جمعه 11 مرداد 1387

شرممان باد که مشروطه را دار زديم، احمد پناهنده


مقدمه

صد و دو سال پيش در چنين روزهايی پدران ما برای برون رفت از جامعه ی جهل و جنون زده که بر بستری از خرافات و استبداد بنا شده بود، با مطالعه ی تاريخی و نگاه جهانی، جهت ِ همگام شدن با جهان پيشرفته، تکانی خوردند و حرکتی را آغاز کردند که در تداومش، انقلاب مشروطيت نام گرفت.
بی گمان پدران ِ ما در جستجوی ِ تاريخی به اين پرسش رسيده بودند که:
چرا ايران ِ سرفراز و بلند نظر به اين روز سياه افتاده و سراپايش را تار ِ عنکبوت تنيده است؟
چرا سيه روزی و فقر و فاقه بر اين سرزمين ِ پر ثروت و پرآوازه و بلند نظر دامن گستر شده است؟
چرا زنان ما در گونی سياه پيچيده شده اند و از هيچگونه حرمت انسانی و حقوق اجتماعی و مدنی برخوردار نيستند؟
چرا عوام الناس در جهل و جنون و خرافات و کهنه پرستی غرق شده اند؟
چرا گريه و زاری و مصيبت و بر سر زدن و جِر دادن خود با قمه و تيغ و زنجير و کوفتن ِ مُشت بر پشت در جامعه نهادينه شده است؟
چرا ريش و پشم و لباس ِ چرکين و چروکيده و لباده و بند ِ تُمبان در جامعه رواج پيدا کرده است؟
چرا شادی و شادمانی و شادخواری و شادخوانی و شادگويی و شاد رقصی از جامعه رخت بسته است؟
چرا سنت های زنده کننده و زندگی بخش ِ ديرپای ِ ايرانی که سراسر عشق و شادمانی و سرور و سرود ِ جوانی بوده است به محاق و فراموشی سپرده شده است؟
چرا علم و دانش و فلسفه و مدرسه فقط به قرآن و مکتب خانه منتهی شده است؟
و مهمتر از همه چرا قانونی حاکم نيست، عدالت خانه ای موجود نيست، دين از حکومت جدا نيست، قوانين ضد بشری صدر اسلام، در اعراب ِ جاهليت در جامعه اجرا می شود؟
و چرا ... چرا...؟
بر بستر اين ناهنجاريهای جامعه بوده است که روشنفکران ِ آن روزها، همينکه پايشان به فرنگ باز شد، نگاهشان به حقوق انسانی و وضيعت نابسامان جامعه ايران تغيير کرد.
تحت اين نگاه بود که پس از بازگشت به ايران همراه ساير وطن دوستان و ترقی خواهان شوريدند و شور و شراب ِ زندگی ِ مدرن را در جامعه بذر پاشيدند.
جوانه های بذر به مردم اميد بخشيد که تکانی بخورند و برای دريدن جامه کهنگی و خرافات بشورند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

و اينچنين بود که هر روز به مقياسی بر خرافات و جهل و جنون هجوم آوردند و مولدين خرافات و جهل و جنون را به عقب نشينی وا داشتند.
هر چند انقلاب مشروطيت به خواست های خود نرسيد اما آن تکان، نقطه عطفی شد که تداومش خود را در مدرن کردن جامعه در دوران شانزده ساله پادشاهی رضاشاه در عرصه های مختلف نشان دهد و در دوران محمد رضا شاه به اوج برسد و رشک جهانيان و بويژه همسايگان ايران را برانگيزاند.
فراموش نکنيم که رضا شاه در دوران هرج و مرج پس از انقلاب مشروطيت و خطر تجزيه ايران در تماميتش با تدبير و صلابتی بی همتا، ايران را از قعر تاريخ و نابودی بيرون کشيد و جدايی طلبان ِ ضد ايران و ايرانی را گوش پيچاند و متجاسران را ادب کرد و ايران را زير بنا از نو ساخت و در اين نوسازی ايران را نوين کرد.
افسوس که جنگ جهانی و تجاوز متجاوزين به ايران اين فرصت سازندگی و مدرن شدن را از او گرفت اما پسرش پس از جنگ، ايران زخم خورده و تجاوز شده را در مدت ۳۷ سال به جايی رساند که هنوز هم پس از سی سال حمله و هجوم گرازوار ِ از گور گريختگان تاريخ و همپاليکيهای ِ چپ در همه رنگش و مليون به ظاهر ملی اما مرتجع تر از همين مرتجعين حاکم، همان استخوان بندی دوران آن پدر و پسر چشمان را نوازش می دهد و ايران را هنوز رمق بر پا ايستادن داده است.
ارتجاع زخم خورده و به درزهای عنکبوت گرفته جامعه پناه برده در قامت شيخ مرتجعی بنام فضل الله نوری تخم خرافات را بر بستر جهل در آن جامعه جوان پاشيد و مشتی ارازل و اوباش را دور خود جمع کرد و با نام خود در آورده ی" مشروعه " بر مشروطه تازيد.
هر چند سر خود را بالای دار برد اما توانست متمّمی در قانون مشروطه وارد کند که تداومش امروز در هيئت و قامت شورای نگهبان در قانون اساسی جمهوری اسلامی جلوه گر است.
سر بر آوردن ملاها از پستوی تاريخ و درزهای عنکبوت گرفته جامعه، حاصل جهالت و عدم مطالعه تاريخ ايران و بويژه تاريخ مشروطيت از طرف روشتفکران ما بوده است که پس از انقلاب اکتبر روسيه يا سر بر آستان مارکسيسم و لنينيسم سائيدند و يا به ايدئولوژی متروک و مدفونی پناه بردند که ايران را از هزار چهارصد سال به اين سو به روز سياه نشانده بود.
در پس اين سر سائيدن و پناه بردن ها، از خود بيگانه شدند و در خود بيگانگی غرق گشتند.
به همين مناسبت بود که در تداوم اين حرکت از خود بيگانگی، وطن و سرفرازی ايران برای آنها اهميت نداشت. زيرا يا وطن خود را در اردوگاه سوسياليست عملاً موهوم جستجو می کردند و يا در " مدينه فاضله " هزار و چهارصد سال پيش عربستان بدوی.
و عاقبت با خشمی کور سلاح جهالت بدست گرفتند و با انحراف افکار جوانان، عِرق ملی را در آنها سست کردند و شتابان سرنوشت کشور و ملت را به ملاهای بر آمده از گور تاريخ سپردند.
جا دارد که در صد و دومين سالگرد انقلاب مشروطيت، هر ايرانی وطن دوست تاريخ کشورش را حتی اگر يکبار هم که شده از مشروطيت به اين سو بخواند و بياموزد تا با کسب معرفت تاريخی به کشورش عشق بورزد.


چگونگی پيدايش انقلاب مشروطيت در ايران

برای بررسی انقلاب مشروطيت تا کنون صدها کتاب و مقاله از نگاههای مختلف نوشته شده است که هر يک در حدّ توان ِ خود در معرفی آن کوشيده اند. در صد و دومين سالگرد انقلاب مشروطيت جا دارد که تاريخ دانان و محققان گرانقدر ايران با نگاه امروزی و بدور از حبّ و بغض، منصفانه به تاريخ بنگرند و زوايای ناپيدای تاريخی را بر مردم آشکار کنند و دلايل عدم موفقيت انقلاب، همچنين دستاوردهای آن را بطور شفاف روشن گردانند. اين نوشته بر آن است که بطور اجمال و در حوصله آن نگاهی اينچنينی داشته باشد.
پس از حمله اعراب به ايران و تا زمان تشکيل اولين سلسله متشکل يعنی صفويه، کشور ايران محل تاخت و تاز بيگانگان ِ صحراگرد شده بود که هريک چند صباحی در نقاطی و يا در تماميت آن حکومت می کردند.
تأسيس پادشاهی صفويان اين دوران هرج و مرج و تاخت و تاز بيگانگان را پايان داد. اين سلسله ی حکومتی در ايران با فراز و فرودی همراه بوده است که اوج آن در زمان شاه عباس اول و سقوط آن در زمان آخرين پادشاه صفوی، سلطان حسين بود. در اين زمان است که اندک اندک پای اروپائيان به ايران باز می شود زيرا به قدرت رسيدن صفويان با قدر قدرتی امپراتوری عثمانی در شمال غربی ايران همراه بوده است که جنگ ميان آنها بخشی از تاريخ ايران زمين را تشکيل می دهد. به عنوان نمونه جنگ چالدران است که در زمان شاه اسماعيل مؤسس پادشاهی صفويه با سلطان سليم امپراتور عثمانی بوقوع می پيوندد و علی رغم رشادت قزلباشان در جنگ ، ايران شکست سختی از عثمانيان می خورد. زيرا آنها به توپخانه مجهز بودند و ايران از چنين تجهيزاتی بی بهره بود. از اين پس بود که برادران شرلی به ايران می آيند و ساختن توپ و تجهيزات نظامی را به ايرانيان می آموزند که سبب می شود در زمان شاه عباس با اين تکنيک جديد بر عثمانيان فايق آيند. امّا اين پيشرفت در زمينه نظامی و حتی فرهنگی به مرور زمان بر اثر نفوذ مذهب خرافی در حکومت، رو به زوال می رود،. بطوريکه در زمان سلطان حسين اين نفوذ آنچنان در تار و پود حکومت و شخص سلطان حسين گسترش پيدا می کند که شخصی گمنام بنام محمود از يکی از استانهای ايران بنام افغانستان به ايران بزرگ حمله می کند و پايتخت را به محاصره خود در می آورد.
وقتی که سلطان حسين غرق در خرافات، تمامی تدبير يک زمامدار را از دست داده بود و کشور در فساد وجهل دست پا می زد، طبيعی بود که محمود افغان با ياران اندکش بدون اينکه با موانع اساسی برخورد کند تا دروازه اصفهان پايتخت صفويه پيشروی کند و آنوقت شهر را به تصرّف در آورد وسبب گردد که شاه حسين در کمال بی تدبيری، ابلهانه تاج شاهی را بر سر محمود افغان بگذارد. به عبارت ديگر غرق شدن حکومت سياسی در غرقاب خرافات دين، آنچنان شيرازه ی قدرت سياسی حکومت را موريانه وار ازهم گسيخته بود که ديگر توان و رمقی برای حاکميت نمانده بود تا در مقابل راهزنان ِ محمود افغان مقاومت کنند بلکه در مقابل قدرتشان را فقط در گسترش و حفظ حرمسرا و" کيان دين" خلاصه کرده بودند و وقتی که محمود افغان به اصفهان رسيد، همين حرمسرا را هم از دست سلطان گرفت و متلاشی کرد. از پس ِ سقوط سلسله صفويه تا استقرار سلطنت قاجاريه حدود يک قرن طول کشيد که در آن نادر شاه توانست در مدت سلطنت کوتاه خود اشرف افغان را از سرزمين ايران بيرون کند و با دلاوری و رشادت خود ايران را يکپارچه نگه دارد. کريمخان زند و جانشينان او اگر چيزی به کشور اضافه نکردند، چيزی را هم از دست ندادند. در مجموع طی سلطنت کوتاه نادر و فرمانروايی نه چندان طولانی کريمخان زند اغتشاشات يکچند فروکش کرد و انضباط نيم بندی در ايران بوجود آمد.
در همين ايام که کشور ايران يک دوران بحرانی هرج و مرج را پس از سقوط صفويه طی می کرد و ملت ايران تحت حاکميت دينی صوفيان مرتجع در ناآگاهی و جهالت بسر می بردند، انقلاب کبير فرانسه در اروپا بوقوع پيوست. انقلاب کبير فرانسه نشان داد که می توان ملتی را در کوتاه مدت در زنجير اسارت، جهالت و خرافات مهار کرد ولی نمی توان برای هميشه از تابيدن نور آگاهی و آزادی در قلوب و انديشه شان مانع شد. زيرا در اثر گذر زمان، تغييرات تدريجی در عرصه ی اجتماعی روی هم انباشته می شوند و سپس در يک جهش به تحول اجتماعی راه می برد. انقلاب کبير فرانسه حاصل اين تغييرات تدريجی بود که در اوج خود به انقلاب اجتماعی رهنمون شد و خيل عظيم مردم را که در زنجير اسارت بندگی و بردگی و جهل و خرافه بسر می بردند، رها ساخت. همزمانی انقلاب کبير فرانسه و برآمدن ناپلئون بناپارت با دوران نادر شاه و زنديه و متأخرتر قاجاريه همراه بود. پادشاهان قاجار نيز که خودشان را وارث برحق سلاطين صفويه می دانستند، با اعمال خشونت در جهت بسط قدرت هرچه بيشتر خودشان نسبت به دوران نادر شاه و شاه عباس اوّل بودند. بدون اينکه در محاسبه بگنجانند که کشورهايی مثل روسيه و انگليس که قدرت های رقيب و استعمارگر بودند در اطراف مملکت جولان می دهند. به عبارت ديگر دولت قاجاريه بدون درک از موقعيت جغرافيايی خود که بر سر راه هند و در مجاورت عثمانی و ممالک ازبک و افغان قرار داشت، در دست دولت های همسايه به صورت يک مهره بازی در آمده بود. که البته در کنار اين مهره بازی بودن، عقب ماندگی نظامی و سياسی و فقدان آگاهی اجتماعی در دوران قاجاريه سبب می شد که چشم طمع روسيه، انگليس و فرانسه به ايران بيشتر شود. دو بار شکست از روسيه در جنگ های قفقاز که منجر به از دست رفتن نواحی وسيعی از خاک ايران تمام شد و در کنارش دو بار درگيری با انگليس که سرانجام به شکست سياسی از آنها منجر گرديد و حاصلش از دست رفتن افغانستان و حاکم شدن انگليسيها بر نواحی جنوب کشور تمام شد که چنين شکستی و توجه نداشتنی، کشور ايران را هر چه بيشتر خوار و ذليل و بی رمق کرد.
در حالی که در همين ایّام بدنبال انقلاب کبير فرانسه کشورهای همجوار آن چون بلژيک و ايتاليا تکانی به خود دادند و حکومت ملی اختيار کردند و به دنبال آن ممالک بزرگ اروپا مجبور شدند اصلاحاتی را در امور اجتماعی کشورشان قائل شوند، ايران ِ اسير در دست قاجاريه بواسطه ی دوری از اروپا نتواست بر جهل و نادانی خود فايق آيد و از دست آوردهای انقلاب فرانسه بهره بگيرد. ولی با همه ی اين موانع و عقب افتادگی، دستاوردهای رهايی بخش انقلاب فرانسه بوسيله مردان آزاديخواه فرانسه به کشور ايران راه يافت.
ناپلئون پس ازتسلط بر اروپا انگليس را مانع گسترش و نفوذ خود می بيند. از آنجا که انگليس جزيره ای بود که قدرت دريايی اش بسيار قوی بود، فکر پيروزی بر انگليس از طريق دريا برای ناپلئون از محالات بود. لذا تصميم گرفت از راه خشکی روی گلوگاه انگليس پا بگذارد و فضای تنقسی اش را ببندد. بر همين اساس سعی کرد هندوستان را اشغال کند. برای رسيدن به اين منظور تدبير انديشيد و از راه تدبير، راه دوستی با کشورهايی را که بر سر راه هندوستان بودند، پيش گرفت. از جمله اين کشورها که در سر راه هندوستان قرار داشت، يکی هم ايران بود. برای اين منظور ناپلئون جهت رسيدن به آرزوی قلبی اش هیأتی به رياست ژنرال گاردان به در بار فتحعليشاه فرستاد تا زمينه دوستی را با کشور ايران فراهم کند و از اين طريق با بيدار کردن وجدان خفته در جهل خرافات ايرانيان، زمينه تحول در ايران را فراهم کنند.
برای نشان دادن ميزان جهل و عقب ماندگی مفرط رجال ايران و ايرانيان در دوران قاجار و بويژه در دوران مورد بحث قسمتی از يادداشت های " هانری دوبرن " که از همراهان ژنرال گاردان در دربار فتحعليشاه بوده است را با هم می خوانيم.
" ايرانيان مردمان با هوشی هستند ولی از اوضاع جهان و تحولاتی که در قرن اخير روی داده بکلی بی خبرند چنانچه گويی در پشت ديوار چين زندگی می کنند. من وقتی که از انقلاب کبير فرانسه و اصول جمهوريت و حقوق بشر برای بعضی از رجال مهم دولت صحبت می کردم آنها بدرجه ای در شگفت می شدند که گويی از کتاب هزار و يکشب برای آنها سخن می گويم ".
چنين بذرهای آگاهی بخش در کنار مسافرت ايرانيان به کشورهای مترقی و پيشرفته، انقلابات روسيه و پيدايش مشروطيت در ژاپن و روشنگری روزنامه حبل المتين ِ کلکته و روزنامه حکمت به مديريت زعيم الدوله در مصر حول ترقيات ژاپن، ملل شرق را به پيروی از اصول و راهی که آن دولت کهنسال پيموده بود، توصيه می کردند.
در همين اوضاع که کشورهای اروپايی جهت نيل به پيشرفت ِ هرچه بيشتر و گسترش روز افزون جهانی لحظه ای غافل نبودند، کشور ايران اسير شاهان مستبد و خرافات پسند قاجار بود که مردم را در جهل و نادانی مهار کرده بودند بويژه در زمان ناصر الدين شاه که اوج اين استبداد بود. زيرا پادشاهی ناصرالدين شاه همزمان است با پيشرفت کشورهای اروپايی بويژه روسيه و انگليس، که از دو طرف ايران را در چنگال خود گرفته بودند. در همين زمان است که تعدادی امتيازات انحصاری به دولتهای روس و انگليس واگذار می شود. از جمله امتياز تأسيس بانک شاهنشاهی و حق انحصاری چاپ اسکناس که از اين طريق طلاهای ايران را جذب خزانه انگليس می کرد، امتياز کشتی رانی در رودخانه کارون، امتياز راه خرمشهر تا تهران به انگليسی ها است.
و در مقابل جهت توازن با همسايه شمالی امتياز بانک استقراضی، امتياز شيلات دريای خزر، امتياز راه شوسه عشق آباد به مشهد و همچنين امتياز تأسيس قزاقخانه به روسها داده می شود.
بر کسی پوشيده نيست که دولت مقتدر و مستبد روسيه پس از انعقاد قرارداد های ترکمان چای و گلستان و تضمين سلطنت در خانواده ی قاجاريه، رسيدن به خليج فارس و دريای آزاد يکی از بزرگترين آرزوهای ديرينه روسيه تزاری بود که با تصرف تدريجی بخشهای بزرگی از ايران می خواست به اين حرص سيری ناپذير خود دست رسی پيدا کند. هر چند پس از انقلاب مشروطيت و سقوط روسيه تزاری بوسيله انقلابيون بلشويک اين آرزو در دل به قدرت رسيدگان امپراتوری از نوع کمونيستی زبانه کشيد و می خواستند بوسيله اياديشان چون حزب توده و جدايی طلبان فرقه دموکرت آذربايجان و...ايران را ايرانستان کنند تا از اين طريق آرزوهای ناکام تزارها را بر آورده کنند. اما ملت ايران با پايداری و عشق به وطن مانع از اين ولع و حرص شوم آنها شدند.
چون هدف اين نوشته مربوط به چگونگی پيدايش مشروطيت در ايران است، کنکاش تاريخی مربوط به نيت توسعه طلبی امپراتوری کمونيستی را به مقالات بعدی واگذار می کنيم و برای روشن کردن وقوع انقلاب مشروطيت در همين زمان مشروطيت درنگ می کنيم.
آغاز بيداری ايرانيان در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه بوسيله دادن امتيازهای جديد به بيگانگان شروع شد که در صدر آنها بايستی امتياز راه آهن بوشهر- گيلان و امتياز توتون و تنباکو را نام برد. هر چند امتياز راه آهن بوشهر- گيلان عملی نشد، امّا امتياز توتون و تنباکو سبب گرديد که در سراسر ايران شورش ايجاد گردد. ناصر الدين شاه برای جلوگيری از گسترش شورش ناچار شد که امتياز را لغو کند. اگر چه پس از فروکش شدن شورش جهت خسارت وارده به طرف انگليسی ِ قرارداد، گمرک بنادر خليج فارس را در مقابل گرفتن وام به بانک شاهنشاهی انگليس واگذاشت ولی آنچه که حائز اهميت است، بيداری مردم از پس ِ اين عقب نشينی شاه بود. زيرا تا قبل از آن اساساً مردم نسبت به سود و زيان اين امتيازها واقف نبودند و سواد درک آن را نداشتند و به عبارت ديگر داخل بازی نبودند. چنين امتيازاتی که اسارت بار بود در وهله اول بازرگانان ايران را متضرر می کرد که کشاورزان مجبور بودند محصولات خودشان را با قيمت ارزان به کمپانی خارجی بفروشند و به قيمت گران، کالای تمام شده اش را بخرند.
در اين زمان تنها گروه قدرت در مقابل دولت روحانيون بودند که از اين ماجرا ضرر می ديدند. چون بازرگانان که پايگاه اجتماعی- اقتصادی ملايان بودند ضرر می ديدند و بازرگانان به کشاورزان وابسته بودند که محصول آنها را می خريدند. به همين خاطر چنين وابستگی به يکديگر سبب شد که ملايان، مردم را در شهرهای بزرگ کشور از جمله تبريز، اصفهان و تهران بشورانند. به حمايت از ملايان و مردم درايران، ملای بزرگتر در سامرا، محمد حسن شيرازی برخاست و از طريق اين برخاستن و کنار هم قرار گرفتن، توانستند اين امتياز را به شکست بکشانند. قيام تنباکو اولين تجربه جنبش سياسی مردم ايران بود که توانستند يکی از تصميمات خودسرانه دولت را بر هم بزنند. اين قيام سبب شد که به اقتدار ناصرالدين شاه لطمه شديدی وارد کند و در عوض موجب بيداری مردم نسبت به قدرت خود گردد.
متعاقب اين قيام روزنامه ها و دبستانها رو به فزونی گذاشت که در رشد آگاهی مردم تأثير بسزايی داشت.
پنجاه سال سلطنت ناصرالدين شاه سبب شده بود که روابط ميان ايران و اروپا بيشتر شود که حاصل اين روابط سرازير شدن اختراعات انقلاب صنعتی و آموزشی شامل تلگراف، تلفن، پستخانه، ضرابخانه، چراغ گاز و ... به ايران بود. وزارتخانها بشيوه اروپا در ايران شروع بکار کردند و مدرسه ی دارالفنون برای آموختن زبان فرانسه و علوم طبيعی و رياضی يکی در تهران و ديگری در تبريز برپا گرديد. شکل گيری ِ آگاهی در ذهن و انديشه مردم سبب شد که مردم نسبت به اعمال ضد قانون عمله حکومت " عدالتخوانه " را پيشنهاد کنند و مبارزه در اين راه در روند خود پس از بست نشينی روحانيون و مقاومت مردم و حمايت روشنفکران فرنگ رفته، مظفرالدين شاه را مجبور کرد که فرمان مشروطيت را در ۱۳ امرداد ۱۲۸۵ به شرح زير صادر کند. بر گرفته از کتاب تاريخ مشروطه ايران نوشته احمد کسروی چاپ هيجدهم صفحه ۱۲۰ تا ۱۲۲.
" جناب اشرف صدر اعظم! از آنجا که حضرت باريتعالی جل شانه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ايران را بکف کفايت ما سپرده و شخص همايون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی ايران و رعايای صديق خودمان قرار داده لهذا در اين موقع که رأی و اراده همايون ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهيت و امنيت قاطبه اهالی ايران و تشييد و تأييد مبانی دولت اصلاحات مقتضيه بمرور در دوائر دولتی و مملکتی بموقع اجراء گذارده شود چنان مصمم شديم که مجلس شورای ملی از منتخبين شاهزادگان و علماء و قاجاريه و اعيان و اشراف و ملاکين و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکيل و تنظيم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازم را بعمل آورده و به هيئت وزرای دولتخواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ايران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنمايد و در کمال امنيت و اطمينان عقايد خود را در خير دولت و ملت و مصالح عامه و احتياجات قاطبه اهالی مملکت بتوسط شخص اول دولت بعرض برساند که بصحه همايونی موشح و بموقع اجرا گذارده شود بديهی است که بموجب اين دستحط مبارک نظامنامه و ترتيبات اين مجلس و اسباب و لوازم تشکيل آن را موافق تصويب و امضای منتخبين از اين تاريخ مرتب و مهيا خواهد نمود که بصحه ملوکانه رسيده وبعون الله تعالی مجلس شورای مرقوم که نگهبان عدل ماست افتتاح و با صلابت لازمه امور مملکت و اجراء قوانين شرع مقدس شروع نمايد و نيز مقرر می داريم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نماييد تا قاطبه اهالی از نيات حسنه ما که تماماً راجع به ترقی دولت و ملت ايران است کما ينبغی مطلع و مرفه الحال مشغول دعاگويی دوام اين دولت و اين نعمت بی زوال باشند. در قصر صاحبقرانيه بتاريخ چهاردهم شهر جمادی الثانی ۱۳۲۴ هجری در سال يازدهم سلطنت ما."
روز چهاردهم جمادی الثانی که اين فرمان بيرون داده شد روز تولد مظفرالدين شاه بود. بست نشينان برای قدر دانی از شاه و حمايت از او در جشن فرمان مشرو طيت شرکت کردند و بر سر در سفارت خانه ها و ادارات پرچم ها بر افراشتند و با شکوه شهرها را چراغانی کردند. ولی چون فرمان مشروطه بيرون آمد و آن را چاپ کردند و بر ديوارها نسب کردند، مشروطه خواهان آن را نپسنديدند و با خواسته خود سازگار نديدند و افرادی را بسيج کردند که فرمان را از ديوارها بر کنند زيرا نام ملت در آن فرمان ذکر نشده بود واز طرف ديگر جمله بندی فرمان شفاف نبود. بدينسان مشروطه خواهان در شب شانزدهم مرداد ( ۱۷ جمادی الثانی ) نشستی در خانه مشير الدوله در قلهک بر گزار کردند که از شاه بخواهند فرمان را تکميل و تصحيح کنند. در نتيجهء آن نشست، مظفرالدين شاه فرمان زير را بيرون داد.
" جناب اشرف صدر اعظم! در تکميل دستخط سابق خودمان مورخه ۱۴ جمادی الثاتی ۱۳۲۴ که امر و فرمان در تأسيس مجلس منتخبين ملت فرموده بوديم مجدداً برای آنکه عموم اهالی و افراد ملت از توجهات کامله همه ما واقف باشند امر و مقرر می داريم که مجلس مزبور را بشرح دستخط سابق صريحاً داير نموده بعد از انتخاب اجزاء مجلس فصول و شرايط نظام مجلس شورای اسلامی را موافق تصويب و امضای منتخبين بطوری که شايسته ملت و مملکت و قوانين شرع مقدس باشد مرتب نمايند که بشرف عرض و امضای همايونی ما موشح و مطابق نظام نامه مزبور اين مقصود مقدس صورت و انجام پذيرد."
مردم اين فرمان را پذيرفتند، بازارها را باز کردند و سه شب در شهر چراغانی و جشن برپا کردند.
چندی نگذشت که بين علما اختلاف در گرفت و شيخ فضل الله خواهان مشروطه مشروعه و متمم قانون اساسی شد که در آن پنج مجتهد بر قانون اساسی نظارت داشته باشند، موضوعی که امروز در جامه شورای نگهبان بالای سر قانون اساسی است تا مبادا قوانين عرفی با " دين عنبر " مغايرت داشته باشد. لجاجت اين روحانی مرتجع سبب شد که عاقبت در دادگاهی پس از دوره يکساله استبداد صغير مفسد فی الارض شناخته شود و بالای دار برود. حال ببينيم شيخ فضل الله چه می گفت و چه می خواست؟ بر گرفته از کيهان چاپ لندن شماره ۱۰۶۶ مورخ ۶ - ۱۲ مرداد ماه ۱۳۸۴ خورشيدی.
" ای خدا پرستان! اين شورای ملی و حريت آزادی و مساوات و برابری و اساس قانون مشروطه حاليه لباسی است به قامت فرنگستان دوخته که اکثر و اغلب طبيعی مذهب و خارج از قانون الهی و کتاب آسمانی هستند...
و حريت و آزادی و مساوات و برابری جزو قانون مجعوله و موضوعات مفروضه آنهاست. ديگر شرع و شريعتی به وضع اسلام و اسلاميان قائل و قابل نيستند" يا می گفت " فرار بود مجلس شورا فقط برای کارهای ديوانی و دولتی که به دلخواه اداره می شد قوانينی قرار بدهد که پادشاه و هیأت سلطنت را محدود کند. امروز می بينيم در مجلس شورا کتب پارلمنت فرنگ را آورده، در دايره احتياج به قانون توسعه قائل شده اند. غافل از اينکه ملل اروپا شريعت مدونه نداشته اند، لهذا برای هر عنوان ( موضوع ) نظامنامه ای ( قانونی ) نگاشته اند و در موقع اجرا گذاشته اند. و ما اهل اسلام شريعتی داريم آسمانی و جاودانی که از بس صحيح و متين و کامل و مستحکم است نسخ بر نمی دارد. صادع آن شريعت در هر موضوع حکمی و در هر موقع تکليفی مقرر فرموده است..." شيخ می گفت " اگر قصد مشروطگی حفظ اسلام بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريت قرار دهند زيرا هر يک از اين دو اصل موذی و مشئوم، خراب کننده قانون الهی است. قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادی. بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسان است و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است. پس آن کس که به قرآن سوگند ياد می کند با مشروطگی همراه هست مخالفت کتاب مبين را کند".
در مقابل امّا ملک المتکلمين فرياد می زد.
" ای مشروطه خواهان و آزادی طلبان، ما بايد پيش از استبداد گذشته از اين مشروطه مشروعه که همان مستبدين و دشمنان آزادی هستند، بيم و وحشت داشته باشيم و در بر انداختن آن کوشش کنيم، زيرا اينها می خواهند استبداد را در لباس دين و شريعت دوباره زنده کنند و ظلم و ستمگری و حکومت خود مختاری را با حربهء تکفير رواج دهند و آزادی و عدالت را مخالف دين اسلام معرفی کنند و مردم عوام را در تحت اين عناوين ريا کارانه دور خود جمع و مشروطيت را پايمال نمايند.
اينک استبداد و کهنه پرستی، سالوسی و عوام فريبی در لباس مشروطه مشروعه بر ضد آزادی و عدالت که با اين همه فداکاری بدست آمده قيام نموده و کوشش می کند آنچه را که ما با حسن نيت و علاقه مندی به مملکت و ملت بدست آورده ايم، بيغما ببرند و به دنيا نشان دهند که ايرانی قابل آزادی و تمدن نيست و بايد در زير يوغ استبداد و حکومت جابره و خود مختار آخرين رمقی که از او باقی مانده از دست بدهد و برای هميشه طوق بندگی و بردگی برگردن نهد."
بر گرفته از کتاب تاريخ انقلاب مشروطيت ايران اثر دکتر مهدی ملک زاده، چاپ سوم، صفحه ۴۷۹ .

شگفتا که در صد و دومين سالگرد انقلاب مشروطيت ميراث خواران شيخ فضل الله بر ايران حکومت می کنند و مردم و کشور را به راهی می برند که شيخ قضل الله طالب آن بود. هر چند اتحاد شيخ فضل الله و محمد عليشاه ايران را به قعر ظلمت برد. امّا سر انجام با قيام مردمی اين دوران سياه به پايان رسيد. محمد علی شاه از تخت به زير کشيده شد و شيح فضل الله بر طناب دار آويزان شد و تلف گرديد.
و دريغا که ما قدر نشناختيم و بر تمامی دستاودرهای درخشان پدران صدر مشروطه و دوران بی همتای سازندگی و نو آوری رضا شاه و شکوفايی و رونق و رفاه دوران محمد رضا شاه، چنگال دريدم و خود و مشروطه را دار زديم.
شرممان باد که مشروعه ی فضل الله نوری را بر کشيديم و هنوز هم با نگاه ِ کج و معوجمان در پشتش سينه می زنيم.

[email protected]
[email protected]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شرممان باد که مشروطه را دار زديم، احمد پناهنده' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016