سه شنبه 16 مهر 1387

ابراهيم نبوی: من به آينده ايران خوشبينم، يادی از نبوی، عرفان قانعی فرد

ابراهيم نبوی
"طنزهای من همان حرف هايی است که مردم دلشان می خواهند بزنند، همان احساسی که آن ها با شنيدن خبرهای کشور پيدا می کنند من به طنز می آورم. مردم دوست دارند اين حرف ها را بگويند، اما يا وقت ندارند، يا کلمات مناسب را پيدا نمی کنند، يا رسانه ندارند، يا... فکر می کنند من که هستم، بنابر اين صبر کنند تا من اين حرف ها را بزنم"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

يادداشت: درست ۲۰ اکتبر ۲۰۰۴ بود که در سيدنی استراليا بودم پسرکی اشفته و پريشان از هر نظر که برای به دست اوردن لقمه ای نان شايد ؛ کارم ترجمه گفتگو بود گفتگوهايی که تا مدتها تاوانش را دادم اما نبوی فرق داشت ؛ نصيحتش گوشواره من شد و تا ابد به او مديونم . جزو انهايی بودم که به صحرای کربلا زده بودم شور حسينی داشتم و کله ای با بوی قرمه سبزی که انگار همه جهان را می خواهد تغيير دهد اما ناگهان در دام اشنايی با بهنود و نبوی به مدار خود بازگشتم . تا اينکه گذر ايام رفت و در بهار ۲۰۰۶ در واشنگتن ديدمش ؛ ميهمان سازگارا بوديم و همان شب نصيحت هايش چهره به چهره شد که به کار خويش بپردازم و بس و کار من تحقيق يا تدريس است نه ژورناليست بودن يا شدن ؛ به دور از هر تابلويی و علمی و جريانی ، در گستره جهان بدون مرز ازاد پرواز کنم وبا حفظ استقلال الوده به هيچ چيزی نباشم و مبادا پل های بازگشت به ايران را خراب کنم و يا از ادامه تحصيل انصراف دهم... و بعد تابستان ۲۰۰۸ در هلند در دفتر راديو زمانه باز همديگر را ديديم و نيک اهنگ کوثر هم ميهمان بود . اين بار از چهره اش رضايت ديدم که ديد شايد نصيحتش در تنها کسی که در روی کره زمين فايده کرد ، من بودم و بس ! و بر همان مدار خود می چرخم و به حاشيه نرفتم و نه مرگ به فلانی گفتم و نه درود به بهمانی ، و ديگر ارام و شاد به کارم می رسم و بس و هيجان خام ۴ سال قبل را ندارم .... از مريضی سال قبلم پرسيد و اين که مبادا ارامشم برای هيچ چيز و هيچ کس ، بهم بريزد ! تا اينکه امروز از وبلاگ نيک اهنگ شنيدم مريض است و من هم در اينجا به رسم پاسداشت نصيحت هايش اين گفتگوی قديمی را – با اندکی حذف اما با همان انشا - دوباره می اورم که يادی از طنزهای شايد غير جدی و شايد هم صريح او باشد و شايد لبخندی به روی لبان بياورد و ارزوی نيک برای اين که او هم به ساحل ارامش و اسايش برسد و به وعده اش وفا کند و با من روزی به مصر بيايد.

***


ابراهيم نبوی و عرفان قانعی فرد

در حين ترجمه ، مشکل ترين بخش ، ترجمه ظرافت های زبانی است ،" نبوی " جز آن دسته از طنز نويسان معاصر ايران است ، که بازی های زبانی او را مشکل بتوان معادل سازی کرد.وی در آغاز حرکت روزنامه های وابسته به اصلاحات در ايران ، با طنز نويسی و انتشار مجموعه آثار خود ، در اواسط دهه قبل به شهرت قابل توجهی رسيد و چند بار دستگير شد ، اما زبان طنز وی به گونه ای بود که کمتر بازپرس و بازجويی در برابر متلک های وی ، خنده خود را پنهان می کرد. موقع ازاد شدنش به زندان بان گفته بود : لطفا پيژامه زندان را به من بدهيد ؟ " گفته بودند "چرا؟" در پاسخ گفته بود : "برای اينکه هر وقت حرف مفت زيادی زدم نگاهی به ان پيژامه بندازم!"...
امروزه ساکن بلژيک است، راجع به وضعيت فعلی روزنامه نگاران در ايران، که چند نفر از انان در ايران با حکم قضايی دستگير شده اند و از طرفی يکی از روزنا مه های حکومتی در چند مطلب جداگانه ، به روزنامه نگاران و نويسندگان داخل و خارج از کشور پرداخت وآنها را وابسته به سازمان های جاسوسی دنيا معرفی کرد، به طور جدی از " نبوی " می پرسم که علت هجوم عليه روزنامه نگاران جوان را در چه چيزی می بينيد؟،اما او در پاسخ من می گويد :
"چه وضعی! چه روزنامه نگاری! يک روز به آنها می گويند عقرب، يک روز می گويند عنکبوت، البته اينها هم به آنها قبلا می گفتند تمساح حالا می گويند مارمولک. در حقيقت ما در عصر خزندگان و حشرات به سر می بريم. از نظر من وضع روزنامه نگاری با هجوم بی وقفه و مستقلانه حيوانات قوه قضائيه مواجه است. برو بچه های روزنامه ها در کمال عقلانيت تلاش می کنند بهترين کار را انجام دهند. معمولا در ايران کسانی که در کمال عقلانيت کار می کنند و از مغزشان برای پيشرفت کارشان استفاده می کند به دو نتيجه می رسند، يا زندانی می شوند و يا فرار مغزها می کنند. در ميان بچه های مطبوعات ايران کسانی هستند که دارند کارشان را می کنند و طبيعی است که گروهی را هم می اندازند زندان و بر ماست تا تلاش کنيم تا اين دولتهای محترم غرب که فعلا به نفت و بازار ايران بيشتر احتياج دارند تا وجود آزادی در ايران، متوجه اوضاع نابسامان ايران شوند. واقعا اين هاشمی رفسنجانی خوب بلد است اينها را سرکار بگذارد، يک سال است اينها را وسط بوشهر و نطنز يه لنگی علاف شان کرده."
از او علت واکنش سردبير روزنامه کيهان را می پرسم که آيا اين حرکت موصوف به پرخاشگری ، يک پروژه مخالفت است يا تسويه حساب شخصی ؟ و چرا بايد توصيف و تهمت بی سبب و علت اين روزنامه را معتبر دانست ؟ که در جواب با صراحت می گويد :
"برای آدمی که بيماری هاری يا صرع دارد، حمله کردن چيز طبيعی است، وقتی حمله نمی کند بايد دنبال دليل گشت. مثلا بايد جواب دهيد که چرا شريعتمداری به حاجی زم حمله نمی کند؟ جواب: فعلا رابطه حاجی با دفتر آقا خوب است و حمله فايده ندارد. يا مثلا اين سووال که چرا شريعتمداری فعلا به امير محبيان حمله نمی کند؟جواب: چون گذاشته برای مرحله بعد..... اين از علت حمله و پرخاش. اما علت تهمت هم طبيعی است. اصولا جامعه ايران جامعه پرونده سازی است. ما اول يک پرونده حسابی برای مخالفمان می سازيم و بعد دعوا را با او شروع می کنيم. تهمت ساختن هم در ايران نوعی ترجمه غلط است. نود درصد چيزهايی که در ايران تهمت تلقی می شود، همان کاری است که همه می کنند و مورد توجه همه است. بقيه مردم دنيا هم همين کارها را می کنند. مثلا در همه جای دنيا وقتی يک زن و مرد به هم می رسند برای ادای احترام دست می دهند، در ايران اين کار جرم است، يا مثلا وقتی يک زن و مرد قصد ازدواج با هم را دارند در خيابان قدم می زنند و دست همديگر را عاشقانه می گيرند. اين کار نيز در ايران جرم است. در ايران خوردن مشروبات الکلی که برای همه مردم دنيا رايج و عادی است جرم تلقی می شود. نکته مهم اين است که ايران يکی از کشورهايی است که جزو بالاترين تصادفات درمورد رانندگی در حين مستی در دنياست. يا در ايران اگر شما انتظار داشته باشيد قانون اساسی کشور خودتان اجرا شود و از دولت موجود حمايت کنيد به زندان می رويد. در ايران اگر شما رسما طرفدار اجرای حقوق بشر باشيد و با خشونت مخالفت کنيد به عنوان يک عنصر نامطلوب سياسی مورد اتهام قرار می گيريد. زياد توضيح دادم. به نظر من علت اتهاماتی که شريعتمداری می زند اين است که می خواهد پروژه ای ايجاد کند تا از طريق اثبات رابطه نيروهای مخالف سياسی که در خارج از ايران هستند با نيروهای اصلاح طلب داخل آنها را به زندان بکشد و تحت فشار قرار دهد. اين نکته جالب است که اگر يک نيروی سياسی از ايران خارج شد و برای سفر و ديدن موزه لوور به پاريس رفت، مورد اين اتهام قرار می گيرد که در پاريس با جاسوسان آمريکايی و اسرائيلی ملاقات کرده است."
اين طنز پرداز خوش قريحه چند سالی است که از فضای مطبوعات ايران به دور شده است ، در حالی که هنوز کتابهايش در ايران از فروش خوبی برخوردارند و در خارج از کشور نيز به اجرای سخنرانی و مجموعه برنامه های " کلوزآپ و طنز " پرداخته، به سرعت در جامعه ايرانی مقيم از ايران ، جايگاه خاصی يافته است ، هر چند اعتقاد بر اين است که يک هنرمند يا نويسنده فعاليتش بيشتر در داخل سرزمين و وطنش موثر خواهد بود تا در خارج از محيط جامعه اش ، اما نبوی در دفاع ازخروجش معتقد است که :
"من يک سال و نيم است که از کشور خارج شده ام، بديهی است که وقتی در ايران بودم تاثير بيشتری داشتم. اما چند نکته را بايد توضيح بدهم. زمانی که در ايران بودم و روزنامه های دوم خردادی فعال بودند کار من که نويسنده طنز سياسی روزانه بودم بسيار تاثير داشت و خوانندگان فراوانی داشت. اما پس از اينکه زندان رفتم، و اين ماجرا مصادف شد با کنترل شديد مطبوعات کشور، من احساس کردم مردم ديگر نسبت به مسائل سياسی زياد حساس نيستند، نوعی احساس نااميدی در جامعه بوجود آمده بود. وقتی مجبور شدم به خارج بيايم تا مدتی دچار سرگردانی و احساس نوميدی شديد بودم، در آن دوره کار من چندان تاثيری نداشت ، حتی روی خودم هم تاثير نداشت چه رسد به مردمی که کار مرا می خواندند. اما بعد از مدتی ديدم هم می توانم به روز بنويسم و هم تاثير بگذارم. البته بگويم که در اين دوره فشارهای فراوانی اتفاق افتاد تا ما را کنترل کنند و با فيلترينگ سايت های اينترنتی اجازه خوانده شدن مطالب ما را برای مراجعه کننده ايرانی ندهند. البته من از طريق کار با راديوها و يک تلويزيون معتبر فارسی زبان تلاش کردم گستردگی کارم را حفظ کنم. ضمن اينکه در اين يک سال و نيم که در ايران نبودم ، چهار کتاب هم چاپ کرده ام. من کتابهای زيادی نوشته ام و می نويسم و در حال نوشتن دارم. آن کتابهايی که در اين مدت مجوز گرفته آن کتابهايی بود که مشکلی برای چاپ در ايران نداشت، البته کتابهای ديگری هم دارم که نمی شود آنها را در ايران چاپ کرد. معتقدم اگر قرار است کتاب من به فارسی چاپ شود بايد در ايران منتشر شود. من تمام تلاشم را برای چاپ کتابهايم در ايران خواهم کرد، حتی اگر فقط بخشی از کارهايم در ايران چاپ شود."
نبوی يک طنز پرداز، در زمينه سياسی -اجتماعی است، و شايد جزو معدود طنزپردازان اهل مطالعه، هوشمند و نکته سنج باشد و بيشتر طنز های او الهام گرفته از اوضاع و احوال اجتماعی و سياسی است و شايد اين فکر در ذهن پديد آيد که تاريخ مصرف اين طنز ها، روزی به پايان خواهد رسيد. که وی اين نکته را باور دارد و توضيح می دهد :
"در بعضی موارد چرا. وقتی شما برای مصرف روز می نويسيد کارتان بعد از پايان تاريخ مصرف از بين می رود، چند نکته در اين مورد اهميت دارد، نخست اينکه مسائل سياست در ايران آنقدر تکراری است که طنزی که چهل سال قبل در مورد مجلس شانزدهم دوره شاه نوشته شده در مورد مجلس هفتم جمهوری اسلامی هم مثلا مصداق پيدا می کند. صادق هدايت نامه هايی دارد به حسن شهيد نورائی که اين نامه ها پنجاه سال قبل نوشته شده اند، اما ممکن است که اگر تاريخ و نويسنده نوشته را نگاه نکنيد فکر کنيد همين ديروز يک آدمی که کاملا در جريان مسائل کشور است آنرا نوشته است. اين از يک سو، از سوی ديگر من تلاش می کنم تا با فضاسازی و شخصيت پردازی و ايجاد تعميم در کارها طنزهايم را از هجو يک نفر به طنز يک تيپ اجتماعی تبديل کنم. در اين حالت طنزها ماندگار می شود. بسياری از کارهای روزنامه ای من تاريخ مصرف داشت و تمام شد، اما کارهای زيادی دارم که همچنان و تا سالها بعد ماندگار می ماند."
اين نويسنده ، درباره مخاطبانش و عکس العمل آنان درباره آثارش ، عقايد مختلفی دارد ، مثلا گاهی آنان را با چند صفت و ضمير خنده دار معرفی می کند ، درباره علت استقبال مردم و علاقمندان از طنز هايش با محتوی های مشخص اجتماعی و سياسی بر اين اعتقاد است که :
"طنزهای من همان حرف هايی است که مردم دلشان می خواهند بزنند، همان احساسی که آنها با شنيدن خبرهای کشور پيدا می کنند من به طنز می آورم. مردم دوست دارند اين حرف ها را بگويند، اما يا وقت ندارند، يا کلمات مناسب را پيدا نمی کنند، يا رسانه ندارند، يا... فکر می کنند من که هستم، بنابراين صبر کنند تا من اين حرفها را بزنم. به همين دليل مردم به اين طنزها علاقمند می شوند. افراد زيادی هستند که در اين هفت سال تمام کارهای مرا در هرجا بودم خوانده اند، گروهی اين مسير را با من آمده اند و گروهی با بعضی حرف ها و کارهايم و نوشته هايم مخالف بودند. ما در هر حال با هم کنار می آييم. من معتقدم به عنوان يک طنزنويس سياسی قدرت ديدن پارادوکس های فراوان جامعه ايران را دارم، اين اصل قضيه است. مردم اين نگاه پارادوکسيکال را می شناسند و می فهمند. حرف من در همه طنز ها يکی است. با عقلتان رفتار کنيد. فقط همين."
معمولا در محفل خصوصی او ، آنقدر مخاطب را به خنده وا می دارد ، که داشتن هر نوع زبان جدی را به بازی و طعنه می گيرد و گاهی چنان در شخص طرف گفتگو ، خيره می شود که انگار لباس به تن نيست و لخت و عور در جلوی وی نشسته ای !. بهر حای دوست دارم پيش بينی اش را به عنوان يک طنز پردازاجتماعی – سياسی از اوضاع آتی کشورش بپرسم که چنين پاسخم می دهد:
"من به آينده ايران خوشبينم. اوضاع چنين نخواهد ماند، تا پنج سال ديگر هيچ چيز شبيه امروز نيست، شايد جوان ها ، عجله داشته باشند و بخواهند زودتر کار را يکسره کنيد، من که زياد عجله ای ندارم. به اميد خدا تا پنج سال ديگر ما پيروز می شويم و تازه در نقطه صفر قرار می گيريم و می توانيم جهان را از اول خلق کنيم. من معتقدم جنبش اجتماعی ايران حتما پيروز می شود، اميدوارم اين بار حرکت ملت بدون خشونت و رفتار سياستمداران بدون شتاب و عاقلانه باشد. ما بايد در آن روزی که به نقطه صفر می رسيم و همه چيز را آغاز می کنيم خيلی چيزها يادمان باشد، پشت سر ما صد سال اشتباه است، اشتباه روشنفکران، اشتباه عوام، اشتباه چپ ها، اشتباه حکومت سلطنتی، اشتباه راديکال ها، اشتباه تروريست ها، اشتباه مذهبی ها و اشتباهات بی نظير جمهوری اسلامی، ما برای بخشيده شدن اشتباهات خودمان هم که شده بايد ياد بگيريم که ببخشيم و فراموش نکنيم و تکرار نکنيم. به نظر من آنچه در پيش روست گذری دشوار از بحران اجتماعی و اقتصادی است که با لذت های زيستن در جامعه ای آزاد و دموکراتيک اين دشواری ها قابل تحمل می شود. ما بايد زودتر به نقطه صفر برسيم، ما خيلی عقب هستيم، ما در همه زمينه ها نيازمند توليد هستيم. من دوست دارم در حالتی مطمئن و پايدار با روشی دموکراتيک به سوی جامعه ای آزاد و سکولار حرکت کنيم. مهم ترين راه برای رسيدن به اين همه چيز،آزادی بيان است. اين يک کليد است که چند سال است در ايران گم شده است."
در پاسخ به سوال عجيب من که اگر الان به ايران برود چه اتفاقی می افتد ؟ ، در عين حاضر جوابی ، می گويد :
"هيچی ، مرا می گيرند، شش ماه بازجويی می کنند و تحت فشار قرار می دهند، در همان هفته اول من اعلام می کنم که اشتباه کردم و درخواست می کنم که مرا ببخشند، بعد آنها از من می خواهند هر اتفاقی در اين يک سال و نيم برای من افتاده است بگويم، من چيزهايی را که برای کسی ضرری ندارد خواهم گفت و چيزهای ديگر را انکار می کنم، بخاطر انکار اين چيزها دوماه مرا در انفرادی نگه می دارند و کاملا ايزوله می کنند، بطوری که وقتی دخترانم به ملاقات بيايند می گويند: بابا! چقدر لاغر شدی؟ ولی من حرفی نمی زنم. بعد از چهار ماه انفرادی مرا به زندان گروهی می برند و در آنجا شروع می کنم به نوشتن سومين کتاب خاطراتم از زندان. بعد از شش تا هشت ماه مرا آزاد می کنند، من مشغول کارهای تحقيقی در مورد ادبيات و تاريخ طنز می شوم. يک سال و نيمی اين کارها را ادامه می دهم و کتابهايم را پشت سرهم چاپ می کنم، ولی مرض طنز نوشتن مرا رها نمی کند، يواش يواش با يک روزنامه توافق می کنم که طنز بنويسم، اول دلهره خواهم داشت، هميشه حواسم خواهد بود که ديگر کاری نکنم که مجبور شوم به غربت بيايم، اما نمی توانم آنچه را که بايد بگويم نگويم، بالاخره يک روز با سردبير دعوا می کنم. او می گويد: احمق! اگر من اين رو چاپ کنم برای بار چهارم می ری زندان؟ و من در حالی که قيافه حق به جانب گرفته ام می گويم: فکر نمی کنم کسی ديگه منو زندان ببره. اما يک هفته بعد روانه زندان می شوم در حالی که دارم فکر می کنم اگر اين بار از ايران بيرون آمدم ديگر برنخواهم گشت."
نبوی ، قبلا در مصا حبه با يکی از نويسندگان ايرانی - در بخش فارسی بی بی سی - گفت که " يکی از دوستان که از دانشگاه شيراز رفته بود به وزارت اطلاعات و حالا از سرکردگان اصلاح طلبان است همان زمان ها پيشنهاد کرد که بروم به وزارت اما به او گفتم من ديگر نه به انقلاب اعتقاد دارم و نه نگاهم به دين ايدئولوژيک است، می خواهم زندگی کنم و نمی خواهم به هيچ چيزی خدمت کنم جز خودم. پشت دستم را داغ کرده ام که به هيچ قدرتی نزديک نشوم." ....در برابر مخاطبان و جامعه اش ، نظر و عقيده جالبی دارد ، به عبارتی ، مفهوم عاميانه و مرسوم" خدمت به جامعه " را قبول ندارد و خود را در اولويت می بيند .که با زبان کنايه چنين پاسخ می دهد :
"نه، قبول ندارم که شخص بايد «خودش را برای جامعه قربانی کند»، اين کار را دوست ندارم. نقض غرض است، من برای زندگی می نويسم، نمی توانم بخاطرش بميرم. معتقدم نوشتن موضوعی شخصی است که ممکن است ما برای بيان خودمان و رسيدن به آرمان های ذهنی خودمان زندان هم برويم، اين در اولويت قرار دادن خواسته خود ماست. البته می شود اسمش را شهامت گذاشت و از دکان دو دهنه قهرمانی هم چيزی به دست آورد و نانی خورد، اما متاسفانه اين نانها توی گلوی ما گير می کند."
ابراهيم نبوی ، طنزپرداز ايرانی ، تا بحال چند بار دادگاهی و محاکمه شده است ، به عبارتی صحنه هايی جدی و خشک دادگاه را بارها به طنز بدل کرده است ، اصولا به آن نوع از دادگاه ها اعتقادی ندارد و در واکنش می گويد :
"اين تنها دادگاهی نبود که رفتم، قبلا در جلسات کوتاهی در دادگاه انقلاب محاکمه شدم، اما اين تنها دادگاهی بود که اينطوری (طنزيمش)کردم. من به دادگاه به عنوان مکانی برای اجرای عدالت اعتقاد دارد، اما من مجرم نبودم، قاضی يک مخالف سياسی من بود که زورش از من بيشتربود و می خواست به من زور بگويد، اعضای هيات منصفه(که نبودند و کاش می بودند) اعضای حزب سياسی مخالف من بودند، معلوم بود که دادگاه نه برای مجازات من، بلکه برای ترساندن من تشکيل شده، من نشان دادم که ترسيده ام و آزاد شدم و بعد از مدتی به کارم ادامه دادم. خودم دلم می خواهد دادگاه خودم را به صورت کتابی بنويسم."
لطافت روحيه ، اما جسوربودن وی موجب شد تا زندگی در ايران را تاب نياورد و جلای وطن کند ، که علت آن را چنين معرفی کند :
"مساله کاملا سياسی نبود، خسته بودم. از سويی طاقت ترافيک وحشتناک تهران را نداشتم و از سوی ديگر دائما وحشت بازجويی شدن را داشتم، می دانستم اگر اين بار زندان بروم موهايم جوگندمی نخواهد شد، بلکه برف کاملا بر موهايم خواهد نشست. بعد از زندان دوم شديدا دچار افسردگی بعد از زندان( با افسردگی بعد از زايمان تفاوت های جزئی دارد) شده بودم. همه چيزهايم را فروختم و با ۴۵۰۰ يورو به اروپا آمدم تا دو سال ديگر به ايران برگردم، هنوز هفت ماه مانده، خدا کند سفر بيش از اين طول نکشد."
او را با دنيای ذهنی خاصش رها می کنم ، اما دوست دارم بدانم که يک طنز نويس از چه زاويه ای به دنيای پيرامونش می نگرد و دنيای امروز ما انسانهای کره خاکی را چگونه تصور می کند ؟ در عين آرامش و بدون شتاب می گويد :
"خوب. رنگی، متفاوت، پر از ترن هايی که به سرعت عبور می کنند. مادرهای سياهپوستی که کالسکه بچه شان را می رانند. پسرهای لات عرب که به بهانه ماه رمضان تا سحر در خيابان های سن ژِيل بيدارند و مهم ترين خلافکار و دزد بلژيک يکی از همين هاست. دنيا پر است که دوستان خوبی که وقتی پشتت خالی است سر می رسند و به تو اميد بودن می دهند. دنيا پر است از اميد که وقتی شب می خوابی و صبح بلند می شوی يک خبر می تواند تو را نسبت به زندگی نوميد کند و حالت مرگ را در تو بوجود بياورد. دنيا پر است از خاتمی و ابطحی که وجودشان ما را به شرافت اميدوار می کند، دنيا پر است از بهنود و سينا مطلبی که وقتی دلت گرفت می توانی با آنها حرف بزنی، در دنيا سه دختر جوان وجود دارد که دختران منند و وقتی عکس شان را می بينم يا صدايشان را می شنوم نسبت به وجود خودم و ادامه زندگی اميدوار می شوم و در اين دنيای بزرگ يک بالش نرم دارم که وقتی صبح ها کابوس فرار می بينم و چشمم را از وحشت باز می کنم صدای نفس های منظم يک همراه عزيز توی گوشم می پيچد، چشمم را می بندم و به روزی فکر می کنم که از در فرودگاه مهرآباد رد شده ام و باد می خورد توی صورتم و می گويم: بالاخره برگشتيم."
افسوس که زبان طنز نمی دانستم و شايد گفتگو با يک طنز پرداز را اگر اهل طنز انجام دهد ، پسنديده تر باشد ، ولی بهرحال در ترجمه طنازی زبانی او ، چند نمونه از طنز های اخير وی را می آورم .

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ابراهيم نبوی: من به آينده ايران خوشبينم، يادی از نبوی، عرفان قانعی فرد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016