دوشنبه 25 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فدراليسم را از زندان تجزيه طلبان نجات دهيم، حسين لاجوردی

با نگاهی به مقاله "همرائی" آقای داريوش همايون و
کمی انديشيدن، بيشتر فکرکردن و منطق را جايگزين هيجان نمودن


هدف مشخص من را دراين نوشتارمی توانيد بمانند هميشه نگرانيم برای آينده ايران بدانيد و به آقای داريوش همايون هم برای اينکه نگران نباشند در اين نوشته تعهد کتبی می دهم که نه جزء "کمونيست های سربلند کرده" هستم، نه از "حزب الهی های از هر رنگ" و نه از "سلطنت طلب های رنگارنگ" و يا...،

ايشان در قسمتی از مقاله "همرائی" و از قول يکی از انديشه مندان انگليسی نوشته اند که "هدف دموکراسی بايد ايجاد بيشترين خوشبختی برای بيشترين مردمان (!!!) باشد".



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از فحوای کلام چنين بر می آيد که بطور قطع اين بيشترين مردمان از ديد نويسنده – داريوش همايون – همگی در زمان رضا شاه و محمد رضاشاه و در نهايت آرامش و بدون کوچکترين خواست و نيازی در يک جامعه آزاد و دموکراتيک در تهران زندگی می کرده اند و همه هم پادشاه طلب و سلطنت طلب بوده اند و امروز هم تمامی ايرانيان با همان طرز تفکر که مجبورند داشته باشند در انتظار نشسته اند که حزب مشروطه (يعنی داريوش همايون) و يا داريوش همايون (يعنی حزب مشروطه) چه نسخه ای صادر می کند تا دستورالعمل مبارزه برای بازگرداندن گذشته ای باشند که بدون هيچگونه ترديدی بوجود آورنده بستر اهانت بار امروز ماست.

اگر کسی در دوران پنجاه – شصت سال پيش از تکنولوژی امروز گرفتار است و از اعلاميه جهانی حقوق بشر تنها آنچه را می بيند که خود می خواهد و توان نگاه کردن به واقعيت های اعلاميه حقوق بشر حتی شصت سال پس از پيدايش آنرا نيز ندارد گناه جامعه هفتاد و چند ميليونی امروز ايران نيست که تمامی تلاشش را برای بدست آوردن آزادی و رهائی از وجود اهانت بار حکومت جمهوری اسلامی و هر نوع حکومت اربابی و استبدادی و ديکتاتوری و با تمام مشکلاتش دنبال می کند.

در زمره نخستين پايه گذران و امضاء کنندگان اعلاميه جهانی حقوق بشر کشورهائی چون ايالات متحده امريکا، آلمان، هند، سويس و...، بوده اند که همگی از روز نخست پذيرای اداره کشور از طريق " فدراليسم " شدند، اگر حتی کمی هم شده بفکر بنشينيم، بی ترديد بايد باين نتيجه مشخص برسيم که مقامات و متفکران هيچکدام از اين کشورها نه تنها قصد و نيت شان "فروپاشی" و "بجان هم انداختن مردمان کشورشان" نبوده است که با يک آينده نگری، تلاش داشته اند که با هدف برابری و آزادی برای مردمشان چارچوب و تماميت ارضی خود را پا برجا نگاهدارند.

امروز و به دنبال تفکرات بلند و ارزشمند آنروز آنها شاهد آن هستيم که يکی از پابرجاترين دموکراسی ها در هند وجود دارد، يکی از آزاد ترين کشورهای جهان سويس است، آلمان در زمره پيشرفته ترين کشورهای جهان قرار دارد و ايالات متحده امريکا با تمام معايبش بر جهان حکومت می کند و يادآوری اين مهم نه بدان معناست که ما هم امروز کپی برداری کنيم و همان کار را انجام دهيم، ولی بطور قطع در برگيرنده اين مفهوم می باشد که تعين تکليف نکنيم و اجازه دهيم در يک فضای آزاد مردم بتوانند برای امروز و فردايشان تصميم بگيرندو ما تنها نقش يک مشورت دهنده را بعهده بگيريم، اگر از ما مشورتی طلب شود.

نکته بسيار مهمی که حافظه تاريخی مان اجازه نمی دهد بدان بپردازيم و يادآور خودمان شويم اينست که در نوشتن اعلاميه جهانی حقوق بشر در شصت سال پيش نماينده کشور ايران نيز حضور داشته است و ايران نيز يکی از کشورهائی بوده است که مورد مشورت قرار گرفته بود، اگر همانروز هم اصل "انجمن های ايالتی – ولايتی"در قانون اساسی مشروطيت و در اصل قاموس آن قانون مورد احترام برای مسئولان و حکومت کنندگان کشور می بود باز هم امروز ما اينچنين دچار آشفتگی و سرگردانی نبوديم که هر روز بدليل يک سلسله تحريکات و بی فکری ها اينهمه نگران تجزيه ايران مان باشيم.

چشمان ما نه تنها توانائی ديدن چنين واقعيت هائی را ندارد که همچنان در توهمات خود غرق گشته ايم و فراموش می کنيم که پيش زمينه های اين بحث های جدائی طلبی که به ذعم من تنها افراد و گروههای کوچک و منحصر بفرد و تک نفره ای را در بر می گيرد که به يمن وجود جمهوری اسلامی و فرصت هائی که اين حکومت ايجاد کرده است از سوئی وحمايت قدرت های غربی که هميشه با تفکر تجزيه ايران پيش رفته اند از سوئی ديگر است در ميان مردم ايران کوچکترين پايگاه و جايگاهی ندارد.

ولی فراموش نکنيم که تمامی اينها ريشه و پايه ای در گذشته ای مملو از استبداد و ديکتاتوری دارد که امروز سر بر افراشته است.

به خودمان بيآئيم، واقعيت اينست که بطور قطع و يقين معنی و مفهوم "همرائی" برايمان شناخته شده نيست، چرا که همچنان مفهوم "همرائی" برايمان تجديد دوران گذشته و نديده انگاشتن خواست ها و نيازهای واقعی ديروز و امروز مردم ايران است.

اگر همان روزها که امروز افسوسش برای بسياری وجود دارد کمی از خودمحوری ها وحاکميت قدرت و زورکمتر می شد و بر عقل و درايت افزوده می گشت و آينده نگری جايگزين آن می گرديد بی ترديد امروز گرفتار همين چند ده نفری هم که جدائی طلب و بيگانه پرست هستند نمی شديم.

و اين در حاليست که من همچنان اعتقادم بر اينست که اگر با "انصاف سياسی – اجتماعی" به مسائل نگاه کنيم، در مهمترين برخورد بايد باين مهم بيانديشيم که رضاشاه ايران را از زندگی قبيله ای به دنيای مدرن وارد کرد و محمد رضا شاه با تمام ضعف هايش آرزوئی جز سربلندی ايران نداشت.

لازم به توضيح می دانم که اين مسئله همچنان کوچکترين ارتباطی باين ندارد که من از هر نوع حکومت ديکتاتوری متنفرم که می تواند نامش صاحب و ارباب باشد و يا شاه ديکتاتور و رئيس جمهور مادام العمر و يا ولی فقيه که اهانت بارترينش است و اگر بطور پيوسته از تمامی افراد و گروه ها دعوت می کنم که بفکر بنشينند نه به معنای طرفداری از اين و يا آن تفکر، بلکه صرفا بدين معناست که افراد با هر نوع عقيده ای که دارند برای از ميان برداشتن اين بی هويتی و حقارت دست بدست هم دهند و در فردای آزاد ايران به تلاش برای متقاعد کردن ديگران بپردازند.

جای تاسف فراوان است که ما همچنان با گذر از تجربه ها، نيآموخته ايم که به معانی و مفاهيم واژه ها در ابعاد گسترده تری نگاه کنيم و کمی هم شده بيانديشيم که ممکن است برداشت من از واژه "همرائی" تنها همانی که من فکر می کنم نباشد و اين واژه جز معنی "همراه شدن با من" که روح و ضمير گوينده را بدنبال دارد مورد استفاده قرار نگيرد و مفاهيم ديگری را نيز به ذهن متبادر کند.

ما هنوز هم نمی خواهيم بپذيريم که پايه ها و چارچوب واقعی "همرائی" را خواست ها و نيازهای همگانی تشکيل می دهد و همچنان درب بر آن پايه نمی گرد د که آنچه را من فکر می کنم همان بايد انجام شود.

اگر خواست و ديدگاه تمامی مردم ايران در آنروز "سومکا" و در امروز "حزب مشروطه" و يا "داريوش همايون" بود که نمی بايست اينهمه نگرانی برای يکپارچگی ايران وجود داشته باشد.

ما اگر امروز خيلی می خواهيم ناسيوناليست و ايران پرست معرفی شويم بهتر است بجای ايستادن پشت سر منفور ترين حکومت دنيای امروز و در قرن بيست و يکم، موقعيت امروز ايران را بهتر بشناسيم و بجای شعارهای دهان پر کن و بدون محتوا راه های موجود برای باقی ماندن و يکپارچه ماندن ايران را بکمک همديگر جستجو کنيم.

اينکه مرتب شعارهای بی اعتبار شده "کمونيست های سربلند کرده"، "حزب الهی های از هر رنگ"، سلطنت طلب های رنگارنگ و يا...، را مطرح و تمامی ديدگاه ها را جز خود چه خوب و چه بد "لجن پراکنی" لقب دهيم هيچ قدمی بيشتر از امروز حکومت جمهوری اسلامی بر نداشته ايم، چرا که آنها هم دقيقا همين شعار ها را جز "حزب الهی" مرتبا تکرار می کنند که با همين شيوه هم بيشترين و بزرگترين بی اعتباری را برای خود کسب کرده اند.

يادمان باشد علی رغم فاسد ترين حکومتی که امروز بر ايران وجود دارد "توتاليتاريسم" تنها مختص امروز و در سی سال گذشته نبوده است، توتاليتاريسم در فرهنگ و در حکومت های تاريخ ايران نهادينه شده است و تنها راه نجات از آن و رسيدن به يک حاکميت مردمی دوری کردن از اعلاميه و دستور صادر کردن است که آنهم به فکر و انديشه نياز دارد و انسان های کار آزموده و انديشمند را طلب می کند که به مفهوم واقعی دموکراسی بيانديشند و ايرانيان را در هر گوشه ای از اين مملکت که هستند و در سرزمين مادريشان برابر و يکسان نگاه کند و دموکراسی را برای همه آنان بخواهند.

برای من بطور قطع حاکميت غيرمتمرکز و يا هر حکومتی که مردم تصميم گير آن باشند می خواهد نامش فدرال باشد و يا هر اسم ديگری در قالب ايرا ن يکپارچه مهمترين هدف وخواستگاهم است.

فدراليسم هم تنها اين نيست که ما شعار آنرا بدهيم و تنها به وجود آن در چند کشور اشاره کنيم بلکه بايد بتوانيم طرحی را ارائه کنيم که با ويژه گی های فرهنگی – اجتماعی - اقتصادی و سياسی برای جامعه ما بوجود آمده باشد و با فرهنگ و خصوصيات ايران و ايرانی و برای ايران تدوين شده باشد و بتواند برای تمامی ما ايرانيان چه در زابل و ايرانشهر، چه در گرمی و آذر شهر، چه در تربت جام و چه در ميناب و چاه بهار و در نهايت تهران بتواند برابری و يکسانی در قالب تماميت ارضی و با حفظ چهار گوشه ايران بوجود بياورد و قادر باشد خواست ها و نيازهای تمامی ايرانيان را در بستر ايران فراهم آورد.

اين همان ايده آلی خواهد بود که برايم وجود دارد و برايش بيشترين تلاش را خواهم کرد خواستگاهی که اميدوارم بتواند سربلندی ايرانيان را به ارمغان آورد و آرزوهای نزديک به يکصد پنجاه سال آشفتگی و پراکندگی را يکبار و برای هميشه از ميان بر دارد.

التماس می کنم، بيآئيم و کمی هم که شده از شعار دوری و به شعور نزديک تر شويم و به خودمان بر گرديم که چگونه می توان "حکومت تهران" را به "حکومت ايران" تبديل کنيم و چگونه می توانيم مفاهيم "غير متمرکز" و "فدراليسم" و يا هر نوع واژه ديگری را در اين زمينه برای مردممان و در قالب "ايران" به ثمر برسانيم و بارور کنيم و به جستجوی راه های رسيدن به آنها بپردازيم، يکی از بزرگترين مسئوليت های ما اينست که "فدراليسم" را از زندان تجزيه طلبان نجات دهيم و آنرا با معانی و مفاهيم مدرن در چارچوب ايران پياده کنيم. وحشت نداشته باشيم، نه کردهای ما می خواهند به عراق و ترکيه و سوريه بپيوندند، نه بلوچ های ما قصد ملحق شدن به افغانستان و پاکستان را دارند و نه لرها و ترکمن ها و خوزستانی های ايران می خواهند ايران را تجزيه کنند - آنها در طول هزاره ها ايرانی بودن خود را باثبات رسانده اند و بهای سنگين تری پرداخته اند؛ کمی فکر کنيم!

تنها کسانی بطور مرتب بر طبل گذشته می کوبند که فکر و حرف و سخنی برای امروز و فردای ايران ندارند، به خودمان بيآئيم آيا همين بی فکری ها و شعارهای تو خالی و بی محتوا نبوده است که ما را به امروزمان و با حکومت جمهوری اسلامی به اين بی هويتی و حقارت رسانده است ؟

برای ساختن آينده ايران تنها به فکر و انديشه و شجاعت ابراز کردنش و دوری از هيجان و تحريک مردم نياز است.

تصور می کنيد کمی به خود آمدن و انديشيدن بد باشد؟

حسين لاجوردی
پاريس – ۲۴ آذر ۱۳۸۷
۱۴ دسامبر ۲۰۰۸





















Copyright: gooya.com 2016