با مطالعه ی همه جانبه و بدور از نگاه ِ تنگ ِ حقير ِ فردی و گروهی و موضع حق به جانب گرفتن و جانب ِ مقابل را تخريب کردن، می شود نتيجه گرفت که ۲۸ امرداد هم اجتناب پذير بود و هم اجتناب نا پذير.
اجتناب پذير بود به اين شرط که نيروهای درگير در اين رويداد، با انعطاف و تعامل نسبت به يکديگر به يک تعادل مواضع می رسيدند و از زياده خواهی و يکدنده گی و در نظر نگرفتن بُعد ديگر قضيه پرهيز می کردند.
چون بحثِ مورد نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بينيم از علم احتمالات کمک بگيريم تا اين موضوع تاريخی که سبب ساز ِ دشمنی و کينه در بين ايرانيان گرديده است، قابل فهم گردد.
در علم رياضيات فصلی است بنام احتمالات يا حساب احتمالات که قوانين کوانتم بر همين علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق و خاصّيت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در اين تئوری در نظر می گيرند و با معادله شرويدينگرموقعيت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی حساب می کنند.
حال با وام گرفتن از اين علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپيوستن رويداد ۲۸ امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعايت موازنه قدرت جهانی از منافع ِ ملی ِ " ممکن " و نه غير ممکن دفاع می کرد و تحت تأثير ِ عناصر ِ بی سواد و متعصّب، حول مسئله نفت و تآثير آن در معادله ی جهانی که در پيرامون ايشان فراوان بودند، قرار نمی گرفت. زيرا در مراجعه به تاريخ و مطالعه ی شکل گيری اين رويداد می توان در اين باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله ی بحرانی و نهايی ِ دعوای ِ نفت، بدليل يکدنده گی، تنگ نظری و زياده خواهی بهترين فرصت ِ ممکن ِ وقت را که دومين طرح و پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پيشنهادی که می توانست منافع ِ ملی ايران را به نحو شايسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه ی قدرت جهانی تأمين کند و از دست دادن اين فرصت تاريخی و نسبتاً طلايی از جانب مصدق، سبب گرديد که هر گونه بلند پروازی و زياده خواهی او را به یأس تبديل کند و حمايت های بی دريغ ديروزی از او را به دشمنی با او تبديل نمايد. بطوری که تداوم اين حرکت سبب شد که ياران صديق ِ ديروزی اش از او فاصله بگيرند تا مبادا در غرقاب ِ ويرانی ِ ايران شريک شوند.
نمونه اش حسين مکی، دکتر بقايی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوريکه از لحظه ی آن آخرين تصميم، سقوط ايشان تدريجاً شتاب گرفت و ۲۸ امرداد روز نهايی و تعيين کننده آن بود.
حال با اين توضيحات ببينيم که قانون، اصول و شرايط ملی شدن صنعت نفت چيست و طرح نهايی مشترک چرچيل- ترومن چه می گويد؟
اصول و شرايط ملی شدن صنعت نفت به قرار زير است:
۱- تصديق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کليه شئون صنعت نفت ايران.
۲- قرار گرفتن همه ی عمليات ِ صنعت نفت در دست دولت ِ ايران با پيش بينی تشکيل شرکت ملی نفت ايران و با اين تفاهم که هيچ قسمت از عمليات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصميمات دولت ايران نباشد.
۳- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتيباتی برای گماشتن تدريجی ايرانيان به جای آنها.
۴- فروش نفت به مشتريان شرکت سابق به مقاديری که قبلاً مورد معامله بوده با اين شرط که مشتريان نسبت به مقادير زايد بر آن با تساوی شرايط، حق تقدم خواهند داشت.
۵- تعلق کليه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ايران با اين تفاهم که تحويل گيرنده نفت ايران هيچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خريد نخواهد داشت.
۶- رسيدگی به دعاوی و مطالبات ِ حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ايران با پيش بينی توديع ۲۵ درصد از عايدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق.
حال ببينيم که چه پيشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد. در مجموع شش پيشنهاد و يک اصلاحيه بر آخرين پيشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از:
۱- پيشنهاد ميسيون جکسون عضو هيئت مديره شرکت نفت انگليس و ايران
۲- پيشنهاد ميسيون هاريمن فرستاده مخصوص رئيس جمهور آمريکا
۳- پيشنهاد ميسيون استوکز وزير کابينه انگليس
۴- پيشنهاد بانک جهانی
۵- اولين پيشمهاد مشترک چرچيل - ترومن
۶- دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن
۷ – اصلاحيه دومين پيشنهاد مشترک چرچيل - ترومن - روزولت.
اين پيشنهادات در آغاز با دادن امتيازات کم و گرفتن امتيازات زياد شروع شد و در تداوم خود به جايی رسيد که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرايط، ديگر ممکن نبود و می دانيم که علم سياست، علم شناخت ِ فرصت ها است و هم چنين علم ِ شناخت ِ ممکنات. اگر سياستمدارو يا دولتمردی، در شرايط تاريخی و تعيين کننده نتواند منافع ملی کشورش را در يک شرايط بسيار پيچيده ی تضادها که در آن چند کشور دخيل هستند، تشخيص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سياستمدار و دولتمرد، مرگ تاريخی اش بسر آمده و بايستی از گردونه تاريخ، در حوزه ی سياست و مصدر کار بودن، حذف شود و جايش را به سياستمداری واگذار کند که از توانايی ِ برتری در صحنه ی سياست برخوردار است.
دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ايمان به سربلندی ايران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخيص دهد و عاقبت در اثر زياده خواهی اش همه ی آنچه را که به دست آورده بود، يکجا از دست داد.
زيرا دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق بود و بدون شک بهترين پيشنهادی بود که به دولت ايران تسليم گرديد. زيرا شروط ۱ و ۲ و ۳ يعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عمليات نفتی به دولت ايران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جايگزينی تدريجی آنان توسط ايرانيان را بدون هيچ قيد و شرطی می پذيرفت. در باره شرط ۴ يعنی صادرات و فروش نفت، پيشنهاد می نمود که بر اساس آن يک کنسرسيوم بين المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی ِ جهان ِ آزاد که در آن شرکت سابق نيز عضويت داشته اند، با شرکت ملی نفت ايران قرارداد دراز مدت برای خريد مقادير عمده ی نفت ايران منعقد نمايد و بخصوص اين حق را برای ايران قائل می شد که مقادير توليد مازاد بر فروش به کنسرسيوم را مستقيماً در بازارهای جهان به فروش رساند.
در مورد شرط ۵ يعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرايط آن زمان استفاده ايران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار، غير ممکن بود زيرا ايران مجبور بود نفت خود را يا با وساطت شرکت های بزرگ بين المللی که صاحب کليه وسائل پالايش و حمل و نقل و
توزيع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرايط معمول در ساير کشورهای توليد کننده، تنضيف درآمد فروش با آنها لازم می آمد يا با زحمات زياد مستقيماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفيف های عمده به خريداران لازم می گرديد. کما اينکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خريداران ژاپنی و ايتاليائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفيف به ميزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت.
در مورد ِ شرط ۶ يعنی رسيدگی به دعاوی و مطالبات حقه ی طرفين پيشنهاد شده بود مسئله تعيين غرامت به ديوان داوری بين المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرايطی که دولت انگليس در مورد ملی کردن صنايع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ايران و شرکت سابق نفت انگليس و ايران رسيدگی و اتخاذ تصميم نمايد. ضمناً برای رفع مضيقه مالی ايران پرداخت کمک مالی اوليه از طرف دولت آمريکا به ميزان صد ميليون دلار که به تدريج از طريق خريد نفت مستهلک گردد، در اين پيشنهاد منظور شده بود.
در اصلاحيه دومين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن – روزولت که در فوريه ۱۹۵۳ توسط لويی هندرسن سفير آمريکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرين پيشنهاد تسليمی به دولت ايران بود، کليه اصول و شرايط مندرج در پيشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ايجاد تسهيلات بيشتر مالی برای دولت ايران در مورد تسويه حساب غرامت که از طرف ديوان داوری بين المللی لاهه تعيين خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بيست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بيشتر نگردد و اين کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت.
طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سياسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرين پيشنهاد چرچيل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نيز همين نظر را داشتند. امّا مهندس حسيبی و دکتر شايگان معتقد بودند که اين طرح يک دام حقوقی است که اگر ايران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نويسد:
" اين مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به اين شرح که عصر روز ۱۸ اسفند دکتر مصدق سهام السلطان بيات، رئيس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام يافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اينجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ايشان برويم تا دستوری در اين زمينه به شرکت ملی داده شود. صبح روز ۱۹ اسفند به منزل ايشان رفتيم. هنگام ورود ما به اتاق ايشان يکی از مشاوران مزبور از نزد ايشان بيرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: ديديد که اينها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بيش از اين در اين باب بحث شود. سهام السلطان و اينجانب به دفتر شرکت رفتيم و چون همه همکاران در شرکت، پيشنهاد مورد بحث را رضايت بحش می دانستند همان روز هيئتی مرکب از مهندس پرخيده، مهندس اتحاديه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضيل بيان کرديم. مهندس رضوی نيز با نظر شرکت موافقت
کرد و گفت به فوريت در آن باب با نخست وزير مذاکره خواهد کرد. ولی هيچگونه خبری از اقدام مشاراليه به شرکت نرسيده. امّا روز ۲۰ اسفند دکتر شايگان در يک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ايدن گفته است دولت های انگليس و آمريکا در پيشنهادهای اخير پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهيم نمود. "
با يک بررسی همه جانبه می توان نتيجه گرفت که آخرين پيشنهاد مشترک چرچيل – ترومن که در فوريه سال ۱۹۵۳ به دکتر مصدق تسليم گرديد نه تنها کليه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمين می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بين المللی نفت در آن زمان، بهترين پيشنهاد و شرايطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمريکا حصول آن امکان پذير بود. امّا با کمال تأسف بايد گفت که دکتر مصدق با رد اين پيشنهاد يک فرصت طلائی و بی نظير را از دست داد. به عبارت ديگر اگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرين پيشنهاد مشترک ِ چرچيل و ترومن را پذيرفته بود و به عقد قراردادی جديد بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عمليات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ايران سپرده شده بود بلکه مسير تاريخ و سرنوشت سياسی و اقتصادی و اجتماعی ايران بکلی تغيير می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رويداد ۲۸ امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ايران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال ۵۷ دچار می گرديد. پس با اين توضيحات رويداد ۲۸ امرداد اجتناب پذير بود.
حال برای روشن شدن اين بحث به چند مثال تاريخی که در منطقه خاورميانه اتفاق افتاده، اشاره می کنيم و نتيجه مقايسه را به عهده وجدان بيدار می گذاريم.
۱- سقوط صدام حسين را در عراق علی رغم ثبات بی نظيرش در منطقه به دليل عدم تشخيص درست تضادها که در آن چند کشور درگير بودند، می توان ارزيابی کرد. زيرا صدام حسين در مقابل فشار بين المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شيميايی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر ميزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسيوناليسم عربيسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ايستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در اين بازی سرنوشت ساز می تواند پيروز شود. امّا به قول هنری کسينجر وزير اسبق ايالت متحده آمريکا، زمامداری که اين تدبير را نداشته باشد که تصميم جدی طرف مقابل دعوای خود را تشخيص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سياسی ارزيابی کند، نادان است و عاقبت ديديم که چگونه صدام حسين را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بيرون آوردند و به تاريخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسين با جوامع بين المللی در جهت پيشبرد منافع ملی ِ " ممکن ِ" عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زياد صدام حسين با قدرت کمتری حکومت می کرد و يا اينکه در اثر آزاد شدن نيروهای اجتماعی و ترَک برداشتن ديوار ديکتاتوری، جايش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود.
۲- عدم تشخيص درست تضادها و منافع جهانی در خاور ميانه و درک نکردن توازن بين المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسيله ياسر عرفات در جريان صلح فليسطين – اسرائيل سبب شد که عرفات طلايی ترين موقعيت را برای رسيدن به آرمان فلسطينيان، از دست بدهد و نيز به سبب طينت زياده طلبی، طرح صلح کلينتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذيرفته می شد، فلسطينيان به حقوق حقه ی خودشان در عالی ترين شکل ِ ممکن می رسيدند. طرحی که تکرار آن شايد سالها طول بکشد تا دوباره فلسطينيان حسن نيت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن برسند. امّا عرفات با زياده خواهی های خود و همچنين درک نکردن موقعيت اسرائيل و جهان اين فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاريخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاريخ تا مرگ عرفات صدها فلسطينی و اسرائيلی به دليل همين سهل انگاری و خبط تاريخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ويران گشتند.
و عاقبت، عرفات به دنبال ِ اين شکست از غصه دق مرگ شد.
ملاحظه می کنيم که تاريخ به ندرت فرصت ايجاد می کند، امّا فقط اين سياستمداران مجرّب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاريخساز به سوی آينده ای شکوفا انجام می دهند. و طبيعی است که هر سياستمداری اگر نتواند از فرصت مناسب نهايت بهره برداری را به نفع خود و کشورش بکند از جرگه عمل خارج می شود و بايستی جايش را سياستمدار ديگری با سياست نوين به عهده بگيرد.
۳- همگی می دانيم که رژيم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسيدن برای بقای قدرت خود احتياج به سرکوب در داخل و بحران آفرينی در خارج داشت. هرچند چنين سياستی در کوتاه مدت موفقيت آميز بود زيرا توانست از طريق دامن زدن به اختلافات درون نيروهای آزاديخواه بين آنها شکاف بياندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر اين پايه بود که رژيم جمهوری اسلامی با دانه پاشيدن برای " توده ايها " و" اکثريتها "
آنها را به سمت خود کشانيد و با همکاری آنها نيروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از ميدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثريتی " رسيد که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَين زحمتکشان " پرتاب کرد. امّا رژيم برای پيشبرد اين مقصود در داخل، احتياج به بحران آفرينی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق، صدور انقلاب به کشورهای اسلامی، صدور تروريسم در منطقه خاور ميانه و سراسر جهان بود و عملکردی بغايت وحشی گرايانه و ضد قوانين بين المللی، چون اشغال سفارت آمريکا و به گروگان گرفتن همه ی کارکنان آنها بود که همگی از مصنويت سياسی برخوردار بودند.
به موازات سرکوب در داخل ايران و بحران آفرينی در خارج مخفيانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و اين عمل جنايتکارانه را حدود دو دهه از انظار بين المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژيم و پائين افتادن طشت رسوايی و بی اعتبار شدن اصلاح طلبان دروغين و بر ملا شدن همه نيرنگهای رژيم و تحريم يکپارچه ی انتخابات ِ اخير رياست جمهوری، توسط درصد بزرگی از مردم و يکدست شدن رژيم ولايت فقيه، جمهوری اسلامی برای بقای
حاکميت ننگينش چاره ای جزء دست يافتن به سلاح اتمی ندارد. واين همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنايت کاری چون جمهوری اسلامی به اينگونه سلاح ها دسترسی پيدا کنند و اين بحرانی است مرگبار که حلقوم رژيم را در دست می فشارد. طبيعی است که عدم تشخيص تضادها که جمهوری اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگير می کند، ميتواند سرنوشت شومی را برای رژيم رقم بزند که منافع ملی کل ايران را با جان و مال مردم به خطر بياندازد.
نمونه اش تصويب سه قعطنامه ی شورای امنيت سازمان ملل مبنی بر تحريم تدريجی جمهوری اسلامی و پر رنگ تر شدن سايه ی جنگ بر فراز آسمان ايران است.
در حالی که اگر رژيم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بين المللی همکاری کند و از تروريسم دست بردارد و قوانين حقوق بشر را رعايت کند به احتمال زياد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و يا پس از باز شدن فضای باز سياسی و اجتماعی بوسيله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ايران و مردم است. امّا آيا اين رژيم با اين کارنامه ی جنايتکارانه اش می تواند از پس اين تضادها در عالی ترين شکلش بر بيايد؟
به عقيده نگارنده اين رژيم به سرنوشت صدام حسين دچار خواهد شد زيرا به خوبی می داند که مردم پس از ايجاد کوچکترين روزنه ای اين جرثومه های پليدی را به قعر تاريخ پرتاب می کنند. اين را هم بگويم که هرگونه اتفاقی که برای ايران وايرانی بيفتد، مقصّر فقط رژيم جمهوری اسلامی و کسان و يا نيروهايی است که از اين رژيم به هر شکلی حمايت می کنند.
مثال اتمی شدن ايران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان يکی از دلايلی است که می شود آن را با جريان ملی شدن نفت مقايسه کرد. اين حرکت هم مانندی زيادی با حرکت ملی شدن نفت دارد. يعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگليس درگير بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های ديگر جهان را ناديده بگيرد بويژه آنکه در آن شرايط، جهان از دو قطب متخاصم تشکيل شده بود و ايران همسايه خرس شمالی يعنی قطب کمونيسم بود و هر گونه بی تدبيری و عدم دور انديشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان، می توانست ايران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنين می شد، امروز سرنوشت ديگری داشتيم. از طرف ديگر چنين سياست نابخردانه نظم نوين جهانی و موازنه آن را به هم می ريخت. زيرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد اين بود که پای کمونيسم و يا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همين جهت برای ار دست ندادن کشور ايران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذيرش ريسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عاليه جهانی به خطر بيفتد. به همين دليل ۲۸ امرداد اجتناب ناپذير بود. زيرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترين انعطافی از خود نشان دهد.
حال که به اينجا رسيدم مايل هستم يک نقل تاريخی را که در يک ميهمانی از زبان يکی از دوستان دانشمند و اديبم شنيدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نيست، به اطلاع علاقه مندان به تاريخ ايران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سيد حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارش بود از او سئوال کردم که آيا شما واقعاً جاسوس انگليس هستيد؟ در مقابل اين سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دليلی دارد که من جاسوس انگليس باشم؟ و چنين برچسب هايی، انگی است که توده ايها برای خراب کردن امثال من می زنند. زيرا من و همفکران من براين عقيده هستيم که چون کشوری ضعيف هستيم، برای گرفتن
حقمان بايد با گام های سنجيده حرکت کنيم و نگذاريم که آنها نسبت به ما بدبين شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شديم، می توانيم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خيز برداريم و معتقد بود که در جريان ملی شدن صنعت نفت همين توصيه را به دکتر مصدق کرده است که بايستی با گام های سنجيده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت.
بنا براين ملاحظه می کنيم که تشخيص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعايت از آن باعث نابودی سياستمدار و سياست گذار می شود.
اشتباه بزرگ ديگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذيرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر استعفايش از نخست وزيری بود که بوسيله فرستاده اش ارتشبد نصيری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زيرا شاه به لحاظ قانونی اين حق را داشت که برای جلوگيری از بحران، در غياب مجلس نخست وزيری را عزل و يا معرفی کند. بنا براين دستگير کردن فرستاده شاه در آن شرايط بحران را شتاب بخشيد و سبب شد هرج و مرجی در ايران صورت بگيرد که نمو نه اش پايين کشيدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهين آميز عليه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتيک بوسيله حزب توده بوده است. بد نيست بدانيم که دکتر مصدق خبر درست اين واقعه يعنی نپذيرفتن استعفا از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد.
در جواب آزموده، داد ستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از ديدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتيد، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زيرا اعليحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مايل به ادامه خدمت من نيستند، دقيقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...ترديد در اصالت فرمان سبب شد که اينجانب از پيشگاه ملوکانه توضيحاتی بخواهم. پس از تحقيق معلوم شد اول وقت روز يکشنبه يعنی ۲۵ امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جليل بزرگمهر، ص ۴ ، بخش دوم ).
با اين تو ضيحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزيری را واگذار می کرد، مطمئناً رويداد ۲۸ امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگين جمهوری اسلامی بوقوع نمی پيوست و ملت ايران اينچنين گسسته نبودند و دلهای چرکين در درون سينه شان نمی تپيد.
نتيجه:
اينکه امروز بگوئيم آيا ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ کودتا است يا قيام، شاه خوب بود و مصدق بد و يا مصدق حق داشت و شاه لاحق بود، چه دردی و يا مشکلی از شرايط اکنون ِ ما حل می کند؟
۲۸ امرداد ماه هر چه بود به تاريخ پيوست و به عنوان يک روز و يا رويداد تاريخی می شود از آن ياد کرد و آموخت.
و تجربه و درسی که از آن می آموزيم، سعی کنيم با همکاری و تحمّل يکديگر، ديگر چنين شرايطی را بوجود نياوريم. نه اينکه در گذشته در جا بزنيم.
تا پايان تاريخ، ما نمی توانيم از هم گسيخته، پشت مصدق سينه بزنيم، بر سر بکوبيم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند.
آری بر اين باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابيون و ميليون باور داشت که کرميت روزولت و اينتلجنت سرويس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله ميدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ی ما می دانيم که فاصله ۲۵ امرداد تا ۲۸ امرداد سه روز بيشتر نيست و طبق هياهوی حزب توده در روز ۲۵ امرداد، سرهنگ نصيری که حامل پيام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزيری بود، بوسيله گارد نخست وزيری دستگير و بازداشت شد و افتخار توده ايها در اين هياهو اين است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصيری را به اطلاع نخست وزيری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارد. در حالی که طبق قانون اساسی، شاه قانوناً اين اختيار را داشت که نخست وزير را در غياب ِ مجلس عزل و نخست وزير ديگری را معرفی کند. بنا براين کودتا ناميدن آن حرکت يک حربه ی تبليغاتی بود که از شيپور حزب توده و با حمايت اربابش در کرملين دميده شد و دکتر مصدق دراين هياهو دچار يک خبط تاريخی شد که در کنار خبط های ديگرش سبب شد مردم از او فاصله بگيرند. و الاّ توده ايهای که در روز ۲۷ امرداد مجسمه شاه را پائين می کشيدند، کجا بودند؟ و يا آن مردمی که خيابانها را به حمايت از دکتر مصدق سياه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ويژه نخست وزيری که روز ۲۵ امرداد سرهنگ نصيری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنيم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختيارخود داشت. تازه مگر آمريکا و انگليس در ايران لشکر پياده کرده بودند و يا ناوگان دريائی و نيروی زمينی خودشان را در خليج فارس و يا پشت مرزهای ايران مستقر کرده بودند؟ و آيا اصلاً می شود يک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خير، اين مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اينکه تا آن زمان چند خطای استراتژيک انجام داده بود.
ا- نپذيرفتن طرح چرچيل – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت
۲- اعلام رفراندم برای منحل کردن مجلس ِ شورای ملی که در قانون پيش بينی نشده بود.
۳- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختيار او خارج بود
۴- عدم پذيرش برکناری خود بوسيله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی اين حق برای پادشاه محفوظ بود.
همه اين پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پيش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ايها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شد که در ۲۸ امرداد مردم به خيابان نيايند. متعجّبم از اينکه امروز توده ايها و انقلابيون سوپر چپ در کربلای ۲۸ امرداد سينه می زنند و سياه می پوشند، در حالی که به گواهی تاريخ، هم حزب توده وهم نيروهای چپ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپرياليسم ارزيابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ايران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ايران به رهبری دکتر مصدق،
شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنيد. يعنی در پس اين شعار، آنها می خواستند نفت شمال، در اختيار اربابشان استالين جنايتکار قرار بگيرد و وقيحانه کشور ايران را به سه حريم تقسيم کرده بودند که يکی حريم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور يعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، ديگری حريم انگليس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور يعنی از سيستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حريم ايران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کوير لوت می شد.
حال اين افراد و نيروها برای ۲۸ امرداد اشک تمساح ميريزند.
امروز هر ايرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ و پس از آن در آن دخيل بودند و يا روشنفکران و سياسيون، بايستی منصفانه خود را، تاريخ را به قضاوت بنشينند و ببينند که خودشان چه کردند؟ آيا تمامی اعمال آنها طی اين ساليان هميشه درست بوده است و فقط عملکرد سيستم حاکم غلط؟
آيا زمان آن نرسيده است که سياسيون و روشنفکران ديروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنين رژيم آدمخواری را جايگزين سيستم پادشاهی با اشکال بسيار ولی منطبق با دنيای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بينم هيچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند.
شرايط امروز وظيفه سنگينی را بر دوش هر ايرانی خواهان ايرانی آباد، آزاد و دموکراتيک گذاشته است که برای نجات آن از چنگال هيولای زمان، عفريت آخونديسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خيزند. و اين وظيفه بيش از همه بردوش نيروهای سياسی سنگينی می کند که برای برون رفت از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقير را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ايران از دست ايلغار مذهبيون حاکم است، دست در دست يکديگر بدهند و با اتحاد يکپارچه فصل نوينی را در تاريخ ايران زمين بگشايند و طرحی نو در آسمان غم زده ايران در افکنند.
درس بزرگ ۲۸ امرداد و رويداد ملی شدن صنعت نفت اين است که تضادهای موجود را تشخيص دهيم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنيم. هر گونه غفلت و يکدنده گی ِ کينه توزانه نسبت به گذشته و تعميم آن به زمان حال، فاجعه ای نصيب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت ِ قدر نشناختن موقعيت برايمان باقی نمی ماند.
امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوينی را طلب می کند که ليبراليسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ايجاد فرصت مساوی برای همگان پيش می رود که در آن هر که خلاق تر و لايق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراين جا دارد که ما ايرانيان در اين حرکت شکوهمند و در عين حال شور انگيز جهانی همراه باشيم و منافع عاليه ملی مان را با چنين نگاهی پاسداری کنيم. پر واضح است که رسيدن به اين هدف بزرگ ما را ناگزير می کند که سد پيشرفت کشورمان را که بيش از همه جمهوری اسلامی است، از جلوی پا برداريم. و اين مهم ميسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نيروهای آزاديخواه که دل در گرو نجات ايران دارند.
[email protected]
[email protected]
* علاقه مندان برای اطلاع بيشتر در اين باره می توانند به کتاب " خواب آشفته نفت " اثر دکتر محمد علی موحد و نشريه تلاش شماره ۱۴ ويژه نامه ۲۸ امرداد رجوع کنند.