برنامه های اجرايی ناشی از دردسرهای سياست زدگی و سياست گريزی مردم بود. شايد بخشی از سياست گريزی مردم ناشی از عملکرد اصلاح طلبان بوده باشد. اما قطعا بخشی نيز به خصوصيات رفتاری مردم و بخشی ديگر نيز به عملکرد اپوزيسيونی راديکال باز می گردد که منافعشان از ابتدا خارج از چارچوب اصلاح طلبی قرار داشت. سياست زدگی و سياست گريزی هر دو به يک اندازه خطرناکند. بدتر آن است که نيروهای اجتماعی و نهادهای جامعه مدنی تحت تاثير جو سياسی دست به تغييراتی در برنامه های خود زنند که در نهايت ممکن است به انحراف آن ها از مسير اصلی و جايگاهشان بيانجامد.