شنبه 21 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تبيين اصلاح طلبی يا توجيهی برای رنجی که می بريم، علی کلائی

علی کلائی
اين گونه که بر می آيد، آقای خاتمی همان گونه از جمهوريت می فهمد که قائلان به نظريه ولايت مطلقه می فهمند. يعنی جمهور مردم (اين جماعت صغير) تا جايی آزادند که ولايت فقيه (چوپان صغيران) امر کند و بخواهد. اين يعنی فهم جمهوری اسلامی با همين قرائت رسمی واقعا موجود که منجر به وضعيت فعلی شده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بارها و بارها دوستانی گفته اند و نوشته اند که روزگار اصلاحات و آن هشت سال قطعا به ياد ماندنی ، روزگاری از برای همگانی شدن گفتمان جمهوريت بود . گفتمانی که به مردمسالاری معروف شد و قرار بود ترجمان ناب دموکراسی باشد . به بيان بسيار ساده و ابتدايی يعنی حکومت مردم بر مردم . به قول قانون اساسی جمهوری اسلامی که صراحتا تصريح دارد که حکومت حقی است که از سوی الله بر گرده خلق الله نهاده شده است .
آن روزها ما نوجوانان و جوانان تازه دبيرستانی شده و تازه دانشجو شده فکر می کرديم که با ورود خاتمی و ظهور دولت کريمه او ، ديگر از بيداد و ظلم و استبداد و حکومت يکی به جای خلق خبری نيست . روزگار گذشت و اما به قول خاتمی هر ۹ روز برايش بحران ساختند . کشتند و بستند و زدند و زندانها را پر از انديشه ورزان کردند . به قول دوستی که آن روزها می گفت که زندان بار ديگر آبروی سالهای دهه ۵۰ و البته دهه ۶۰ را برای خود دست پا کرده است . زندانی سياسی آن روزها و شايد هنوز (اينکه می گويم شايد به اين دليل است که امروز فعالين سياسی و مدنی برای توده ها – ديدگاه من است و مشاهده من از دور و بری های غير سياسی ام- تبديل به مريخی هايی شده اند که يا کله شان بوی قرمه سبزی می دهد و يا گشنگی نکشيده اند که عاشقی يادشان برود . و توده غافلند که شايد و فقط شايد اين جماعت به قول ايشان کله خراب ! آرمان دار باشند و بار دار باشند و هدف دار و شايد اين جماعت از سيکل بسته خور و خواب و خشم و شهوت گذر کرده باشند و به دنبال انسان بودند باشند . بماند که شرح درد مثنوی هفتاد من کاغذ است) به دليل زندان رفتنش (هرچند کم بار بود و تنها اهل داد و بيداد) قهرمان می شد و پهلوان می شد و اسطوره می شد . به هر حال طرفی که در اين دعوا نام اصول گرا و محافظه کار و بنيادگرا (و من معتقدم اپورتونيست و فرصت طلب و بی پرنسيب و دروغ گو و بی اصول) بود ، ترک تازی کرد و اصلاح طلب عبا شکلاتی قصه ما هم تنها لبخند زد و تقلب علنی را بد اخلاقی خواند و بعد با داد و بيداد سر مظلوم ترين مدافعان روزهای اولش که آن روزهای آخر منتقدان جدی اش شده بودند قدرت را ترک گفت .
اما امروز و سه سال و نيم پس از آن روزها بار ديگر صحبت حضور آن سيد عبا شکلاتی شده است . البته ايشان مانند هر انسانی در ايران قانونا می تواند و حق دارد وارد صحنه شود و وظيفه انسانی اهل آگاهی است که حق حضور او را به عنوان يک انسان پاس بدارند . اما خب ! گاهی سخنانی طرح می شود که نميتوان سکوت کرد و پوزه بندی خريد و بر دهان زد که ای وای ! اگر حرف بزنی و سکوت نکنی مثلا به نفع طيف احمدی نژاد می شود ! رک و راست می گويند که حقيقت نگو و مصلحت انديشی کن تا به نفع طرف مقابل تمام نشود . چه بگويم از اين تخم لق مصلحت که پوست تاريخ همه جهان را کنده !
به هر حال برگرديم سر حرف خودمان ! اين سيد عبا شکلاتی گل گلاب در جلسه ای که تبيين مبانی اصلاحات نام گرفته (و نمی دانم چرا وقت انتخابات تازه يادشان افتاده که بايد تبيين هم بکنند !) سخنانی را فرموده است که فدوی را ناچار ساخته مطالبی را برای تنوير افکار عمومی و خصوصی (خصوصی می شود خود ايشان و عزيزان اصلاح طلب که البته زمانی پسوند حکومتی هم داشتند) معروض بدارم . باشد که خدا و خلق خدا را خوش آيد . الهی رضا برضائک و مطيعا لامرک . لا معبود سواک
ايشان در چهارمين جلسه تبيين مبانی اصلاح طلبی که شرحش در روزنامه اعتماد ، شماره ۱۸۶۰ مورخ يکشنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۸۷ ، صفحه ۲ (آدرس دقيق می دهم که باز دوستان دنبال منبع نقل شده يا به قولی منقول نگردند ) در تعريف جمهوری اسلامی از ديدگاه خودشان می فرمايند : ((جمهوريت بايد به گونه ای نباشد که معارض اسلام باشد و اسلام هم به گونه ای نباشد که تعارضی با معيارهای اساسی جمهوريت و مردم داشته باشد .))
خب تا اينجايش به هر حال با ديدی منصفانه قابل پذيرش است . به هر حال آقای خاتمی در مقام يک روحانی می بايست مدافع ديانت خود باشد و نگران اينکه نکند که اين جمهوريت و دموکراسی برای ديانت ايشان و يا جامعه مشکل ساز شود . البته باز اين ايراد وارد است که اين تبيين ايشان به طرز بسيار نافرمی (کلمه ديگری پيدا نکردم) کلی است و می تواند به هر صورتی فهميده شود . بخصوص که يکی دو خط بالاتر ايشان رابطه اين دو اصل را ديالکتيکی خوانده اند . از سوی می توان از آن جمهوری دموکراتيک اسلامی مورد نظر مرحوم بازرگان را در آورد که بر مبنای نظر ناب جمهور مردم است . در اين ساختار که در قانون اساسی شورای انقلاب به عينه ديده می شد ، ولايت در زمان غيبت با جمهور مردم بود نه کس ديگری به نام فقيه يا غيره . از سويی ديگر هم می توان آن را همين حکومت ولايت مطلقه موجود و قانون اساسی موجود فهميد که نتيجه اش می شود همين آش و همين کاسه واقعا موجود .
اين تئوری ايشان هم ظاهرا مانند همان جامعه مدنی است که از جامعه مدنی مدرن تا جامعه مدينه النبی بسط پيدا کرد و خلاصه هر کسی از ظن خود شد يار ايشان . به هر حال خوب است بعضی از دوستان ياد گرفته اند به قول دکتر شريعتی در غار دموستنس حرف بزنند که به جايی بر نخورد .
اما خب ! چند خط بعد دست مرز ها کمی هويدا تر می شوند . ايشان در سخنی که در باب نظريه به قول خودشان ((فقهی – کلامی)) آقای خمينی – يا همان ((امام)) ، باز به قول ايشان – پس از سخن کوتاهی در باب اينکه اصولا ماجرای اين نظريه چه بوده صراحتا می گويند که : ((قطعا تناقضی ميان جمهوريت و اسلاميتی که ايشان با ولايت فقيه می خواستند ، نمی تواند وجود داشته باشد . يک فرد عادی اگر تفکراتش را به درستی بيان کند ، در آن تناقض وجود ندارد ، چه برسد به فرد عالمی که در عرفان و حکمت و فلسفه و فقه جايگاه والايی داشت .)) و چند خط بعد هم آقای خاتمی می گويند : ((چگونه می توان گفت ايشان نظريه يی دارند و اين نظريه با نظريه بنيادی ايشان در تناقض است ؟ اگر تناقضی هم وجود دارد ، يا بايد بگوييم امام (ره) از نظريه شان بر گشته اند - که چنين نيست – يا معقول اين است که بگوييم تناقضی وجود ندارد .))
البته ايشان در باب جمهوريت و اسلاميتی و ماجرای روحانيت مبارز و قصه يون و يت هم مطالبی گفته اند . همچنين در باب مسئله بحث بر انگيز سکولاريسم (قبول يا رد و با کدام فهم) هم موضع گيری کرده اند که باز در مورد نظر ايشان بحث وجود دارد . اما اين دو سخن يکی تاريخی و ديگری فکری است و خاتمی هم محق است نظر خود را اعلام کند . هدف من بيرون کشيدن مغالطه ها است که به فريب می انجامد . يادمان نرود گاه آدمهای ان شاء الله صادق با برخی از تعابير و رويکرد های ميانجی گرايانه به تحميق توده ها بيش از آنانی کمک می کنند که صراحتا موضع می گيرند و حداقل با خود و انسانها و تاريخ و خدای واحد رو راست اند .
بگذاريد سير آقای خمينی و نظريه حکومتی ايشان را بررسی کنيم . ايشان بر اساس نقل قول آقای دکتر مهدی حائری يزدی (مرحوم هم نگفتم که برخی نگويند در برخورد با آدمها بی عدالت بوده ) زمانی وزير امور خارجه آقای بروجردی بوده اند . زمانی بر اساس ((ناگفته ها))ی حاج مهدی عراقی از روحانيون نزديک به فدائيان اسلام بوده اند . در آن زمان و اينگونه که از اعمال و رفتار آقای خمينی فهميده می شود ، او هنوز به حکومت اسلامی يا ولايت فقيه نرسيده است . در سخنرانيهای منتهی به قضايای ۱۵ خرداد ۴۲ هم ، ايشان هيچگاه از حذف نظام سلطنت مشروطه سخن نمی گويد و هميشه شاه را به رعايت قانون اساسی نصيحت می کند . در سالهای – به قول آقای خاتمی در همين جلسه تبيين که سوژه ماست – ۴۶ و ۴۷ او سلسله درسهای ولايت فقيه را در نجف دارد و مسئله مطروحه اين بوده که ((آيا روحانيون می توانند در سياست دخالت کنند و آيا در عصر غيبت چيزی به نام حکومت مبتنی بر دين می توان تحقق يابد ؟)) . اما آقای خمينی در پاريس به يک دموکرات تمام عيار بدل می شود . جمهوری مورد نظرش ((جمهوری مانند همه جمهوری ها)) می شود و مثالش را هم صراحتا جمهوری فرانسه می زند . مارکسيستها آزاد اند و اصلا قرار است روحانيون در قدرت نباشند و خود ايشان هم تشريف ببرند قم و به ارشاد امت مشغول باشند . اما خب ! ايشان ظرف سه سال روند دگرديسی را طی می کند که در سال ۶۰ و در سالهای پس از آن ، صراحتا از حکومت روحانيون سخن می راند و حفظ نظام را از اوجب واجبات می شمارد . در اين سالها که منتهی به روزهای آخر عمر اوست ، او به تئوری ولايت مطلقه فقيه می رسد و به شورای بازنگری قانون اساسی امر می کند که آن را در قانون اساسی جديد بگنجانند . طرفه اينجاست که به جای اينکه آقای خمينی تحت امر قانون اساسی مورد تائيد مردم عمل کند ، اين قانون اساسی است که تحت امر ايشان تغيير می کند . شرط مرجعيت از رهبری حذف می شود و ولايت مطلقه فقيه جانشين ولايت فقيه می شود .
خب ! در اين سير کوتاهی که از روند تغيير نظری آقای خمينی گفته شد ، آيا تغييری صورت نپذيرفته است ؟ اينکه بگوييم و مدعی شويم که آقای خمينی از همان سالهای به قول ايشان ۴۶ و ۴۷ همين نظر را داشت که در اواخر عمر ، سخنی غير دقيق است .
سخن آقای خمينی ،‌ تنها در دوران حضور در پاريس با جمهوريت همگام است . در آن دورانی که ايشان (حال به هر دليل) سخن از جمهوری مانند همه جمهوری ها گفته است . اما در مابقی دورانها ، جمهوری مورد نظر آقای خمينی را نه جمهوری اسلامی که جمهوری ولايی بايد ناميد . يعنی يک حاکميت جمهوری ، تا آنجا که ولی فقيه به جمهور مردم حق مانور و نظر بدهد . يا اگر هم جمهوری اسلامی بناميم يعنی يک حاکميت جمهوری که اسلامی محدود کننده آن است که رهبری و ولايت فقيه می فهمد .
اينگونه که بر می آيد ، آقای خاتمی همانگونه از جمهوريت می فهمد که قائلان به نظريه ولايت مطلقه می فهمند . يعنی جمهور مردم (اين جماعت صغير) تا جايی آزادند که ولايت فقيه (چوپان صغيران) امر کند و بخواهد . اين يعنی فهم جمهوری اسلامی با همين قرائت رسمی واقعا موجود که منجر به وضعيت فعلی شده است . يعنی آقای خاتمی در وضعيت اصلاح طلبی هم مطيع حکم حکومتی است ، هم وزرايش را با هماهنگی رهبری مشخص می کند و اگر ايشان اعلام نارضايتی از يکی از وزرا بکند ، وزير مذکور به سرعت توسط رئيس جمهور ولايت پذير حذف خواهد شد و در واقع اين رئيس جمهور نيست که رئيس دولت است . بلکه رئيس دولت در سايه رهبری نظام است .
اينگونه آقای خاتمی يا هر رئيس دولت ديگری باز تدارکچی خواهد بود .
ای کاش آقای خاتمی به نصايح ديگران گوش فرا ميداد . در سال ۸۳ و در ۲۰امين روز از ماه ماه پنجم ، آقای منتظری نامه ای را خطاب به آقای خاتمی می نويسد . محور اول (به تعبير خود آقای منتظری) اين نامه اگر مورد توجه جناب خاتمی قرار می گرفت ، شايد امروز و پس از بيش از ۴ سال ، دوباره شاهد اينگونه اظهار نظر ها و به قول خودشان تبيين ها از سوی آقای خاتمی نبوديم . آقای منتظری در محور اول نامه خود می گويد :
((ايشان فرهنگ استبداد زدگی ملت ما را مطرح می‎کنند و اين که سالها وقت بايد صرف شود تا اين فرهنگ غلط از بين برود. در وجود فرهنگ استبدادزدگی بحثی و اختلافی نيست، اما سخن اين است که چرا ما در عمل به اين فرهنگ مشروعيت می‎دهيم ؟ چرا ما در عمل تسليم خواسته های متوليان اين فرهنگ شديم ؟ و چرا به جای اين که با توکل به خدای متعال و اعتماد به نفس تسليم رضای خدا و خواسته مردم شويم، در هر فرصتی که پيش آمد سرانجام راضی نمودن متوليان فرهنگ استبدادزدگی را ترجيح داديم ؟

بديهی است در چنين فضايی استبداد به خود مشروعيت قانونی می‎دهد و به دنبال آن خواسته های ناشی از فرهنگ استبداد زدگی شکل قانونی به خود می‎گيرد و قهرا زور و خشونت نيز عملا قانونی می‎گردد. انسان اگر - فرضا - در برابر قدرتها توان مقاومت نداشته باشد، انتظار می‎رود حداقل توجيه گر و مجری مظالم و کارهای خلاف آنان نباشد و يا با سکوت خود روی آنها صحه نگذارد. )) {نقل از کتاب ديدگاههای آقای منتظری – جلد دوم – صفحات ۳۴۲ تا ۳۴۵}
انتظار ما هم اين بود و هست که آقای خاتمی توجيه گر نباشد . اما خب ! ظاهرا اين سيد عبا شکلاتی – اين بار قبل از رياست جمهوری و در مقام تبيين – به اين امر پرداخته است . امری که سرانجامش جز به سود حاکميت واقعا موجود امروز ايران تمام نمی شود و خاتمی و خاتمی ها هم جز مشروعيت بخشی برای اين نظام واقعا موجود ، کاری انجام نمی دهند . کاش کلمه عزيز اصلاح اينگونه شهيد عملکرد غلط مدعيان نمی شد . کاش حداقل نيمی از اين همه سخن از مردم و حق مردم زدن اصلاح طلبان ، قدری ايشان به همين مردم اعتماد می کردند .
خود آقای خاتمی در همين بخشی از سخن تبيينی ايشان که مورد بررسی است به صراحت می گويد که عمل حسين ابن علی ، عملی اصلاحی بود و خود او اصالتا اعلام می کند که ((اريد الاصلاح فی امت جدی)) . اما سوال از آقای خاتمی اينجاست ؟ آيا حسين به توجيه نظام يزيد با رنگ و لعابی ديگرگونه پرداخت ؟ يا به عنوان معلمی بزرگ برای همه تاريخ ، استراتژی شهادت را و جان بر کفی را پيش روی خلقها قرار داد ؟ به نام حسين و از حسين آغاز کردن و توجيه کردن نظام حاکم ، بعيد می دانم جز خيانت به آرمان و هدف اباعبدالله الحسين باشد . شرمنده ام که اينگونه صريح سخن می گويم . ان لم يکن دين و لا تخافون المعاد ، فکونوا احرارا فی دنياکم .

[email protected]
و من الله توفيق





















Copyright: gooya.com 2016