نخستين گامها همواره طنينی پايدار می يابند!
امروزه واژهء بنيادگرائی اسلامی در ذهن، تصويری است هولناک از جهالت و تعصب مذهبی، ايمان کور و نفرت آميخته به تهاجم خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودی» و خارج از حيطهء اخلاق و ارزش های اسلامی است.
شايد برای جهان، ۱۱ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی، اجتناب ناپذير می نمود تا به عمق ويرانگری و تخريب بنيادگرائی اسلامی پی بريم. اما در آستانه انقلاب ۵۷، علی ميرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور اين پديدهء ويرانساز هشدار داد. وی در موج فزايندهء اسلامگرائی در انقلاب ۵۷ کوشش علمی و تحقيقی خود را بر کانون اصلی خطر، نشانه رفت و توجهء خود را روی پايه های فکری و آرمان های سياسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. علی ميرفطروس در پيگيری اين خط فکری به الگوهای آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندی ها را در آثار مختلف خويش (بويژه «اسلام شناسی» و «ملاحظاتی در بارهء تاريخ ايران») نمودار سازد.
اسلام شناسی (که ميرفطروس خود، آنرا «کتاب کوچک اسلام شناسی» می نامد) از جمله گام های نخست و بزرگی بود در مسير تقدّس زدائی و عيان نمودن چهرهء واقعی حکومت های صدر اسلام که تاريخی سرشار از جنگها، خشونت ها، خونريزی ها و بی عدالتی ها دارند.
امروزه فضای فکری و روشنفکری ما، سرشار از تلاش های ارزشمندی در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته می شوند، اما طنين نخستين گام های علی ميرفطروس همواره در حافظهء تاريخی جامعهء ما، پايدار خواهد ماند.
نشريهء تلاش
تلاش ـ آقای ميرفطروس! ۱۱ سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامی در اين واقعه آشکار است، اما بر سر ِ دلائل و ريشه های آن موضعی يگانه وجود ندارد. نشريهء تلاش با توجه به اينکه از مدت ها پيش تصميم داشت شمارهء سپتامبر خود را به واقعهء ۱۱ سپتامبر، ريشه ها و پيامدهای آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائی با ديدگاه های شما در مورد اسلام گرائی، نقش روشنفکران مذهبی در تحولات ايران و بنيادگرائی اسلامی نمی توانست از نظرات شما در مورد ريشه های فکری حوادثی نظير ۱۱ سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسش هائی نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ۱۱ سپتامبر، حيران و فاقد زبان مشترکی است. عده ای بر اين نظرند که اين، واکنشی است در برابر تحميل يکجانبه و عجولانهء ارزش های دمکراتيک جوامع غربی به جوامع اسلامی. برخی از «ستيز فرهنگ ها» سخن می گويند و اقدامات خشونت باری نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عرب ها می دانند و عده ای ديگر عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری، حقارت و احساس یأس ِ انسان هائی می دانند که در اثر مواجهه با دگرگونی های پرشتاب و بنيادين در راستای مدرنيزاسيون، شاهدند که چگونه ارزش ها و ُسـنّت های مقدّس شان بی اعتبار می شوند و روند ميرائی و زوال را می پيمايند. از نظر شما ريشهء اين کنش های فاجعه بار را در کجا بايد جُست؟
ميرفطروس ـ بنيادگرائی اسلامی را می توان واکنش قهرآميز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غرب دانست. در واقع با حضور و سلطهء استعماری انگليس و فرانسه (و بعداً آمريکا) در کشورهای عربی، جوامع اسلامی خود را مورد هجوم «اروپای استکباری و مسيحی» احساس کردند، اروپائی که بنظر اين مسلمانان، در حال تدارک حملات ويرانگری عليه ارزش های دينی و فرهنگی شان بوده است. با چنين حس و حالتی، جوامع اسلامی خود را مانند قربانيان مظلومی می ديدند، قربانيان مظلومی که در يک حالت مرگ و زندگی، خود را «برحق» می دانستند تا در برابر هجوم ارزش های غربی ايستادگی کنند.
بنيادگرائی اسلامی، اساساً يک ايدئولوژی جهان سومی است و بهمين جهت در کشورهای دموکراتيک و پيشرفته و صنعتی، پايگاهی ندارد. اين ايدئولوژی از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماری غرب در کشورهای مسلمان آشکار شد که در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين های اشغال شدهء فلسطين و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزهء ۱۹۶۷ و اکتبر ۱۹۷۳) و حمايت بيدريغ دولت های غربی از اسرائيل، به کينه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به «غرب» ُبعد ديگری داد و با توجه به نفرت تاريخی مسلمانان نسبت به يهوديان ـ که از زمان پيغمبر اسلام آغاز شده و در سراسر سوره های قرآن نيز آشکار است(۱). اين مسائل، به «جهاد» مسلمانان عليه «غرب استکباری» و «اسرائيل غاصب» مشروعیّت دينی و سياسی داد.
تفسير واقعهء ۱۱ سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها» (که در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون Samuel Huntington ارائه شده) شايد اغراق آميز باشد چرا که ابتدا بايد وجود چيزی بنام «تمدن اسلامی» را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت ... «تمدّن اسلامی - اساساً ـ يک مسئله «تاريخی» است و مانند بسياری از پديده های تاريخی اينک تنها در افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر: تمدن اسلامی، قرن ها است که مرده است و مردگان، امکان گفتگو ندارند!
بنظر من، ريشهء واقعهء ۱۱ سپتامبر را بايد در تعاليم اسلام جستجو کرد. اين، مسئله ای است که متأسفانه در تحليل های مربوط به واقعهء ۱۱ سپتامبر توجهی به آن نشده است. ببينيد! قرآن کتابی است که کلمهء «قتال» (کشتن) و اشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلّح» مشهور است، پيغمبری که بقول دکتر علی شريعتی: برای پيشبرد عقايدش می گفت: «يا از سرِ ِ راهِ من کنار برويد! و يا نابود می شويد!».
فلسفهء سياسی حضرت محمد در اين جملهء معروف او خلاصه شده که می گفت:
«من آمده ام که دِرو کنم نه بکارم! بهشت، در زير ِ سايهء شمشير ِعربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ دينی را نمی توان يافت که مثل اسلام برای پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی توان فهميد مگر اينکه ابتداء خصلت خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئله ديگر، مفهوم «شهادت»، در اسلام است که نوعی حقانیّت دينی و تاريخی به «شهيد» می دهد که طی آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگی دُنيوی دست می شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل می گردد و در «آن دنيا» جاويد می مانَد. اين چنين است که بقول دکتر شريعتی: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضی مطهری: «شهيد، شمع تاريخ است» ... اعتقاد به «شهادت»، از خودبيگانگی فرد را دامن می زند و در ارتکاب عمل باعث نوعی «بی حسی اخلاقی» می گردد که طی آن، هر عمل و جنايتی «مشروع» می شود، اعتقادی که بی باکی، جسارت و دليری مجاهدان اسلامی را برمی انگيزد و معمولاً باعث «پيروزی حق بر باطل» می گردد. فاجعه ۱۱ سپتامبر، بارزترين نمونهء اين اعتقاد و «پيروزی» است!
بنيادگرای اسلامی - بصورت جنبشی تمام خواه و ايدئولوژيک - چه در حوزهء عمل و چه در حوزهء عقايد، شباهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد. (نگاه کنيد به: ملاحظاتی در تاريخ ايران، علی ميرفطروس، چاپ چهارم، بخش سوم).
تلاش: حتماً خاطرتان هست که در گفتگو با تلاش (شمارهء ۴) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزی بعنوان «تمدّن اسلامی» معتقد نيستم، همچنانکه تمدّن مسيحی، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست می باشند». آيا می توان گفت گروه های بنيادگرای اسلامی که وظيفهء خود را دفاع از «فرهنگ و هویّت اسلامی» ـ حتّی به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ می دانند در اصل، بازتاب و نتيجهء تلاش های روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی می کنند مشخّصه های يک تمّدن خيالی را در مقابله با تمّدن مدرن ترسيم نمايند؟
ميرفطروس: بنيادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی «روشنفکرانه» و غيرتوده ای داشت و حضور آن، بيشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس می شد، اما چندان نمی توان آنرا «بازتاب و نتيجهء تلاش های روشنفکران اسلامی» دانست، بلکه - بتدريج - يعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيهء شهرهای بزرگ، اين بنيادگرائی از حالت گروهی و «روشنفکری» به جنبشی گسترده و مردمی بدل گرديد. جنبش های اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهری» بشمار می آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژی، حامل انديشه ها و ارزش های قبيله ای و پيش سرمايه داری هستند. در اين ايدئولوژی، «حکومت صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده که در باورِ ِ توده های مسلمان، دوران حضرت محمد و ۴ خليفه «راشدين»، دوران اوج آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و برادری بشمار می آيد!.
مشخّصه های اين «تمّدن خيالی»، روان ِ آسيب ديده و روح تحقير شدهء مسلمانان را تسکين می داد: فريب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعهء ما نيز کشيده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملّی – مذهبی ِ ما (مانند دکتر شريعتی) انتشار کتاب «سير تحوّل تدريجی قرآن» (نوشتهء مهندس مهدی بازرگان) را «کشفی همسنگ ِ کشف اسحق نيوتن» دانستند!!
تلاش: به «روشنفکران ملّی- مذهبی» اشاره کرده ايد، اين کلمهء روشنفکران ملّی ـ مذهبی واقعاً چقدر می تواند درست باشد؟
ميرفطروس: کاربرد اصطلاح «ملّی - مذهبی» هم مانند بسياری از کلمات و اصطلاحات سياسی ديگر (مثل محافظه کار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) دارای ابهام، اشتباه و آشفتگی است. اين کلمهء «ملّی- مذهبی» نشانهء همان التقاط فکری و فلسفی روشنفکران ما از انقلاب مشروطيت تاکنون است. به زعم اين دسته از روشنفکران، هویّت ملّی ِ ما بر دو پايهء ايرانیّت و اسلامیّت استوار است. خوب! اولين اشکال اين «تعريف» اينست که: پس آن ميليون ها ايرانی ِ زرتشتی، ارمنی، کليمی و آسوری و غيره در کجای اين «هویّت ملّی» جای دارند؟ (می دانيم که مثلاً در طول قرن های سلطهء اسلام، زرتشتی ها در حفظ آئين ها و عقايد ملّی ما نقش اساسی داشته اند).
از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» - اساساً - با هرگونه «ملیـّت» و ملی گرائی مخالف است بهمين جهت است که بسياری از کشورهای متمّدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامی، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما - ايرانيان - بوديم که با اسلام به گونه ای خاص و شايد هم رندانه و هنرمندانه برخورد کرده ايم، يعنی بجای آنکه در تمامیـّت اسلام، ذوب شويم، برخوردی خاص و ايرانی با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، هويت ملّی ِ ما از طريق زبان فارسی و آئين هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همهء فرقه های متعدّد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخی بوده است، با توجه به اينکه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علمای اسلامی ما بيشتر «عرب زده» بودند و ۹۰ درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربی نوشته شده، هویّت ملّی ِ ما جز در زبان فارسی، شعر و عرفان و حماسهء ما پايگاه و پناهگاهی نداشت از اين طريق بود که حس ملّی ِ ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيک از کشورها و ملت های مسلمان ديگر نمی توانيد ببينيد.
واقعاً اين چه «تمدن اسلامی» است که از خودش حتّی يک صفحه کتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورّخين و متفکرانش، ايرانی هستند و حتّی دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامی» را يک نفر ايرانی انديشمند - بنام سيبويه نحوی- تهيه و تدوين کرده است... در اين سال های حکومت اسلامی در ايران، اسلام و روشنفکران ملّی –مذهبی ِ ما - در يک موقعیّت استثنائی - تمام بضاعت و توان فکری، فلسفی و سياسی خويش را «عرضه» کرده اند که نتيجه اش: اين شکست و شرمساری بزرگ است که روی دست ملت ما باقی گذاشته اند، اين شکست و شرمساری ـ يک بار ديگر- اين حقيقت را ثابت می کند که: جامعهء ما تا زمانی که از اين صحرای کربلای احساس و انديشه، از اين فلکلور عزا و مرثيه و زاری، از اين «دينخونی» و بردگی روحی و از اين ُدور ِباطل ايدئولوژی اسلام سياسی بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايستهء خود را در جهان شتابان و پيشرفتهء امروز، بدست آورد. برای نمونه نگاه کنيد به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال: يکی با تکيه بر يک سياست غيردينی، به يکی از بزرگترين دموکراسی های جهان بدل شد، اما ديگری (پاکستان) با تکيه بر اسلام و اسلامیّت به نمونه ای از استبداد سياسی، فقر، عقب ماندگی و بنيادگرائی اسلامی... اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا، قرن هاست که انسان ايرانی را دچار «ازخود بيگانگی» و عدم تعادل کرده است. انسانی که بجای «سر»، همواره با «دل»ش می انديشد. انسانی که هميشه «آينده» را در نابودی «حال» جستجو کرده است. دوستانی که بعنوان «حفظ ارزش های ثابت و سنّت ها» در حفظ و تداوم سلطهء اسلام تلاش می کنند، در واقع بی اعتقادی خود را به «انديشهء مدرن، خردگرائی و اصالت فرد» عيان می کنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما به سبک دکتر علی شريعتی بخواهند يک «شيعهء علوی» يا يک «اسلام نَبَوی» ديگر برای جامعهء در حال تحوّل ايران «اختراع» کنند. در حاليکه مسئلهء ما - امروز - مسئلهء «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام - بايد به ايران بيانديشيم و آرمان های خيالی تمدن اسلامی را به افسون شدگان اصلی آن (يعنی اعراب مسلمان) واگذار کنيم. آنهمه جشن و اميد و تلاش و شادخواری و شادزيستن در فرهنگ ايران پيش از اسلام، برای ما ايرانيان، ذخائر ارزشمندی برای رسيدن به يک ايران مدرن، شاد و سرفراز، بشمار می روند.
تلاش: ظاهراً اين متفکران اسلامی برای «عقلانیّت دينی» تلاش می کنند.
ميرفطروس: بله! اما از استثناءها که بگذريم، بيشتر اين متفکران نه برای «عقلانی کردن دين» بلکه برای «دينی کردن عقلانیّت» تلاش می کنند. نگرانی من از همين جاست که باز هم با اصطلاحات شبه علمی و جامعه شناسی (مانند ترموديناميک، اگزيستانسياليسم و غيره) بخواهند برای دين جامهء «علمی» بدوزند. بنظر من، اين امر نه به سود اسلام و باورهای اسلامی است و نه به سود تحول و پيشرفت اجتماعی ما است... اسلام- همانند ديگر اديان و مذاهب - می تواند به تلطيف اخلاقی جامعه و تقويت تعاون اجتماعی کمک کند نه اينکه بفکر حکومت و سياست باشد. تنها در اينصورت است که هم جنبه ُقدسی دين و هم جايگاه معنوی روحانیّت، محترم و محفوظ خواهد ماند...
تلاش: بنابراين شما به چيزی بنام «اصلاح طلبان» در ايران معتقد نيستيد؟
ميرفطروس: من، اصلاح طلبان ايران را بيشتر «اصلاح طلبان دينی» می نامم. اصلاح طلبانی که بيشتر «درد اسلام» دارند تا دغدغهء ايران، آزادی، پيشرفت و جدائی دين از دولت. به عبارت ديگر: در آراء و عقايد اکثر اصلاح طلبان و روشنفکران ملّی – مذهبی ، ايران، آزادی و دموکراسی تنها در پرتو دين و حضور اسلام قابل تصوّر است (در اين باره، من در کتاب «ملاحظاتی در تاريخ ايران» - با ارائه اسناد و شواهد بسيار بحث کرده ام). اين درد و دغدغه اسلام در نزد بعضی از روشنفکران ملّی - مذهبی آنچنان قوی است که بقول دکتر علی شريعتی:
«بايد يک جنگ آزاديبخش برای خودِ اسلام آغاز کنيم، که اسلام، آزاد بشود، خودِ اسلام نجات پيدا کند نه اينکه مسلمان ها نجات پيدا کنند».
در ميان اصلاح طلبان ايران، البته کسانی هستند که با آموختن از تجربیّات خونين سال های اخير، معتقد به مدارا، آزادی، دموکراسی و جدائی دين و دولت می باشند، همين «نوانديشان دينی» هستند که در طرح و ترويج «عقلانیـّت دينی» و جدائی دين از دولت، نقش ارزشمندی دارند ...
مرداد - شهريور ۱۳۸۱
www.mirfetros.com
بخشی از کتاب «برخی منظره ها و مناظره های فکری در ايران امروز»
______________________________
۱- اين کينه و نفرت حتّی در زمان حضرت محمد باعث کشتار دسته جمعی ِ يهوديان «بنی قُريظه» و سرانجام، موجب تغيير قبلهء مسلمانان از «بيت المقدس» به «بيت الحرام» (مکّه) گرديد.